برای حل پازل باید زمان صرف کرد، چون اصول این بازی بر پیدا کردن مهرهی صحیح و تشخیص آن در جایگاه مناسب است. نمیتوانی پازل را ندیده در جایگاهش بچینی، نه اینکه این کار درست نیست، نه؛ بلکه نشدنی است. گاهی ممکن است یک تِکه پازل در جایگاه نادرستی قرار بگیرد و در ادامهی راه به آن حرکت اشتباه پی ببری.
پس در حل پازل صبور باش و چشمانت را باز نگه دار و حواست به تکههای گول زننده باشد، گاهی مسیرها بسیار شبیه به هم طراحی شدهاند و گاهی هر دو درست بنظر میآیند. در آخر، لذت این بازی به تماشای تصویر شکل گرفته با هزاران تکه ریز و درشت است. آری این زندگی توست که این گونه در آخر شکل میگیرد. یک زندگی با اشتباهات بسیار، با موفقیتهای فراوان، با وُفور غمهایی که تحملشان سخت است، با تکههایی که آن قدر تصویر بر رویشان مشخص است که حکم راهنمای در مسیر را دارند. آن تکهها میتوانند پدر و مادر تو باشند، میتوانند دوستانی باشند که تو را در مسیر رسیدن به اهداف حمایت کردند و یا با تو همراه بودند.
شکل نهایی زندگی و پازل همهی آدمها یکسان نیست؛ حتی روش حل پازل هم میتواند متفاوت باشد، برای برخی شانس و ریسکپذیری حرف اول را میزند. این پازلها زیبا هستند اما، تکرار نشدنی و درخشان نیستند.
پازلهایی که سالها برای حلشان وقت صرف شده و تکههای آن به مرور کهنه شده اما، هیچ از شیرینی پایان کم نمیکند. این پازلها در حین مسیر بارها به عقب برگشتند و بارها از حل آن نااُمید شدند، ولی هر بار که رویای رسیدن به آن تصویر را در ذهنشان مُجَسَم کردند، دوباره ادامه دادند.
شاید ادامه دادن نیز خود یک پازل باشد...
اکنون میدانم در زندگیام در حل پازل به بنبست خوردهام، باری دیگر شروع خواهم کرد. به عقب باز خواهم گشت و مشکل را مییابم.
شاید رسیدن به حل این پازل زمان ببرد اما، ارزش تلاش دوباره را دارد.
از طرفی ما محکوم به تلاش هستیم...
محکوم به دوباره شروع کردن.
محکوم به تاثیرپذیری از دیگران.
محکوم به احساساتی که تبلور آن در قلب و جانمان ارادی نیست.
شاید پازل زندگی من چنین نامی داشته باشد:
"تبعیدی به زمین_اَبَد"
نوشتهای از
سیدصدرا مبینیپور
نوشتههای قبلی منو حتما بخون تا با سبک نوشتار من بیشتر آشنا بشی :)