صدرا
صدرا
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

سفرنامه یک روزه صدرا

سفرنامه صدرا :)

در ابتدا باید بگویم خواندن این سفرنامه جز هدر دادن زمان ثمره‌ دیگری برای شما ندارد.

(یکباره نوشته شده و ممکن است با اشتباه تایپی مواجه شوید)

پیشاپیش نوش‌جان

سفرنامه کوتاه و یک روزه‌ی صدرا
سفرنامه کوتاه و یک روزه‌ی صدرا

-شروع همه‌چیز از تماس دوستم مهدی بود، جایی که پشت تلفن منو تهدید به افشای اطلاعاتی کرد که بر خودم اجبار دانستم تا هر چه سریع‌تر به او در کمک و همراهی آماده‌سازی و پخش ۱۶۰۰ دست قیمه بادمجون کمک کنم.

تاکید این نکته که تعداد ما حتما باید بیش از ده نفر باشد چه از سوی من و چه از سوی دوستان دیگر بر مهدی هزاران بار گوشزد شده بود و او هر بار با حرکت سر و بستن چشمانش این حس را به شما القا می‌کرد که «خیالت تخت داوش».

شب را در خانه‌ی یکی از دوستان گذراندیم و صبح با سه ساعت خواب با ضرب و شتم از خواب پریدم!

همه‌چیز واضح بود، ۱۶۰۰ دست قیمه قطعا زمان زیادی می‌برد و باید از هفت صبح به سمت آشپزخانه حرکت می‌کردیم.


وقتی رسیدیم، تنها سه نفر بودیم! روز تاسوعا بود وگرنه بر تمامی دوستانی که وعده امدن داده بودند و نیامدند کلمه‌ای نثار می‌کردیم، بالاَخَص مهدی که هر بار سر تکان می‌داد و حال حتی خودش آنجا پیش ما نبود!

چون او رفیق شش دانگ‌مان بود، جای شما خالی اندکی اسامی حیوان و کمی ... بگذریم.

خلاصه که مهدی جور بقیه را کشید.

یک بادمجان، یک تیکه گوشت، نصفه گوجه و درب خورشت.

این مرحله باید ۱۶۰۰ بار تکرار می‌شد و اما اگر فکر می‌کنید این پایان ماجراست، سخت در اشتباهید!

سپس ظرف خورشت در داخل ظرف برنج و برنج در داخل ظرفش کشیده می‌شود و همراه آن تَ‌دیگ و برنج زعفرانی هم بود.

خدای من حتی فکر کردن به چنین خط تولیدی مرا عذاب می‌دهد.

هرچند از ناخونک‌ها و بهشت تَ‌دیگ نمی‌توانم به آسانی گذر کنم اما، همچنان به ۶ ساعت سرپا ایستادن نمی‌ارزید.(بلکم بیشتر)

خلاصه تمام این مراحل انجام شد.

در این میان مهدی و یک دوست دیگر هم اضافه شد.

و کار دقیقا سر موعد مقرر شده آماده تحویل شد.

بفرمایید هزار و ششصد پرس قیمه بادمجان.

پایان


پ‌ن۱: این سفرنامه می‌توانست بیشتر باشد، ولی از آنجایی که بخش اعظم آن سانسور میشد، ترجیح دادم از نوشتن آن سرباز بزنم.
پ‌ن۲:این سفرنامه نوشته شد تا این خاطره و این روز در ذهنم ثبت شود، شاید دلیل اصلی نگارش سفرنامه در ابتدا همین بوده، نه آشنایی دیگران با دنیایی که به ظاهر از آن محرومند!
پ‌ن۳: خوشحالم تونستم توی این ایام سهمی به اندازه خودم داشته باشم، هر چه بیشتر می‌گذره از روضه‌ها و مراسم‌های امروزی بیشتر دوری می‌کنم و این شاید مشکلی از سمت من باشد اما، گمان می‌کنم آن قدر در بعضی موارد از عموم مردم بیشتر خوانده و عمیق شده‌ام که تصمیمی که بر آن اهتمام می‌ورزم، اشتباه نباشد و لااقل اعتراضی باشد به آنچه در این ایام در عزاداری‌ها رواج پیدا کرده!

دوستدار شما

سید‌صدرا مبینی‌پور

۱۸
۱۳
«او زمانی مُــرد که برای من هنوز زِن‍ــده بود.»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید
نظرات