ویرگول
ورودثبت نام
صدرا
صدرا«او زمانی مُــرد که برای من هنوز زِن‍ــده بود.»
صدرا
صدرا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

میزگرد 5+پیشنهاد صدرا

از آینده بترس و خودت را در میان گندم‌زار های سبز رنگ رها کن. خاطرات خوش و ظریفت را زیر خاک های شخم زده گذشته‌ات خاک کن.

هیچ نشانی برای خاطرات دفن شده‌ات نگذار؛ فراموش شدن، تهی شدن و حس نیاز به بازیابی آن روزهای خوش تو را تشویق به فرار از گندم‌زار نمی‌کند. مقاومت را کنار بگذار و رها شو؛ تو نمی‌توانی تا ابد در گذشته‌ات پنهان شوی، عیان شو. گندم‌ها برچیده خواهند شد، روان شو...

به فراموشی خودت ادامه می‌دهی و هیچ آینه‌ای برای به یاد آوردن خودت نداری، تلاش میکنی تصویری از خودت بسازی و هیچ پاکُنی در اختیار نداری! دستانت می‌لرزد و اشتباه می‌کنی، اشک می‌ریزی و همه چیز بر روی صورتت باقی می‌ماند، خودت را می‌بازی و چنگ بر صورت خود می‌کشی و از چیزی که خلق کرده‌ای بیزار می‌شوی.


من از خوندن این جمله این متن کوتاه را نوشتم، شما هم امتحان کنید و هرچیزی که به ذهنتان رسید را بنویسید.

لازم نیست بدانی چه در پیش است. با والاترین آگاهی‌ات رهنمون می‌شوی و هر کجا برده شوی، همان جایی‌ است که باید بروی. صفحه 190

شما هم امتحان کنید :)

این هم کتاب دوست داشتنی این روز های من
این هم کتاب دوست داشتنی این روز های من
ریچارد باخکتابنوشتنحال خوبتو با من تقسیم کن
۱۷
۱۱
صدرا
صدرا
«او زمانی مُــرد که برای من هنوز زِن‍ــده بود.»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید