حسرتهای بر دل نشسته یا شاید احساس نیمه تمامی که عقل اجازه درگیری بیشتر را نداد و قلب را قانع که نه مجبور به خاکستر کردن این حساسِ بدور از دوراندیشی کرد. ولی این احساس هنوز کامل خاکسترش خاموش نشده بلکه هنوزم گهگاهی آتش میشود و میسوزاند و عقل آن را سرکوب میکند اما کسی آب نمیریزد که خاموشش کند نمیدانم چرا؟ یعنی عقل هم از این احساس خوشش میاد پس چرا مانع است؟ امان از این درگیریها اما عقل میگوید این دوری سوزناک بهتر است چون نزدیکی از این سوزناکتر و عذاب آورتر است. شاید هم اینگونه که عقل میگوید نباشد اما فعلا بر این طریقت مشیت کردهاییم و باقیش را سپردهاییم به آن که تقدیردان است?