نود و نه
هنوز که هنوزه نه شروعش را به یاد دارم و نه پایانی برایش متصورم.
شروعش با ترس و استرس شدیدی همراه بود، خنده ها مصنوعی و چشم ها خسته از مطالعه و تحقیق درباره یک ویروس ملموس
مادرها نگران فرزندشان و پدر ها نگران خانواده
مادربزرگ ها دلتنگ دیدن دوباره شان
و پدربزرگ ها تلاش برای به یاد آوردن نام نوه های قد و نیم قدشان
جوان ها افسرده، نوجوان ها دلتنگ حس و حال دوستی هایشان در مدرسه
و اما، بچه ها!
فرشتگانی که مات و مبهوت مانده اند؛
چرا مادر دیگر مرا سفت در آغوش نمی گیرد؟!
چرا پدر صبح مثل همیشه سرکار نمی رود؟!
چرا خانه دیگر آن شادی همیشگی را ندارد؟!
چرا تلویزیون ما روی شبکه شش قفل شده! پدرم میگوید کنترل گمشده و من نمی توانم کارتون مورد علاقه ام را ببینم!
مادر دستانم را محکم می شوید، مگر چه کرده ام که این قدر از دستم ناراحت است.
گذشت!
حال بچه سه ساله بدون ماسک بیرون نمی آید
پدرها هر چند سخت اما، می توانند در محل کارشان حاضر شوند؛ مادر ها فهمیده اند کودکان بدون اغوش مادر زنده نمی مانند.
جوان ها فهمیدند هرچند قوی باشند اما، کرونا جدیست.
هر چند سال سختی بود ولی ارزش زیستن داشت
ادم ها گاهی فراموش می کنن،
چقدر می توانست بدتر از این باشد.
قرن نو مبارک ❤️