صدرا
صدرا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

شاید هنوز نه! (قسمت سوم)

سلام بر ویرگول و دوستانی که زلال‌تر از آب روانند.

اگر مدت زیادی باشد که من را دنبال می‌کنید، باید با این عنوان آشنا باشید.

شاید هنوز نه!

اولین بار که دست به نوشتن چنین تیتری زدم، تازه وارد بودم و قصد داشتم ویرگول را ترک کنم و به جای نوشتن، بیشتر بخوانم. یه یاد دارم که در آن روز‌ها بسیار درگیر کتاب‌خوانی بودم و اگر بیش از حد معطل می‌کردم، خودم را اجبار به پیش‌بردن مسیری می‌کردم که آن را انتخاب کرده بودم.

برای آشنایی با منِ دو سال پیش خواندن این پست را توصیه می‌کنم.
https://vrgl.ir/0SzkP

براستی چه رخ داده بود، نمی‌دانم! تنها می‌دانم حدود نه ماه بعد من صد پست منتشر کرده بودم و باز به فکر نوشتن تیتری با همین عنوان کردم. در آن زمان تصمیم داشتم برخی از پست‌های پیشینم را بازنویسی کنم و این ایده به من کمک می‌کرد تا هم برای نوشتن موضوع داشته باشم و هم نوشتار خودم را کمی بهبود ببخشم.

این مسئله تا چند پست ادامه پیدا کرد تا بالاخره به این عنوان رسیدم و شروع به نوشتنِ سرگذشتی کردم که در این مدت بر من گذشته بود. قول کتاب‌هایی که خوانده‌ام و روند رشد قلمَم؛ هر دوی این موارد به وضوح برای کسانی که من را دنبال می‌کردند قابل روئت بود و این موضوع به شدت به من انگیزه مضاعف برای پیشرفت داد.

اینکه بتوانی خودت را ارزیابی کنی، هم شیرین است و هم گاهی تلخ.

این هم قسمت دوم که دقیقا یکسال پیش نوشتم:

https://vrgl.ir/qFDrO

شاید هنوز نه! قسمت سوم

به آینه که می‌نگرم، صدرایی متفاوت‌تر از آنچه تصور می‌کردم، می‌بینم.

پسری که تن به انجام کار‌های زیادی داد تا خودش و افکارش را نجات دهد.

از این‌ها که بگذریم،

تا به این لحظه 192 پست در ویرگول منتشر کردم و 188 پیش نویس دارم که گمان می‌کنم باید تقریبا نصف آن را فاکتور گرفت. از اتفاقاتی که برایم افتاد می‌توانم به دو مرتبه منتخب‌شدن در گاهنامه دست‌انداز اشاره کنم که بسیار برای من با‌ارزش بود.

معرفی بیش‌از ده کتاب در طول فعالیتم تا به این لحظه در ویرگول که موجب درگیر شدن من با کتاب‌ها میشد. نوشتن از کتابی که به تازگی خواندی از بهترین شیوه‌های کتاب‌خوانیِ مفید است. پیشنهاد می‌کنم همیشه از کتاب‌هایی که می‌خوانید چند سطری بنویسد و در صورت وجود هرگونه ابهام آن را با دیگران بیان کنید.

همچنین نوشتن دو داستان با نام‌های زندان چوبی ذهن و همچنین زندانی زمین که پیشنهاد می‌کنم حتما دومی را بخوانید. درباره داستان اول که در چهار قسمت نوشتم هیچ سخنی ندارم و به عنوان اولین تجربه بسیار خام و نیازمند به تلاش بیشتر بودم و درباره داستان دوم که در نُه قسمت نوشته شد، می‌توانم بگویم چون با احساسات واقعی من همراه بود، داستانی خواندنی و روان نوشته شد. من هنوز با خواندن قسمت اول آن ذوق می‌کنم.

زندانی زمین همان فرشته بود...

داستان نیمه تمام دیگری هم نوشتم که بنا به دلایلی از ادامه آن منصرف شدم. نام آن مخروبه شهر بود و تا پنج قسمت پیش رفتم.

حال می‌خواهم از تعداد کتاب‌هایی که خواندم باری دیگر همانند گذشته عکسی با شما به اشتراک بذارم. در این مسیر باید از جناب دست‌انداز تشکر کنم، چون بیشتر کتاب‌هایی که خواندم در این مدت از طریق گاهنامه ایشان بود. و همچنین دوستانی که کتاب‌های مختلفی را به من معرفی و توصیه کردند.

1401/06/01
1401/06/01

طبق روال سابق این سید‌صدرا مبینی‌پور هست که داره با شما صحبت می‌کنه و بیست و یک (21) سال(فکر‌کنم) سن داره و دانشجوی ترم پنج(هنوز شروع نشده) رشته مدیریت بازرگانی است. {چه زود گذشت}

در حال حاضر او در یک کافه به اسم تن‌ها کار می کند و مهارت‌های باریستایی را یاد می‌گیرد، سه‌تار را به علت مسائل مالی رها کرد و به دنبال پایان بخشیدن به دانشگاه و اخد هرچه سریع‌تر مدرک کارشناسی می‌باشد.

حال عمومی او خوب است و همچنان به نوشتن و خواندن ادامه می‌دهد. او بسیار پرانگیزه و سخت‌کوش است و نسبت به اطرافیانش همچنان دغدغه‌مند است.

تا قسمت بعدی شاید هنوز نه

بدرود صدرا

شاید هنوز نهکتاب خوانیحال خوبتو با من تقسیم کنویرگولنویسنده
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید