صدرا
صدرا
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

جرم: عشق _ حکم: صبر

چه آرزوی شیرینی!
چه آرزوی شیرینی!

ناگهان بغضش ترکید، حس میکرد میتواند دردش را حدس بزند، پس به روی خودش نیاورد؛ گذاشت خودش با گریه های گاه و بی گاهش تنها باشد.

نگاهی به صفحه گوشی موبایل و گذران ساعت انداخت و مخاطبی که با او پیمان بسته است. کلنجار رفتن با خودش او را خسته کرد و آرام به خواب رفت تا شاید در خیال بتواند دکمه ارسال پیام را لمس کند.

نه! همچنان رمقی برای مبارزه در جان دارد، او نمیخواهد پلمپ دروازه دلش را دوباره پاره کند! این بار برای خود جریمه تعیین می کند؛ حکم می کند و برای خودش خواستار عدالت می شود. سناریوی جدیدی برای خودش کارگردانی می کرد، او نباید زیر بار حکم قاضی برود؛ مگر چه کرده؟! عاشق است و به دنبال آن سیمین چهر. قاضی اما، به حرفایش توجهی ندارد و او را محکوم به صبر می کند. باز همان پایان همیشگی ...

با صبر کردن مشکلی نداشت، تا جایی که به یاد داشت او همیشه در حال صبر کردن بود! از طی کردن مسیر خانه تا مَهد و حال که برای ترمیم زخم عشق، باید منتظر درمان او باشد.

گذشت و چشمانی که باز به این دنیا دعوت شده بود؛ هنوز دستانش طبق عادت صفحه موبایل را لمس میکرد تا مبادا خاموش شود، امید های نیم سوز آخرین قول و قرارش.

آه چقدر زمان بی رحم است!

این بار موبایل بود که او را شرمنده کرد و چشمانی که دوباره پرده مشکی زندگی را کشید تا کمی بر بوم دنیای خودش نقاشی کشد.

قلمی از جنس دست و به رنگ آبی همان طور که او دوست دارد.

بگذار یکبار برای همیشه نشان بدهم نقاشی من بهتر از توست...

امیدوارم از این متن لذت برده باشین. خواستم یه صحبتی درباره ی انتشارات ریتم نویس کنم و اینکه به زودی قراره اخبار خوشی ازش بگوش برسه! خلاصه بخوام بگم یه گروه از بنویس های خفن و خوش ذوق دورهم جمع شدیم تا بنویسیم و یاد بگیریم! امیدوارم هممون بتونیم از ریتم نویس (عشق منه) نهایت استفاده رو ببریم. پست پایین در این انتشارات قرار گرفته و به امیدخدا با حمایت شما بیشتر هم انرژی بگیریم. یاحق 3>
https://vrgl.ir/OWZtQ
دادگاهعدالت عشقانتظارآرزوی وصالعشق یعنی صبوری
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید