نوشتم ما، ولی مایی در کار نبود!
نوشتم من، ولی احترامی در کار نبود!
نوشتم اجتماع، اصلا نمیدانستم چیست!
نوشتم همبستگی، همیاری، همدردی و تنها آوارگیهای هنگام زلزله، سیل یا فاجعههایی مانند متروپل یا هواپیمای اوکراینی به یادم آمد!
نوشتم خون، تنها خونی که برای من در این همه سال درسخواندن ارزشمند جلوه داده شده بود، خون شهدای هشت سال دفاع مقدس بود!
نوشتم تجاوز، دانستم تجاوز نهتنها یک عمل نیست بلکه فیزیکی هم نیست! تجاوز میتواند مجازی باشد، میتواند روانی باشد، میتواند جسمی باشد!
نوشتم آموزش و پرورش، غم بزرگی پشت عنبیه چشمانم ایجاد شد. هزار افسوس...
نوشتم غیرت، همان لحظه رگی در امتداد گردنم باد کرد، همانجا بود که با یک پسِ گردنی خودم را ادب کردم و با خود گفتم: حتی غیرت را درست یاد نگرفتی جوان!
نوشتم شور و شوق، دیدم چقدر دوستانم به سختی در این ماتمکده لبخند میزنند.
نوشتم رویا، اما نقاشی بلد نبودم...
نوشتم اسلام، جز ظاهر چیزی ندیدم...
نوشتم دوست، اندکی مکث و با لبخندی کوتاه بر لب به آن پایان دادم.
نوشتم پدر، تار موی سپیدش را تجسم کردم.
نوشتم مادر، آغوشهای یهویی او و ناگفتههای قلبی من...(چقدر حرف با او دارم!)
نوشتم عشق، برای من زندگی عاشقانه همیشه یک رویا بود.
نوشتم دانشگاه، پویایی و تکاپو در دلم به جوش افتاد.
نوشتم خدمت، سرباز فراری بودنم را به یاد آوردم.
نوشتم دلتنگی، عاقبت تنها حسرت نبودش میتواند بر دیوارهی قلبم خراش بیاندازد.
نوشتم زندگی، به من یاد دادهاند نفسکشیدن همان زندگیست، بقیش همگی وعدهاش در بهشت به من داده شد.
نوشتم من اعتراض دارم، چیزی ننوشتند! جوابم تنها کبودی روی تن بود.
نوشتم ایران من در این میان بیگناه است! روی کاغذی نوشتند اقدام علیه امنیت ملی و هفت مورد دیگر مانند این زیر آن کاغذ.
نوشتم یادم نمیرود چگونه عشق ایران را در قلبم کشتید؛ خندیدند و فریاد زدند او ایران را به بیگانه فروخت.
نوشتم باشد؛ فردا برای رخ ندادن هیچکدام از این حسرتها،
به میدان خواهم آمد.
شنبه 1401/07/16
برای لبخند میلیونها ایرانی در میدان آزادی