بند کیفم کنده شد. این مشکل زیاد برایم پیش میآید. آنهایی که کمی بیشتر مرا دیدهاند و چند باری همراهم بودهاند شاید بدانند اینرا. راستش خودم هم نمیدانم چه بلایی سر کیفها میآورم که اینقدر زود ناکار میشوند.
آنروز هم سر ظهر بود، سر ظهری تابستانی که از یک سو بین گرمای تهران و شلوغی خیابان انقلاب گیر افتاده بودم و از سویی دیگر کیفم تصمیم گرفت تا به کیفهای ناکار دیگرم بپیوندد. آنهم دقیقاً در روزی که من به قصدی به غیر از خرید کتاب سر از آن حوالی درآورده بود. از آنجایی که مسئلهی پیش آمده و راهحلش را میشناختم مجبور شدم چیزی بخرم. بخاطر اینکه دلم نمیخواهد بیمقدمه و بیدلیل چیزی را به دست بیاورم خودم را ملزم کردم که حتماً چیزی بخرم.
پیچیدم به اولین فروشگاه. عجیب نیست که در خیابان انقلاب اولین فروشگاهی که سرراه آدم قرار بگیرد کتابفروشی باشد.
داشتم جلوی قفسهها جولان میدادم، میخواستم کتابی را بردارم که نه پولم را دور ریخته باشم و نه پولم را دور نریخته باشم. یک کلام، دنبال کتابی آشنا و ارزان بودم.
چشمم افتاد به “نامهای از پکن” با ترکیب پرل باک (که برایم کمی فقط کمی آشنا بود) و بهمن فرزانه (که میدانستم هر چیزی را ترجمه نمیکند) و قیمت بیست هزار تومان.
خریدمش. بگذریم که فروشنده موقع تحویل از من پرسید کیسهی پلاستیکی میخواهید یا نه؟ و من نتوانستم صادقانه بگویم که بر خلاف پیش اینبار اصلاً بهخاطر همین آمدهام و به خرج افتادهام.
امروز وقتی کتاب را برای بار آخر بستم در آن لحظههای آغازین پایان یافتن یک رمان که آدم فکر میکند یک زندگی هنوز در ذهنش امتداد دارد و نمیداند تا کجا بر او اثر خواهد کرد، به خودم گفتم شانس آوردی دختر.
آن خرابی کیف به این حال میارزید؛ خیلی هم میارزید!
خانم پرل باک؛
ممنون که برای بار چندم به من یادآوری کردید که عشق نور است و هر چیز، هرچیز در مقابلش شیشه و اگر عشق راسخ باشد از باور، از نژاد، از قبیله، از وراثت، از سرزمین، و از وطن عبور خواهد کرد، و با این عبور اصالت و خلوص را معنا خواهد بخشید.
#زن#پرل_باک#بهمن_فرزانه#نامهای_از_پکن