بازگشتم.
از کنج اتاقی که بیست روز دیوارهایش، صفحات فکرهایم بود. فکر به اینکه مرگ بهتر است یا مردن؟ از مردن میترسم یا از مرگ؟ فکر به اینکه زندگی پس از من چگونه خواهد بود؟ و من اگر سالم از این اتاق بیرون شوم، برایم ادامهی زندگی چگونه خواهد بود؟ فکر به اینکه چقدر انسان، تنها ست و همزمان چقدر اطرافیان برای انسان مهماند. فکر به اینکه چرا انسان اینقدر به رفیق، آشنا و خانواده احتیاج دارد؟ در این روزها ست که به این مفاهیم فکر میکنیم و امان از وقتی این آدمهای زندگیمان کمرنگ باشند. فکر به اینکه چقدر عزیزانم را دوست دارم. فکر به اینکه رفاقت قبل از هرچیز، معرفت میخواهد. فکر به اینکه خودخواهی خوب است یا نه و اگر هست، تا چقدر و تا کجا؟
باری؛
روزهای کرونا، روزهای سختی ست. اما فکر از هر چیزی سرسختتر است و هیچوقت دستبردار از انسان نیست.