صدرا
صدرا
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

میزگرد 5+پیشنهاد صدرا

از آینده بترس و خودت را در میان گندم‌زار های سبز رنگ رها کن. خاطرات خوش و ظریفت را زیر خاک های شخم زده گذشته‌ات خاک کن.

هیچ نشانی برای خاطرات دفن شده‌ات نگذار؛ فراموش شدن، تهی شدن و حس نیاز به بازیابی آن روزهای خوش تو را تشویق به فرار از گندم‌زار نمی‌کند. مقاومت را کنار بگذار و رها شو؛ تو نمی‌توانی تا ابد در گذشته‌ات پنهان شوی، عیان شو. گندم‌ها برچیده خواهند شد، روان شو...

به فراموشی خودت ادامه می‌دهی و هیچ آینه‌ای برای به یاد آوردن خودت نداری، تلاش میکنی تصویری از خودت بسازی و هیچ پاکُنی در اختیار نداری! دستانت می‌لرزد و اشتباه می‌کنی، اشک می‌ریزی و همه چیز بر روی صورتت باقی می‌ماند، خودت را می‌بازی و چنگ بر صورت خود می‌کشی و از چیزی که خلق کرده‌ای بیزار می‌شوی.


من از خوندن این جمله این متن کوتاه را نوشتم، شما هم امتحان کنید و هرچیزی که به ذهنتان رسید را بنویسید.

لازم نیست بدانی چه در پیش است. با والاترین آگاهی‌ات رهنمون می‌شوی و هر کجا برده شوی، همان جایی‌ است که باید بروی. صفحه 190

شما هم امتحان کنید :)

این هم کتاب دوست داشتنی این روز های من
این هم کتاب دوست داشتنی این روز های من
ریچارد باخکتابنوشتنحال خوبتو با من تقسیم کن
شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه می‌دارد _ مرا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید