ویرگول
ورودثبت نام
Soshiyant Nr | سوشیانت
Soshiyant Nr | سوشیانتWriter, translator and sports journalist
Soshiyant Nr | سوشیانت
Soshiyant Nr | سوشیانت
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

دیالکتیک چیست و چگونه وارد حوزه‌ی روان‌درمانی شد؟

در قلمروی گسترده‌ی اندیشه، از فلسفه و سیاست گرفته تا روانشناسی و هنر، واژه‌ی «دیالکتیک» بارها در مقالات و کتب به کار رفته‌است.

هر حوزه‌ای، بسته به بافت خود، بر این مفهوم رنگی خاص زده و آن را اندکی دگرگون می‌سازد. در این نوشتار، نخست تعریفی کلی از آن ارائه می‌دهم و سپس، به پیوندهایش با روان‌درمانی نوین می‌پردازم.

معرفی این اصطلاح، به‌مانند کلیدی‌ست برای گشایش قفل فهم عمیق‌تر مقالات روان‌شناختی رفتارگرایی. چراکه بدون توانایی درک آن، درهای این مکتب بر خواننده بسته می‌مانند.

دیالکتیک یعنی چه؟

دیالکتیک در ریشه، از واژه‌ای یونانی‌ای برگرفته می‌شود. واژه‌ای که در لغت به معنای گفتار یا استدلال است. پیشوند «دیا» در آن، مفهومی از روبه‌رویی و تبادل را بازگو می‌کند.

از این‌رو، دیالکتیک را می‌توان تبادل کلمات، دلایل و همچنین مجادله، بحث و گفت‌وگو دانست. در زبان پارسی، معمولاً واژه‌ی «جدل» را به عنوان معادل کلی دیالکتیک به کار می‌برند. هرچند این اصطلاح در تاریخ فلسفه، معانی گوناگونی یافته و نزد هر فیلسوفی، بار معنایی خاصی دارد.

سابقه‌ی بهره‌گیری این واژه به یونان باستان و اندیشمندان پیش از سقراط بازمی‌گردد. برخی هراکلیتوس را، به دلیل کاوش‌هایش در باب کشمکش‌های بنیادین در جهان شدن و دگرگونی، خالق دیالکتیک می‌شمارند.

هرچند بر پایه‌ی روایت ارسطو، زنون الئایی نخستین کسی بود که دیالکتیک رو به عنوان روش استدلالی فلسفی (از طریق پارادوکس‌ها) به کار برد؛ در حالی که هراکلیتوس پایه‌های مفهومی وحدت اضداد رو بنیان نهاد.

چرا؟ زیراکه زنون، با پارادوکس‌هایش مانند «آشیل و لاک‌پشت» - جایی که آشیل برای رسیدن به لاک‌پشتی که جلوتر است، باید فاصله‌های کوچکِ بی‌نهایتی را طی کند و هرگز نمی‌رسد -، بحث‌های استدلالی را برای اثبات یکتایی هستی (the Unity of Being) راه انداخت.

از آن پس، دیالکتیک در گفتار سقراط، افلاطون و ارسطو رواج یافت و سپس بر زبان فیلسوفان جاری گشت.

دیالکتیک، به عنوان یک رویکرد فلسفی، بر پایه‌ی اصل تضاد بنیادین (Fundamental Contradiction) استوار است.

این رویکرد فرض را بر آن می‌گذارد که همه‌ی پدیده‌ها از تنش میان نیروهای متضاد پدیدار می‌شوند و تغییر، از طریق «گفت‌وگو» و یا تعامل میان این نیروهای مخالف، حاصل می‌شود.

اصل تضاد بنیادین، در اصل برگرفته از اندیشه‌ی هراکلیتوس است که جهان را بر پایه‌ی وحدت اضداد و پویایی دائمی توصیف می‌کرد.

به مثابه تمثیلی، او می‌گفت:

راه بالا و پایین یکی و همان است.

چنین ادعایی،‌ نشان‌دهنده وحدت در تضادها مانند تصور جاده‌ای شیب‌دار که همزمان صعود و فرود را در خود دارد، است.

این اندیشه بعدها توسط گئورگ ویلهلم فریدریش هگل به صورت قاعده‌مند بسط یافت.

در چارچوب آکادمیک، این فرآیند اغلب به صورت سه‌گانه تز (اید‌ه‌ی اولیه)، آنتی‌تز (نقیض آن) و سنتز (ترکیب و فراروی از هر دو) خلاصه می‌شود.

این سه‌گانه را می‌توان بصری مارپیچ‌گون تصور کرد: تز به عنوان پایه، آنتی‌تز به عنوان چیزی که آن را به چالش می‌کشد و سنتز به عنوان پلکانی بالاتر که هر دو را ادغام می‌کند. به‌مانند برخورد دو موج مخالف در اقیانوس که موج بزرگ‌تری می‌سازند.

این رویه بر سه فرضیه اساسی تکیه دارد.

۱- ارتباط متقابل همه پدیده‌ها

هیچ عنصری در انزوا نیست؛ همه‌چیز در شبکه‌ای از روابط قرار دارند.

این فرضیه برگرفته از دیالکتیک هگل است - که هر پدیده‌‌ای را در روابط متقابل و تاریخی می‌دید.

۲- پویایی و اجتناب‌ناپذیری تغییر

تحول، قانون حاکم بر هستی است. هر وضعیت، نقیضش را در دل خود نهفته دارد.

این فرضیه ریشه در اندیشه‌های هراکلیتوس دارد که هیچ چیز را پابرجا نمی‌دانست و تغییر را ذاتی جهان می‌شمرد.

همان‌طور که می‌گفت:

نمی‌توان دو بار در یک رودخانه گام نهاد، زیرا آب همیشه در جریان است و رودخانه دائماً تغییر

می‌کند.

این اندیشه، بعدها توسط کارل مارکس و فریدریش انگلس در ماده‌باوری دیالکتیکی (Dialectical materialism) گسترش یافت.

۳- امکان ادغام تضادها

از طریق سنتز، مخالفان می‌توانند همگرا (convergent) شوند و به تقریب بهتری از حقیقت دست یابند.

این فرضیه نیز از دیالکتیک هگل برگرفته می‌شود. ایده‌ای که سنتز را به عنوان فراروی از تضادها و پیشرفت به سوی روح مطلق (Absolute spirit) توصیف می‌کرد.

برای مثال، در «پدیدارشناسی روح» هگل، دیالکتیک ارباب و بنده: ارباب (تز) مستقل است و بنده (آنتی‌تز) وابسته؛ اما بنده با کار به خودآگاهی می‌رسد. سنتز، آگاهی متقابل است که هر دو را به سوی آزادی جمعی می‌برد. این نشان می‌دهد تضادها راهی برای پیشرفت هستند. روان‌درمانی امروزه نیز هم تضادهای درونی را به پیوستگی‌ای مفید تبدیل می‌کند.

ورود به حوزه‌ی روان‌درمانی

رویکرد دیالکتیکی در قرن بیستم به حوزه‌ی روان‌درمانی نیز نفوذ یافت. در «رفتار درمانی دیالکتیک» (Dialectical Behavior Therapy؛ DBT) که توسط مارشا لینهان در دهه‌ی ۱۹۷۰ توسعه یافت، این رویکرد به چارچوب درمانی‌ عملی و مبتنی بر شواهد بدل گشت.

DBT، که در ابتدا برای درمان اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder؛ BPD) طراحی گردید، بر تعادل دیالکتیکی میان پذیرش و تغییر تأکید دارد. جایی که درمان‌گر و مراجع، از طریق سنتز استراتژی‌های پذیرش‌گرایانه (مانند ذهن‌آگاهی و تحمل پریشانی) و تغییرمحور (مانند مهارت کنترل هیجانات و اثربخشی میان‌فردی) به ادغام تضادهای درونی مراجع می‌پردازند.

لینهان در این مورد در کتابش می‌گوید:

همه‌ی افراد، در هر لحظه‌ای، بهترین کاری که می‌توانند را انجام می‌دهند.

این نقل قول تضاد میان پذیرش وضعیت فعلی و نیاز به تغییر را برجسته می‌سازد؛ مانند فردی که در طوفان هیجانی ایستاده، اما همزمان به سمت ساحل آرامش حرکت می‌کند.

فرآیند الهام‌گرفته‌شده از دیالکتیک هگلی، تضادهای میان واقعیت‌های متضاد (مانند «عملکرد بهترین ممکن، اما نیاز به بهبود») را در قامت محرک رشد روانی می‌بیند. همچنین به مراجعان کمک می‌کند تا از الگوهای مخرب، مانند خودآزاری یا افکار خودکشی، به سمت بهبود حرکت کنند.

فراتر از DBT، دیالکتیک هگلی بر روان‌درمانی‌های معاصر تأثیرگذار است.

برای نمونه، در درمان شناختی-رفتاری (CBT)، فرآیند چالش باورهای ناکارآمد به عنوان نوعی استدلال دیالکتیکی عمل می‌کند. برای نمونه: باور «من بی‌ارزشم» (تز) با شواهد مخالف (آنتی‌تز) به باور متعادل (سنتز) می‌رسد.

اگر نگاهی به درمان‌های خانواده‌محور نیز داشته باشیم درمی‌یابیم که تعاملات متقابل افراد در شبکه‌های روابطی، بازتابی از روابط تاریخی و متقابل هگلی هستند؛ جایی که تعارضات خانوادگی (مانند تضاد والد-فرزند به عنوان تز-آنتی‌تز) از طریق سنتز روابطی بازسازی‌شده حل می‌شوند.

پایان‌بندی

درک مفهوم دیالکتیک از منظر فلسفی، ریشه‌های آن را از هراکلیتوس تا هگل آشکار می‌سازد و کاربردهایش را در روان‌درمانی، به‌ویژه رفتار درمانی دیالکتیک (DBT)، برجسته می‌کند.

این چارچوب با تمرکز بر تعادل میان پذیرش و تغییر، تضادهای درونی را به ابزاری برای رشد روانی بدل می‌گرداند.

دیالکتیک ما را به تأمل در پویایی روابط انسانی و تحول مداوم وامی‌دارد.

همچنین این مفهوم، باعث می‌شود که تحقیقات آینده بر ادغام این اصول در درمان‌های فرهنگ‌محور متمرکز شوند تا درکی ژرف‌تر از رفتارگرایی در جوامع گوناگون حاصل آید.

این نوشتار با بهره‌گیری از اطلاعات منابع مختلف جمع‌آوری و به نثر درآمده‌است. بازنشر آن با ذکر منبع و نام نویسنده، مانعی ندارد.

دیالکتیکروانشناسیفلسفه
۲
۰
Soshiyant Nr | سوشیانت
Soshiyant Nr | سوشیانت
Writer, translator and sports journalist
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید