من چند وقت پیش یه چیزی راجع به خشونت سیستماتیک نوشتم که میتونید از اینجا بخونیدش؛ در ادامهی همون بحث، و ترندهایی که امروز توی فضای اجتماعی ایران داره شکل میگیره، دیدم صحبت کردن راجع به هدی رستمی (اگه واقعا اسمش این باشه) برام جالبه.
من به واسطهی ارتباطات گستردهای که دارم، دورادور هدی رستمی رو میشناسم و از مسیر حرکتش آگاهم. اما چیزی که میخوام دربارهش صحبت کنم، به صورت غیر مستقیم ربط به این بحث این روزای سوشیالمدیا ایرانی داره. توی تمامی این شکل بحثها، اتفاقات و خبرها، خشونت تودهی مردم نسبت به این موضوعات رو میتونیم تشخیص بدیم. اما بازم هدف حرف من خود خشونت نیست؛ چیزی که سوال توی ذهن من ایجاد میکنه حرف عدهای از آدمهاست.
شما هم حتما با این دیالوگ که «باید به عقاید همدیگه احترام بذاریم» مواجه شدین، اما آیا واقعا باید به همهی عقاید احترام گذاشت؟ آیا همهی عقاید محترمن؟
چیزی که برای من واضح و مشخصه، زمانی احترام به عقاید مختلف قابل بحث خواهد بود که بیان کردن بلند عقایدت منجر به صدمه دیدن خودت و اطرافیانت نشه. منظور؟ بذارین با یه مثال واسهتون توضیح بدم (هرچند مطمئنم سههزارتا مثال همین الان تو ذهنتون هست):
اگر شما، به عنوان یک مرد در جامعهی مردسالار ایرانی (من حتی نگاه دین رو هم قاطی ماجرا نمیکنم) برای ارتباط با جنس مخالف همزمان با چند نفر باشید، اگر تشویق نشید، توی درصد کمی از مواقع با سرزنش روبهرو خواهید شد. یه نکتهای توی پرانتز بگم؛ منظور من از ارتباط همزمان، ارتباطیه که اشخاص هیچ ایدهای در مورد نفرات دیگه نداشته باشن و به نوعی با پنهانکاری این مسیر پیش بره. برگردیم به بحث اصلی. آره، اگر مرد باشید ممکنه حتی تشویق هم بشید. اما آیا برای یک زن هم همین مسیر رو میتونید متصور بشید؟ با قطعیت بسیار بالا خیر. این زن، علاوه بر لیبلهایی که ممکنه بهش بخوره، که به نظرم سطحیترین واکنش جامعهی مرد سالاره، ممکنه تهدید جانی هم بشه و سلامتش رو از دست بده. کما اینکه احتمالا اتفاقات اصفهان که برای یک مورد بسیار بسیار کوچکتر از این بود رو همهی ما خوب خاطرمون هست.
پس من دارم میبینم که توی یه خیابون یه طرفه نمیشه به همهی عقاید احترام گذاشت. وقتی فضای گفتمان باز نیست پس آدمها، اقلیتهای فکری و امثالش توی پستوهایی قایم میشن و برای مدت طولانی جامعه صدایی از اونها نمیشنوه. انزوا، گوشهگیری و در نهایت حذف شدن از روزمرهی جامعه انسانی شاید سختترین شکنجهای باشه که نسل بشر به همنوع خودش صرفا به خاطر تفاوت، تحمیل کرده.
این مراحل رو در نظر بگیرید؛ توی این التهاب اجتماعی-سیاسی ایران، با روشن شدن هویت اصلی (تایید یا تکذیب نمیکنم) هدی رستمی، شاهد موج حملههای شدید به این آدم هستیم. این وسط، یه عدهای از آدمها با دیالوگ «حمله کردن کار درستی نیست باید نقد کرد» دارن این موج رو مورد نکوهش قرار میدن.
اما آیا واقعا نباید حمله کرد؟ واقعا باید نشست به نقد این شخص، رفتار، خط فکری و ...؟ توی تعریف انتقاد سازنده، چند عنوان رو میشه بیان کرد. اما اون چیزی که به نظرم به بحث من ربط داره این عنوانه «در انتقاد سازنده بر رفتاری که دوست داریم، تمرکز کنیم». بله خیلی هم منطقی به نظر میاد. اما آیا واقعا همچین چیزی در یک کانتکست مشخص قابل پیادهسازیه؟
شما مردمی رو در نظر بگیرید که از تمامی جهات، زیر فشار بی حد و اندازه قرار دارن، دائم سانسور و حتی کشته شدن و با وقاحت بهشون دروغ گفته شده؛ آیا توی این زمین بازی توقع منطق از آدمها کار درستیه؟ به نظر من اصلا، همچین توقعی از جامعهی وحشتزدهی تحت فشار اصولا منطقی نیست.
اما چرا منطقی نیست؟ انتقاد به بستر مناسب احتیاج داره. فضایی برای تعامل و این فضا هیچ وقت در هیچ برههای از زمان برای من، من ایرانی، در دسترس نبوده. تمرین حرف زدن تبدیل به تمرین نمره گرفتن، ترفیع گرفتن، از سر باز کردن و چیزهایی شبیه به این شده. آموزش، نقطهی بسیار بسیار پر رنگی در فضای نقد بوده، هست و خواهد بود. با یک نگاه به سیستم آکادمیک، که محل پرورش روابط اجتماعی انسانهاست، متوجه میشیم که این سیستم چقدر معیوب و ناکارآمده. پس زمانی که من و ما، هیچ آموزشی در مورد نحوه شنیدن و بیان نقد نداریم، چطور توقع داریم که توی این لحظهی حساس و ملتهب جامعه ایران آدمها مسیر نقد سازنده رو پیش بگیرن؟
من، راه حلی برای این موضوع ندارم، یا حداقل در کوتاه مدت چیزی به ذهنم نمیرسه. اما سرزنش مردم و استفاده از ابزارهای دموکراتیک برای انتقال حس عذاب وجدان، قطعا مارو همیشه عقبتر از چیزی که باید در لحظه واکنش نشون دادن باشیم، نگه میداره.