نویسنده: امیر طهانی
در این که وظیفه ادبیات چیست، بسیاری سخن گفتهاند. اما اگر حرف مرا میشنوید، به نظرم یکی از مهمترین وظایف ادبیات توصیف وضعیت اجتماعی و حال انسانها در یک دوره زمانی مشخص است. توجه به این موضوع یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ادبیات است. همین مشروطه خودمان را در نظر بگیرید. ما در کتابهای تاریخی که در عصر حاضر نوشته میشوند، میخوانیم که مثلا در فلان برهه از مشروطه، چنان احزاب سیاسی وجود داشتهاند و سعی میکردهاند با بهمان تمهیداتی جلوی حمله روسیه را بگیرند و در ادامه تنها اسنادی را میخوانیم که به ما میگویند، چرا ایران در آن حمله شکست خورد. این تبیین ساده از موضوع بسیاری از نکات را حذف میکند. به عنوان مثال ما حس سردرگمی و بلاتکلیفی توده مردم و روشنفکران آن دوره را نمیفهمیم و متوجه غم قحطی و درد بینانی آنان نمیشویم. از نظر من وظیفه روایت این عواطف و احساسات بر دوش ادبیات است.
از نظر من ادبیات روسیه به هدف مذکور بسیار نزدیک شده است و شما میتوانید با خواندن آثار گوگول، تولستوی، داستایوفسکی و چخوف از وضعیت اجتماعی روسیه پیش از انقلاب بهخوبی آگاه شوید. روسیه در آثار این بزرگان جامعهای فروپاشیده است، آن هم از تمامی جوانب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. اربابان همگی دار و ندار خود را در قماربازیهایشان باختهاند یا مثل نمایشنامه درخت آلبالوی چخوف دست روی دست گذاشتهاند و هیچ نمیکنند تا زوال خود را به چشم خویش ببینند یا چون قمارباز داستایوفسکی منتظر هستند تا عمه سالمند پولدارشان جان به جان آفرین تسلیم کند تا خود را از بدبختی نجات دهند. آنان از افتخار تنها مدالهایی بر روی سینه دارند که آن را هم یا به ارث بردهاند یا در جوانی در جنگی از دست مافوقشان گرفتهاند. در نوشتههای تولستوی نیز به خصوص آناکارنینا و جنگ و صلح تلاش کسانی را میبینید که فهمیدهاند، جامعه باید تغییر کند و خود را به در و دیوار میزنند تا دانستههایشان را به گوش درباریان برسانند اما نظام روسیه در آن زمان آن قدر خسته بوده است که نخواهد به خود تکانی بدهد.
در اول کار چنین روده درازی کردم تا شما متوجه عظمت رمان شاهکار گوگول شوید. رمانی که تمامی عناصرش با هم انسجامی عجیب دارند و وضعیت زمانهاش را به طرز شگفتانگیزی ترسیم میکند. همچنین گوگول در این زمان مانند دیگر نوشتههایش از روایتی منحصر به فرد استفاده میکند که من سعی دارم تا پایان این نوشته به قدر توان خود اندکی از تجربهام در مواجهه با آن بگویم. در پایان از چند فیلم نام میبرم که به نظرم از این نوع زاویه دید و روایت در آنها استفاده شده است.
رمان مردگان زر خرید
موضوع رمان مردگان زرخرید درباره مردی به نام چیچکف است که پس از چند تلاش برای رسیدن به جایگاه احتماعی مناسب شکست خورده است و اکنون فکری تازه به سرش زده است. در نظام بانکی آن روزگار متناسب با داراییهای فرد (در نظام فئودالی مساوی با ملک و سرف بوده است) تسهیلات بانکی به فرد میدادهاند و از آن جایی که سرشماری به جهت وسعت روسیه خیلی دیر به دیر انجام میشده است، چیچکف تصمیم میگیرد که در سرتاسر روسیه برود و رعایای مرده اربابان مناطق مختلف را بخرد. هرچند او ملک و زمین چندانی از خود نداشته است اما با خرید این مردگان که برای اربابانشان مفت هم نمیارزیدهاند میتواند سرمایهای بزرگ به هم بزند و با تسهیلات بانکی دم و دستگاهی برای خود دست و پا کند. در همین جا شما میتوانید تصویری که از روسیه در ادبیات پیشا انقلاب ترسیم کردم، ببینید. سرمایهداری که داراییاش مردگان هستند و با دارایی پوچ خویش فخر میفروشد.
رمان مردگان زرخرید باعث شد که دیگران به گوگول توصیه کنند، برای این که از خشم تزار آسیب نبیند، از روسیه خارج شود. گوگل هم برای مدتی در ایتالیا زندگی میکند و میگوید که رمان مردگان زرخرید بخش دیگری نیز دارد که در آن بیشتر به داستان خواهد پرداخت و مشکلات برطرف خواهد شد. اما گوگول در اواخر عمر دچار مشکلات روانی میشود و نسخهای از جلد دوم مردگان زرخرید را که تمام کرده بوده است، به آتش میکشد. حالا که برایتان داستان را تعریف کردم، بهتر است ببینیم که روایت گوگول چه ویژگیهایی دارد که ارزش استهلاک کیبرد لپتاپ من و رنجه چشمان شما را داشته است.
روایت گوگول
پیش از پرداختن به روایت گوگول بهتر است که به انواع زاویه دید در ادبیات اشاره کوتاهی کنم. هر چند که زاویه دیدهای مختلفی در ادبیات وجود دارد. من در این جا به دو زاویه دید دانای کل و اول شخص میپردازم.
یکی از این انواع زاویهدید، دانای کل است. دانای کل همان طور که از نامش پیداست از همه چیز آگاه است، میتواند در تاریخ تکتک شخصیتها برود و میتواند اندیشه و عواطف شخصیتها را موبهمو بشکافد. راوی دیگر راوی اول شخص است. راوی اول شخص درک محدودتری نسبت به دانای کل دارد و در واقع ما داستان را از دید یک فردی که عمدتا یکی از شخصیتهای داستان است، میخوانیم. این محدودیت زاویه دید اول شخص باعث میشود که ما نتوانیم به درونیات دقیق دیگر شخصیتها پی ببریم و مجبوریم همان چیزهایی را بشنویم و ببینیم که او میشنود و میبیند. از نظر من مهمترین ویژگی روایت گوگول همین است که با این زاویهدیدها بازی میکند. در واقع طنز روایت گوگول از این موضوع ناشی میشود که او با جایگاه خود به عنوان نویسنده اثر شوخی میکند. در واقع جایی با شیوه روایتش نشان میدهد که دانای کل است، جای دیگری داستان را طوری روایت میکند که انگار آن را از کسی شنیده است و در برخی از قسمتهای داستان نیز بهگونهای حرف میزند که گویی در کنار شخصیت اصلی نشسته است و خود از شخصیتهای داستان است. در ادامه سعی میکنم این نحوه روایت به قسمتهای مختلفی تقسیم کنم و در هر قسمت نشانههایی از متن کتاب بیاورم.
تخیلی یا واقعی
گوگول در حالی که به شخصیتش در داستان شانی تخیلی میدهد ولی در عین حال با او طوری برخورد میکند که انگار وجود دارد و راوی داستان یک شخص حقیقی را بازگو کرده است. به عنوان مثال او در جایی مینویسد که به این دلیل برای رمانش شخصیتی رذل را انتخاب کرده است که دیگر نویسندگان آن قدر از شخصیتهای با فضیلت بار کشیدهاند که از آنها جز پوست استخوانی باقی نمانده است. «... همه اینها به خاطر این است که آدم با فضیلت را مزدورانه مورد بهرهبرداری قرار دادهاند. زیرا برایش احترام قائل نیستند! اکنون احساس میکنم که وقت آن رسیده است که از آدم رذل استفاده شود. پس بگذارید، او را زین کنم!» (گوگول؛ 317) اما در جای دیگر از تعابیری استفاده میکند که گویی شخصیت وجود دارد یا حتی شخصیت داستان هم اکنون در حال شنیدن حرف راوی است؛ « ولی ما خیلی بلند صحبت کردیم و هیجان ما باعث شد از قهرمانمان که در این مدتی که این داستان را تعریف کردیم، در خواب بود، غافل شویم. شاید از شنیدن نامش که مکررا تکرار میشد، بیدار شده باشد.» یا باز هم نشانهای برای این که با قهرمان بهگونهای برخورد که انگار واقعی است؛ «اگر کسانی که تاکنون با آنها برخورد کردهایم دقیقا با سلیقه خوانندگان جور نیستند، نباید مرا سرزنش کنید، زیرا ما ناچاریم او را به هر جا که میرود، تعقیب کنیم.» (همان؛ 342)
اطلاعات مفید و غیر مفید
در زاویه دید دانای کل مرسوم است که نویسنده مفیدترین اطلاعات را برای درک بهتر شخصیتها یا دنبال کردن داستان اصلی به ما بدهد اما گوگول، این قاعده را میشکند و به برخی از اطلاعات توجهی نمیکند. اطلاعاتی که به نظر میرسد بیشتر در شناخت شخصیتها به ما کمک کند ولی در عین حال بخشی از داستان خود را به فرضیههای شخصیتی اختصاص میدهد که از همان ابتدا میفهمیم، هیچ ربطی به داستان ندارد.
اگر با داستانهای روسی آشنایی داشته باشید، میدانید که مجالس رقص از مهمترین صحنهها در این داستانهاست. چرا که حتی این که شخصیت اصلی ما در کنار کدام فرد مینشیند یا با چه کسی میرقصد، قمار میکند یا نمیکند یا این که شخصیت بلبل زبانی است یا در گوشه مجلس است، اطلاعات بسیار مفیدی از شخصیت یا جامعهای که او به آن تعلق دارد، به ما میدهد. اما گوگول در رمان مردگان زرخرید عموما مجالس را این گونه توصیف میکند:« گذشته از همه چیز از یک مجلس بال چه چیزی نصیب انسان میشود؟ فرض کنید، نویسندهای بخواهد صحنه را آن طور که هست تشریح کند. واقعا مطلب کتابش به همان اندازه مهمل خواهد بود که اصل مطلب مهمل بوده است.» (همان؛ 249) در این جا هم گوگول باز به همین مهمل بودن این مجالس تاکید میکند و هم با نویسندگان عصر خود شوخی میکند:
«قادر نیستم آن چه را که خانم میزبان متعاقبا اظهار داشت، دقیقا گزارش کنم ولی میتوانم بگویم که چیزهایی بسیار دوستانه و به سبک اظهاراتی بود که قهرمانان رمانهای موضوع مجالس روز رد و بدل میکنند تا ثابت کنند که نویسندگانشان با لحن و شیوه سخن گفتن بسیار شسته و اجتماعی آشنایی دارند.» (همان؛ 237)
اما همین گوگول در کتاب بخشی با عنوان داستان سروان کوپکیین دارد. در این بخش یکی از این شخصیتها درباره گذشته چیچکف شخصیت اصلی داستان نظریهپردازی میکند و میگوید که شاید او یکی از سربازان جنگی باشد که او پیشتر میشناسد، کسی که پایش را در جنگ از دست داده بوده است اما از همان جملات ابتدایی او و با این دانش که چیچکف معلول نیست، میفهمیم که حرف این شخصیت هیچ ربطی به داستان ندارد.
شوخی با زاویه دید دانای کل
نکته آخری که درباره ویژگی روایت گوگولی میخواهم بگویم، شوخی با زاویه دید دانای کل است. همان طور که در بخش پیش گفتم، دانای کل از همه افکار و گذشته شخصیتهایش آگاه است. گوگول در جایی پا از این فراتر میگذارد و درباره اندیشههای اسبهای گاری صحبت میکند اما در برخی از قسمتها میگوید که از اندیشه شخصیتها بیخبر است. «ولی به نظر نمیرسید که اسبها زیاد به فکر نوزدرف باشند» در این جا او افکار اسبها را میخواند ولی در این جا «این که نوزدرف از کجا فهمیده بود که چیچکف به مطالعه علمی و کتاب علاقهمند است، ما هیچ اطلاعی نداریم و خود چیچکف هم از ما کمتر میدانست.» (همان؛ 303) او از قصد و نیت شخصیتش بیخبر است.
چرا گوگول از این نوع روایت استفاده میکند؟
پاسخ دم دستی به این پرسش این است که داستان را بسیار جذاب میکند و طنز شیرینی به آن میدهد اما گوگول علاوه بر این موضوع انگیزه دیگری هم دارد. در قسمت قبلی گفتم که مردگان زرخرید انسجام شگفتانگیزی دارد، انسجامی که جامعه روسیه آن زمان را بهتر از هر کتاب دیگری به ما نشان میدهد.
یکی از مواردی که گوگول در بسیاری از کتابهای خود با آن دست و پنجه نرم میکرده است، سانسور بوده است. گوگول در نوشتههای خود میگوید که این سانسور به حدی است که شباهت اسم یک شخصیت به نام یکی از مقامات حکومتی یا ادارهای که شخصیت در آن کار میکند، میتواند مشکلات بسیاری را برای نویسنده ایجاد کند. در نتیجه به جای آن که گوگول از ادارهای نام ببرد یا این که اسم شخضیتی را بگوید، مینویسد که نمیداند نام آن اداره چیست یا اسمی بیربط برای شخصیت خود انتخاب میکند. در نتیجه این شیوه روایت گوگول که سبک اوست، نوعی شوخی با سانسور دستگاه حکومتی آن زمان است. در ادامه نمونهای از مردگان زرخرید میآورم که مصداقی برای این حرفم است.
نمونهای از رمان مردگان زرخرید: «مسئلهای من اکنون این است که این دوبانو را چگونه نامگذاری کنم […] کار بسیار خطرناک این است که به درجه و مقامش اشاره شود. این روزها، اشخاص، در همه مقامات عالیه بسیار زودرنج هستند و اطمینان دارند که هر شخصیت تخیلی واقعی است. چنین طرز فکری ظاهرا عمومیت دارد. کافی است گفته شود که شخص احمقی در فلان و بهمان شهر زندگی میکند که به تریش قبای یک نفر بر میخورد […] لذا برای اجتناب از هر گونه سوتفاهم، من بانویی که را که خانم سرنشین کالسکه به دیدارش آمده است، به عنوان خانم از «از هر جهت دلربا» خطاب میکنم». (همان؛ 254)
علاوه بر نکاتی که پیشتر گفتم، گوگول ویژگیهای دیگری از جامعهاش را به سخره میگیرد. که از جمله آنها میتوان غرور ملی بیمعنی، تفاخر برای هیچ و سیستم فاسد اداری اشاره کرد. هر چند که این بخشهای هم در روایت گوگولی نقش بسیار مهمی دارند اما بررسی همه این موضوعات در حوصله متن حاضر نمیگنجد.
سینما و روایت گوگولی
همان طور که در بخش پیش گفتم، گوگول در روایتش با جایگاه خودش به عنوان نویسنده شوخی میکند، با اشاره به جزئیات افکار شخصیتها و تاریخ زندگیشان به ما میگوید که دانای کل است اما در ادامه برخی از ویژگیهای دانای کل را میشکند. در این بخش میخواهم درباره این زاویهدید در سینما صحبت کنم.
ناگفته پیداست که چنین پیادهسازی چنین زاویهدیدی در سینما به چه اندازه سخت است اما به نظر من برادران کوئن در فیلمهای خود از این ویژگی روایت گوگولی و برخی دیگر از عناصر روایت او استفاده کردهاند. دو فیلمی که میتوانم در این زمینه مثال بزنم، فیلم the big Lebowski و the hudsuccer proxy است که در این جا تنها به فیلم لبوفسکی بزرگ میبردازیم.
لبوفسکی بزرگ درباره مرد بیخیالی است که به طور اتفاقی در یک حادثه جنایی گیر میافتد. اگر فیلم را دیده باشید. داستان از زبان مردی گفته میشود که گویی او دانای کل است اما ما در پایان داستان میبینیم که او در کنار شخصیت اصلی داستان لبوفسکی در یک بار نشسته است و به این شکل دوباره نسبت دانای کل با داستان میشکند. در ابتدا راوی خود را شبیه به دانای کل معرفی میکند اما وسط توضیحاتش یادش میرود که چه چیزی میخواسته است، بگوید و به این شکل با قاعده دانای کل شوخی میکند. «بعضی وقتها مردی هست. مردی که دقیقا در زمان و مکان خودش زندگی میکند. کاملا منطبق با روزگار و آن dude در لسآنجلسه. با این که dude آدم تنبلیه. مطمئنا تنبلترین آدم توی شهر لوسآنجلس که میتونیم اون رو در صدر تنبلترینهای دنبا ببینم. اما بعضی وقتها مردیه بعضی وقتها مردیه ... اوه! زنجیره افکارم پاره شد! به جهنم به اندازه کافی معرفیش کردم.» فیلم وکیل هادساکر نیز دقیقا به همین شکل است. داستان با مقدمه یک راوی دانای کل شروع میشود و ما بعد میفهمیم که او در خود داستان در داخل ساعت برج حضور دارد.
باز از دیگر شباهتهایی که در بین روایت گوگول و فیلمهای برادران کوئن وجود دارد، میتوان به فیلم «یک مرد جدی» اشاره کرد. در این فیلم نیز شخصیت اصلی داستان پیش خاخامی یهودی میرود تا از او راهنمایی بگیرد و خاخام هم داستانی را برای او تعریف میکند که میفهمیم هیچ ربطی به داستان اصلی و دغدغه شخصیت اصلی داستان ندارد.
یکی دیگر از ویژگیهای روایت برادران کوئن نحوه شخصیتپردازی آنهاست. این موضوع بهخصوص در فیلم لبوفسکی بزرگ مشخص است. در این فیلم در ظاهر هر شخصیتی اغراق شده است. لبوفسکی که به قول راوی یکی از تنبلترین افراد جهان است، در همه جا لباسی شبیه به لباس خواب به تن دارد و دوستش هیکل بزرگی دارد و در هر موقعیتی میخواهد کار را با زور حل کند. این نوع از شخصیتپردازی در روایت گوگول هم وجود دارد و هر شخصیت به روشی به کاریکاتوری تبدیل شده است که ویژگیهای رفتاری آن را نیز تا حدودی مشخص کند. در ادامه دو نمونه از این نوع شخصیتپردازی را میآورم؛
«بخش مرکزی قیافهاش بیرون زده بود و به بینیاش منتهی میشد. به طوری که اگر او را نیمرخ آفتابه مینامیدند، عنوان مناسبی میبود» (همان؛ 204)
«چیچکف زیرچشمی نگاهی به سوباکویچ انداخت و متوجه شد که شباهت زیادی به یک خرس متوسط دارد. چیزی که این شباهت را تکمیل میکرد کت فراکش بود که همرنگ پشم یک خرس قهوهای بود.» (همان؛ 134)
مخلص کلام
گوگول یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات روسیه است. او جامعه و زمانه خود را به زیبایی به تصویر میکشد. تصویری که به احتمال زیاد تاریخ یا دیگر زمینههای علمی نمیتوانند به دست آیندگان برسانند. از ویژگیهای منحصربهفرد نوشتههای گوگول نحوه روایت اوست. او به اشکال گوناگونی قاعده دانای کل را میشکند و با خود به عنوان نویسنده شوخی میکند. گوگول هر چند که با نحوه نوشتنش نشان میدهد که رمان از زبان دانای کل نوشته شده است اما در جایی از رمان میگوید که نمیداند شخصیتش چه فکری میکند یا این که اطلاعاتی به ما میدهد که نسبت به داستان بیربط است. البته این سبک او هم در انسجام با بخشهای دیگر اوست و به نوعی سانسور زمانهاش را بازتاب میدهد. در پایان این سیاهه هم به این موضوع پرداختم که به نظرم میان داستانگویی برادران کوئن و روایت گوگولی شباهتهایی وجود دارد.
منبع:
- گوگول، نیکلای (1398). مردگان زرخرید، ترجمه فریدون مجلسی. تهران: نشر نیلوفر.