میز گرد قسمت اول
به امید رسیدن به چنین میز و دورهمی چنین دوستانی
ذرهای دلنوشته بیشتر دردِ دل و کمی انتقاد
انسان ها گاهی با غروب ماه میمیرند. نمیدانند چقدر طلوع میتواند زیبا باشد و مهم غروب است.
هر چقدر بخواهم آنگونه دل میگوید بنویسم بیشتر ذهنم مسموم میشود.
انگار تا هفت خط شراب را سر بکشی و بعد بگویی بعدی!
ذهنم آن قدر در چهار گوش یه سقف بسته و بن بست گیر افتاده است که تنها راه فرار بستن چشمانم و کور شدن است.
گاهی انسان ها بیخواب میشوند؛ مثلِ من همین حالا!
این انسانها از چند چیز فراری اند:
شنیدن اظهار نظر دیگران
متهم شدن به اشتباه
توقع بیجا از او داشتن
میدانی حسی که از آن صحبت میکنم در آن به این گونه جلوه میکند که بالاخره صدرا را وادار به امری کردم که نسبت به انجام آن بی تمایل بود.
و آنچه در سر من میگذرد همین داستانها و سناریوهای افراد در هنگام برخورد با من است.
آن قدر در این مدت به نوشتن نیاز خواهم داشت که باید نامی برای آن گزینش کنم و مخاطبانم بدانند که محتوای خاصی در این پست ها نخواهد بود.
باز کمی حرف دارم:
آهای پولداران، آهای ادعاکنندگان آزادی خواه، آهای شعلهور کنندگان آتش در میان مردم بشتابید که حاشیهای داغ برایتان آوردهام.
مرا بیش از این از نفس کشیدن بیزار نکنید!
صحبتهای بهاره رهنما و کل کل های مجید حسینی فعال اجتماعی
بس است دیگر نمیخواهم چیزی بشنوم.
بگذاریم شاه ماهی در حوض نگین دارش شنا کند
او اقیانوس را با این کارش از دست خواهد داد.
چرا به دنبال روی اعصاب رفتن مغز یکدیگر هستیم
جالب آن است که هر دو فعال و کمک کننده به مناطق محروم سیستان و بلوچستان هستن و چنین حواشی را به دور خود کش و قوص میدهند.
مجید حسینی عزیز اگر میدانست متقاعد کردن دیگران بیهوده ترین امر در این جهان است؛ خودش را پیر نمیکرد.
بهاره رهنما اگر میدانست دخترک گل فروش خیابان ماهرترین گل فروش منطقه میشود، زودتر به سراغ او میرفت(داستان از خودم بود)
بچسبیم به خدایی که زندگی رو برامون حلال کرده نه صفات دیگر را که سخن از آن بیش از این جایز نیست.
سید صدرا مبینی پور ۱۴۰۰/۰۸/۲۰
موفق باشید
یاحق