برای درمان تروما از نیروی درمانی بدنمان کمک بگیریم
اثر پیتر لوین (Peter A. Levine)
چگونه ویژگیهای غریزی جسم، آسیبهای روانی را درمان میکند
آیا اضطراب، بیخوابی، افسردگی یا علائمی شبیه به این دارید؟ اگر به طور مکرر این علائم را تجربه میکنید، احتمال دارد از برخی اتفاقات آسیبزا که در گذشته برایتان رخ داده است رنج میبرید.
همه ما در زندگی، فشارهای شدید روحی را تجربه میکنیم. گاهی اوقات این فشارها به روان ما آسیب میرسانند. همچنان که بزرگ میشویم، شاید با چیزهایی مثل خشونت، تحقیر یا آزار جنسی مواجه بشویم. این تجربهها میتوانند به طور جدی به سلامت روانی ما آسیب برسانند. حتی مسائل خیلی کوچک هم میتوانند زخمهایی عمیق بر روان ما باقی بگذارند، چه برسد به حوادث رانندگی، بیماریهای ناعلاج، مرگ عزیزان یا سوانح طبیعی مثل سیل و آتشسوزی. قطعاً درمان این زخمهای روانی بسیار مشکل است.
وقتی بدنمان زخمی میشود قادر است خودش را درمان کند. اما وقتی ذهن آسیب میبیند، درمان آن کاری چالشبرانگیز است. اگر برای درمان یک ضربه روحی یا ترومای روانی (psychological trauma) کاری انجام ندهیم شاید باعث پایداری آن شود.
تروما حقیقت زندگی ماست، اما لازم نیست که به مجازات حبس ابد تبدیل شود. تروما نهتنها درمانپذیر است، بلکه با راهنمایی و پشتیبانی مناسب میتواند به رشد ما کمک کند. تروما به طور بالقوه یکی از مهمترین نیروهای تکامل و بیداری روانی، اجتماعی و معنوی بشر است. شیوه رویارویی فردی و اجتماعی ما با تروما بسیار بر کیفیت زندگیمان تأثیر میگذارد. درنهایت، اینکه آیا نسل بشر میتواند به حیات خود ادامه دهد یا چگونه این کار را انجام میدهد به شیوه برخورد ما با تروما بستگی دارد.
ابتلا به تروما شبیه به اسارت در یک اتاق تنگ و تاریک است که هیچ نور یا راهِ خروجی ندارد. ما در این مکان کوچک ناخوشایند میمانیم و مدام به خاطر آسیب روانیمان شکنجه میشویم، مگر اینکه برای بهبود آن، اقداماتی مؤثر انجام دهیم. کتاب بیدار کردن ببر؛ درمان تروما، یک راه خروج به ما نشان میدهد و میگوید:
برای درمان تروما باید غریزههای درمانی جسممان را در کنترل خود بگیریم.
متأسفانه، پزشکی و روانشناسی مدرن این رابطه را دستکم میگیرد، اما یافتههای اخیر علوم اعصاب و ایمنیشناسی روانی-عصبی (علم مطالعه تعامل بین فرایندهای روانی و دستگاه عصبی و ایمنی بدن) ثابت کرده است که ذهن و بدن رابطهای متقابل باهم دارند و بر هم تأثیر میگذارند.
نویسنده کتاب بیدار کردن ببر، دکتر پیتر اِی. لِوین (Dr. Peter A. Levine) معتقد است که تأثیر تروما بر روی ذهن، تنها نیمی از ماجرا بوده و کافی نیست. اگر ما به جسم و ذهن به عنوان یک سیستم واحد نگاه نکنیم، قادر به درک درست تروما و درمان آن نخواهیم بود. او روش درمانی تجربه جسمی یا تجربه سوماتیک (Somatic Experiencing) را ابداع کرده است که بر اساس بیش از 25 سال تجربه تحقیقاتی اوست. روش تجربه بدنی، یک روش درمانی روانتنی است و برای درمان تروما از رابطه عمیق بین جسم و ذهن بهره میگیرد. دکتر لوین از طریق این روش نوآورانه، صدها بیمار که از تروما رنج میبردند را درمان و به موفقیت آنها در زندگی کمک کرده است. با خواندن این خلاصه کتاب با روش درمانی بسیار کاربردی او آشنا خواهید شد.
برای تشخیص تروما ابتدا باید علائم اصلی آن را بشناسیم
میخواهیم بحث را با این شروع کنیم که ترومای روانی واقعاً چیست. وقتی از زخمهای جسمی صحبت میکنیم، همه ما میدانیم که دلیل آنها معمولاً حوادث است. این حوادثْ بخش اجتنابناپذیر زندگی ما هستند. برای مثال، وقتی زمین میخوریم، پایمان خراش برمیدارد. اما وقتی در مورد ترومای روانی صحبت میکنیم، شاید در مورد علت ایجاد آن مطمئن نباشیم. در تروما، به خاطر یک اتفاق بیرونی به روان ما ضربه وارد میشود. این در ما اضطراب، بیخوابی، افسردگی و چیزهایی از این قبیل ایجاد میکند. گرچه تروما برای بسیاری از افراد، یک مفهوم بهنسبت جدید است، اما مسئلهای کاملاً متداول است.
اما چطور میتوانیم تروما را تشخیص دهیم؟ شاید با ماهیت واقعی تروما آشنا نباشید و ندانید چطور رنج ناشی از آن را از بین ببرید. به همین دلیل، تشخیص اینکه آیا خودتان یا فرد دیگری از این بیماری رنج میبرد برایتان مشکل است. برای درک این مسئله، باید علائم تروما و دلایل آن، یعنی رویدادهای آسیبزا (traumatic) را بشناسیم.
اول در مورد علائم آن صحبت میکنیم. تروما علائم خیلی زیادی دارد. افراد مختلف تجربههای متفاوتی در زندگی دارند و وقتی دچار تروما میشوند واکنش مشابهی از خود نشان نمیدهند. تا اینجا اضطراب، بیخوابی و افسردگی را ذکر کردیم که برخی از نشانههای رایج تروما هستند. اما کسانی که تروما ندارند نیز گاهی چنین مسائلی را تجربه میکنند؛ پس نمیتوان اینها را علائم اصلی تروما نامید. دکتر لوین با بیش از 25 سال تجربه تحقیقاتیاش، چهار علامت اصلی تروما را پیدا کرد که تقریباً در همه افراد مبتلا به تروما دیده میشود. این علائم، بیشانگیختگی، انقباض، جداشدگی و خشکزدگی یا بیحرکتی هستند. اکنون هر یک این موارد را به طور مجزا تعریف میکنیم.
اولین علامت اصلی تروما، بیشانگیختگی (hyperarousal) است. در این حالت، سیستم عصبی بیمار در پاسخ به تهدیدهای بیرونی، مانند درگیری و استرس، بیشازحد واکنش نشان میدهد؛ یعنی همه انرژی بدن را جمع کرده و بیشانگیختگی ایجاد میکند.
به طور کلی افراد بیش انگیخته افزایش ضربان قلب، سراسیمگی و بیخوابی را تجربه میکنند.
برای مثال، شرکت در یک آزمون مهم، بسیاری از افراد را عصبی میکند. در شب پیش از آزمون، برخی بهشدت اضطراب دارند و نمیتوانند بخوابند. آنها از این میترسند که عملکرد خوبی در آزمون نداشته باشند. هرچه بیشتر خود را درگیر این افکار کنند، بیشتر سراسیمه میشوند. احتمالاً نتیجه را حدس زدهاید. اضطراب و عصبی بودن بیاندازه، به همراه کاهش هوشیاری ناشی از بیقراری شب گذشته، معمولاً باعث میشود که افراد نتوانند از دانش و تواناییهایشان بهخوبی استفاده کنند.
علامت دوم، یعنی انقباض (constriction) به تنشهای جسمی و شناختی اشاره دارد که بر روی تهدیدهای موجود متمرکز است. وقتی تهدیدی را احساس میکنیم، بدنمان به یک حالت انقباض میرود. رگهای خونیِ زیر پوستمان بهسرعت بسته میشوند. ماهیچهها نیز سفت شده و خود را برای دفاع آماده میکنند. در همین زمان، آگاهی ادراکیمان محدود میشود. به جز آن تهدید، ما بهسختی متوجه چیز دیگری در محیط اطرافمان هستیم. برای مثال، وقتی با یک مار سمی در حیات وحش روبرو میشویم، یک حالت انقباض سریع در ما ایجاد شده و بدنمان سفت میشود. همچنین، دیدن مار سمی توجهمان را جلب میکند و دیگر قادر نیستیم به چیز دیگری در اطرافمان توجه کنیم.
منظور از علامت اصلی سوم چیست؟ جداشدگی (dissociation) به حالت جدایی جسم و ذهن اشاره دارد. در این حالت، ما تغییرات اطراف خود را احساس نمیکنیم. حالت جداشدگی عادی (یعنی نه خیلی شدید) شبیه به حالت خلسه (trance) است. احتمالاً چیزی شبیه به این را تجربه کردهاید: فرض کنید ناگهان از مسئلهای شوکه میشوید؛ در طول این مدت، نمیتوانید صداهای اطراف را بشنوید. حتی اگر کسی نزدیک گوشتان فریاد بزند، واکنشی نشان نخواهید داد. این نوع وضعیت را شاید بتوان جداشدگی نامید.
آخرین علامت اصلی، بیحرکتی (immobility) یا خشکزدگی (freezing) است. خشکزدگی به یک حالت درماندگی ناامیدانه اشاره دارد که در آن، بدن قادر به حرکت نیست. این حالت یک واکنش بدوی و غریزی به خطر است. وقتی دستگاه عصبی ما توسط یک خطر اجتنابناپذیر تهدید میشود و قادر به دفاع یا فرار نیست، ممکن است بیحرکتی را انتخاب کند. ما در این وضعیت اغلب احساس درماندگی میکنیم؛ چون نه میتوانیم حرکت کنیم و نه قادریم فریاد کمک سر بدهیم.
مهمترین رویدادهای آسیب زا بلایای طبیعی و تغییرات ناگهانی در زندگی هستند
در قسمت قبل گفتیم که تروما چهار علامت اصلی دارد. ولی علاوهبر موارد ذکرشده، افراد مختلف علائم دیگری را نیز تجربه میکنند، مانند گوشبهزنگی بیشازحد (یعنی توجه و تمرکز افراطی به خطرات بیرونی)، حساسیت شدید به نور و صدا، احساسات اغراقآمیز، فراموشکاری و چیزهایی از این قبیل. این نشانهها معمولاً در کنار علائم اصلی ظاهر میشوند.
آیا علائم ذکرشده برایتان آشنا به نظر میرسند؟ آیا فکر میکنید خودتان این حالتها را تجربه کردهاید یا با کسی روبرو شدهاید که یکی از این نشانهها را داشته است؟ اگر این طور است، احتمال دارد که شما یا آن فرد به تروما مبتلا باشید. اما حتی اگر از ترومای خود آگاهی نداشته باشید، این باعث نمیشود که از نشانههای آزاردهنده آن در امان بمانید و تروما باز هم به شما آسیب میرساند. به طور کلی، نداشتن اطلاعات درست و کافی درباره یک بیماری، درمان آن را مشکلتر میکند. پس اکنون که نشانههای ترومای روانی را آموختید، بسیار مهم است که رویدادهای آسیبزا را بشناسید.
رویدادهای آسیبزا یا تروماتیک، متداول و از نظر اندازه متفاوت هستند. تغییرات ناگهانی در زندگی مثل مرگ یکی از عزیزان، تصادف در هنگام رانندگی، درگیری فیزیکی، تجاوز جنسی، مشاهده کشته شدن یا مجروح شدن فردی دیگر و مانند آن میتواند به تروما منجر شود. رویدادهای آسیبزای بزرگتر، جنگ، زمینلرزه، سیل و دیگر بلایای طبیعی هستند.
در هنگام یک بحران طبیعی غیرعادی، دولت شروع به امدادرسانی به مردم آسیبدیده میکند. علاوهبر فراهم کردن منابع ضروری برای کمکهای کاربردی، دولت به افراد آسیبدیده مشاوره روانی ارائه میدهد. هدف مشاوره این است که ترومای ناشی از فاجعه عمومی را درمان کند.
شیوع تروما در زندگی انسان به خاطر اجتناب ناپذیری اتفاقات آسیبزا است.
تحقیقی در ایالات متحده نشان داد که 40 درصد از مردم در سه سال گذشته، یک رویداد آسیبزا را تجربه کرده بودند. این اتفاقات شامل تجربه تجاوز جنسی، حمله فیزیکی یا تصادف رانندگی بود. بر اساس آمار سازمان جهانی بهداشت (World Health Organization) در سال 2020، بیش از یک میلیارد کودک در سراسر دنیا سوءاستفاده جنسی، جسمی یا احساسی را تجربه کردهاند.
از آنجا که علائم و احساسات مرتبط با تروما میتواند بسیار شدید باشد، بسیاری از ما تلاش میکنیم این واکنشهای شدید را سرکوب کنیم. متأسفانه، انکار علائم تروما مانع از درمان آن میشود. دیگران نیز با فرد مبتلا به تروما مدارا نکرده و آسیبپذیری احساسی او را درک نمیکنند. جامعه فرصت کمی برای گذر از یک رویداد آسیبزا به این افراد میدهد و آنها را تحت فشار میگذارد؛ همچنین جامعه از آنها انتظار دارد که هرچه سریعتر خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و به زندگی عادی خود برگردند.
حوادث تروماتیک بسیار همهگیر هستند و احتمال کمی دارد که بتوانیم از آنها دوری کنیم. به همین خاطر، باید در مواجهه با آن، قضاوتهای شخصی را کنار گذاشته و نگاهی عینی به مسئله داشته باشیم. تروما واکنش مستقیم به یک رویداد آسیبزا است؛ نشانه آسیبپذیری احساسی نیست، بلکه یک اختلال و ناراحتی است. میتوان آن را درمان کرد، ولی نه با گفتن جملههایی مثل «خودت را جمع و جور کن» یا «آن اتفاق را فراموش کن.» بنابراین، باید بتوانیم آن را بهدرستی تشخیص داده و با شجاعت با آن روبرو شویم. تنها از این طریق میتوانیم مشکل خود را حل کرده و شادی و تعادل فکری را به زندگی خود برگردانیم.
کلید درمان علائم تروما در عملکرد اندامهای انسان نهفته است
در این قسمت، میخواهیم بررسی کنیم که تروما چه تأثیری بر فیزیولوژی یا عملکرد اندامهای یک موجود زنده میگذارد. بحث را با این سؤال شروع میکنیم: چرا رویدادهای تروماتیک، آسیبهای روانی شدیدی را ایجاد میکنند؟ تحقیقات نشان میدهد که تروما در نتیجه عدم رهایی انرژیای ایجاد میشود که در هنگام بیحرکتی یا خشکزدگی فرد انباشت میشود.
خشکزدگی یک پاسخ خودکار به یک رویداد آسیبزای اجتنابناپذیر است. این واکنش در بین انسان و حیوان مشترک است. اگر تا به حال مستند حیات وحش دیده باشید، احتمالاً شاهد این بودهاید که چطور یک چیتا، یک بز کوهی را شکار میکند. وقتی بز کوهی چیتا را میبیند و میداند که راه فراری ندارد، بدنش سفت میشود و کاملاً بیحرکت روی زمین دراز میکشد. این حالت مردهنمایی (یا خود را به مردن زدن) یک واکنش متداول است و در انسانها نیز به همین صورت رخ میدهد. وقتی میگوییم کسی شوک شده یا از ترس خشکش زده، منظورمان همان واکنش خشکزدگی است.
خشک زدگی تلاش برای مقابله با تهدیدی است که ذهن نمیتواند آن را پردازش کند.
برای انسانها و همچنین حیوانات، خشکزدگی یکی از سه واکنشی است که به یک تهدید نشان میدهند. دو واکنش دیگر مبارزه یا فرار است. درک این که واکنشهای مبارزه و فرار شانس بقای یک حیوان را بالا میبرد ساده است. اما بیحرکت ماندن چه فایدهای دارد؟ زیستشناسان دریافتهاند که واکنش خشکزدگی دو نقش برای حیوان بازی میکند.
اول اینکه خشکزدگی آخرین روش دفاعی و راهبرد بقا است. فرض کنید این واکنشْ روشی برای تظاهر به مردن است. در این صورت، شاید معنای این اصطلاح را بهتر درک کنید: چیتا فکر میکند شکارش مرده است، پس شاید سرعتش را کم کند یا شکارش را همان لحظه نخورد. این ممکن است به بز کوهی اجازه بدهد تا فرصت جدیدی برای فرار پیدا کند.
دوم اینکه در حالت خشکزدگی، حیوانها و انسانها چیزی حس نمیکنند. در این حالت، بز کوهی درد دریده شدن توسط دندانها و پنجههای تیز چیتا را حس نمیکند. به خاطر این دو ویژگی، واکنش خشکزدگی به عنوان یکی از سه واکنش خودکار در انسانها و حیوانها تکامل یافته و مخصوص موقعیتهایی است که امکان مبارزه یا فرار وجود ندارد.
اکنون که معنای خشکزدگی را فهمیدهاید، بیایید بررسی کنیم که وضعیت انرژی بدن در این مواقع به چه صورت است. وقتی با یک تهدید روبرو میشویم، دستگاه عصبی به طور خودکار وارد عمل میشود. این دستگاه با افزایش ضربان قلب، بالا بردن فشار خون و سرعت بخشیدن به عمل تنفس، میزان تحریکپذیری فیزیولوژیک ما را تنظیم کرده و ما را برای مبارزه یا فرار آماده میکند. دکتر لوین این آمادهسازی را انرژی مینامد که محرّک سیستم عصبی برای دفاع از خود در مواجهه با یک تهدید محتمل است. وقتی بدن واکنشهای مبارزه و فرار خود را پیادهسازی میکند، تمام انرژی جمعشده یکباره آزاد میشود. بااینحال، وقتی ما وارد حالت خشکزدگی میشویم، این انرژی در بدن به دام میافتد.
حتی اگر بعد از مدتی خطر رفع بشود، انرژی باقیمانده از بین نخواهد رفت. این انرژی در بدن باقی میماند و به علائم خاص تروما تبدیل میشود. اما چرا انرژی باقیمانده بهطور خودکار ناپدید نمیشود؟ این به آن دلیل است که مغز انسان سازوکارهای منحصربهفردی برای ذخیره انرژی و جلوگیری از انتشار آن دارد.
ما نمیتوانیم بهخوبیِ حیوانات از سیستم عصبی خود استفاده کنیم
گفتیم که در هنگام مواجهه با خطر، مغز به بدن فرمان میدهد تا با آزاد کردن انرژی، خود را برای انجام واکنش مناسب آماده کند. همچنین، مغز با سازوکارهای منحصربهفردی انرژی باقیمانده را ذخیره و از انتشار آن جلوگیری میکند. اکنون میخواهیم با این سازکارها آشنا شویم.
مغز انسان از سه بخش مرتبط با هم تشکیل میشود: مغز خزنده، مغز پستاندار و مغز جدید. مغز خزنده (reptilian brain) درونیترین بخش مغز است و غریزهها را کنترل میکند، یعنی واکنشهای مبارزه، فرار، یا خشکزدگی. مغز پستاندار(mammalian brain) در قسمت میانی مغز قرار دارد و بر روی مدیریت و تنظیم هیجانات، یعنی احساساتی مثل شادی، خشم، اضطراب و اندوه تمرکز دارد. از طرف دیگر، مغز جدید(neocortex) آخرین و بیرونیترین قسمت مغز است و مسئول تفکر منطقی، تصمیمگیری و ارزیابی موقعیتهای واقعی است.
ارتباط این سه بخش مانند همکاری سه کودک است. مغز خزنده کودکی است که از همه تکانشیتر است و بدون فکر کردن به خطرات احتمالی، مبارزه راه میاندازد. مغز پستاندار مثل یک کودک حساس و بدخلق است؛ خبرهای خوب خوشحالش میکند و داستانهای بد اشکش را درمیآورد. در نهایت، مغز جدید، مانند یک کودک درسخوان، منطقی و تحلیلی است. این کودک هیچ کاری را بدون تفکر انجام نمیدهد یا اگر احتمال موفقیتش پایین باشد اقدامی نمیکند. نحوه کنترل رفتار ما توسط مغز شبیه به همکاری این سه کودک با یکدیگر است.
وقتی انسانها با تهدیدی روبرو میشوند که به پاسخی فوری نیاز دارد، مغز خزنده به طور غریزی واکنش نشان داده و به بدن میگوید تا با انباشت انرژی، خود را برای یک دفاع قریبالوقوع آماده کند. فرض کنید بدن نتواند از طریق مبارزه یا فرار واکنش نشان بدهد، پس مجبور است به واکنش خشکزدگی پناه ببرد. در نتیجه، انرژی در بدن جمع میشود. اگر خطر رفع بشود و بخش خزنده مغز به طور غریزی انرژی را آزاد کند، بدن به حالت طبیعی خودش باز میگردد؛ بدون آنکه هیچ ترومایی ایجاد شود.
از این نظر، همه حیوانات به هم شبیهاند. وقتی از تهدید خلاص میشوند، انرژی مصرفنشده بهسادگی آزاد میشود. این سازوکار در مورد بز کوهیای که قبلاً به آن اشاره کردیم صادق است. اگر بزکوهی شانس کافی برای فرار داشته باشد، مغز خزندهاش فرمان آزادسازی انرژی را صادر میکند. پس از یک کشش ناگهانی و لرزش خفیف بدن، بز کوهی انرژی را تخلیه میکند. این کار عملکردهای بدنی حیوان را دوباره احیا کرده و بدن را بهسرعت به حالت عادی برمیگرداند.
به همین دلیل حیوانات در شرایط طبیعی به تروما مبتلا نمیشوند.
طبیعت تقریباً به همه موجودات زنده، سیستم عصبی مشابهی داده است تا در برابر خطر واکنش نشان بدهند. بااینحال، از بین تمام موجودات زنده، فقط یک موجود است که به ترومای روانی دچار میشود. آن موجود انسان است. البته، حیوانات اهلی و حیواناتی که در شرایط کنترلشده آزمایشگاهی قرار دارند علائمی مشابه انسان از خود نشان میدهند.
وقتی انسانها با تهدیدی روبرو میشوند، مغز خزنده و مغز جدید هر دو فعال میشوند. وقتی خطر رفع بشود، مغز جدید بررسی خواهد کرد که آیا تهدید به طور دائم رفع شده یا هنوز وجود دارد. این مسئله در فرایند آزادسازی انرژی توسط مغز خزنده تداخل ایجاد میکند. بیایید دوباره مثال سه کودک را بررسی کنیم. کودک تکانشی و بیفکر میگوید: «خطر رفع شده است؛ من میخواهم انرژی را آزاد کنم.» کودک درسخوان جواب میدهد: «یک دقیقه صبر کن، شاید عامل تهدیدآمیز دوباره برگردد.» در نتیجهٔ این کشمکش، انرژی باقیمانده در بدن نمیتواند بهدرستی خارج شود. بنابراین، به طور پیشفرض، دیگر عملکردهای بدنی فرض میکنند که ما هنوز هم در معرض خطر هستیم و به تحریک دستگاه عصبی ادامه میدهند. این، زمینه ایجاد تروما را فراهم میکند.
روشن است که تروما و انرژی باقیمانده با هم مرتبط هستند؛ چون مغز جدید جلوی آزادسازی انرژی توسط مغز خزنده را میگیرد. تخلیه نشدن انرژی باعث ایجاد تروما میشود.
واکنش افراد به نوع رویداد آسیبزا و عوامل فردی و محیطی بستگی دارد
افراد مختلف معمولاً واکنش متفاوتی به یک رویداد آسیبزای مشابه دارند. برخی میتوانند در مواجهه با یک خطر واکنش مناسبی از خود نشان بدهند، اما برخی دیگر بیحرکت مانده و احساس درماندگی میکنند. نویسنده، این مسئله را با ارائه یک مثال توضیح داده است. در سال 1976، 26 کودک از شهری در ایالت کالیفرنیای آمریکا درحالیکه در اتوبوس مدرسه بودند ربوده و در یک انبار زیرزمینی اسیر شدند. وقتی بچهها در انبار بودند، ناگهان سقف اتاق که در آن زندانی بودند فرو ریخت. بسیاری از بچهها شوک شده و قادر به حرکت نبودند. اما یکی از بچهها به اسم باب بارکلی، فوری واکنش نشان داد و یک راه خروج یافت. او بچههای دیگر را به چند گروه تقسیم کرد و آنها را به سمت راه خروجی هدایت کرد. سرانجام، بعد از 30 ساعت زندانی بودن، همه آنها موفق به فرار شدند. حدس میزنید در ادامه چه اتفاقی برای این بچهها افتاد؟
باب بارکلی تنها کودکی بود که بعداً به تروما دچار نشد. دلیل این مسئله مشخص است: وقتی باب بارکلی مانند دیگران احساس خطر کرد، خود را از شر واکنش خشکزدگیاش خلاص کرد. سپس، از انرژی آزادشده برای انجام واکنشی مثبت استفاده کرد. نتیجه این شد که بعد از این اتفاق، انرژی زیادی در بدنش باقی نماند.
نوع واکنش افراد به تهدیدهای بیرونی به عوامل مختلفی بستگی دارد.
یکی از این عوامل، نوع رویداد آسیبزا است. چالشبرانگیزترین رویدادها آنهایی هستند که خطر بیشتری داشته و زمان وقوعشان طولانیتر است، مانند جنگ و کودکآزاری. علاوهبر خودِ رویداد آسیبزا، عوامل فردی و محیطی نیز بر توانایی فرد در مواجهه با خطرات و جلوگیری از ابتلا به تروما تأثیر میگذارند.
عوامل فردی به ویژگیهای جسمی و ذهنی و تجربههای قبلی فرد مربوط میشود. قدرت، سرعت، تناسب اندام و اعتمادبهنفس بالا احتمال آسیب افراد را کمتر میکند. داشتن تجربه نیز کمک میکند؛ زیرا وقتی ما با یک موقعیت آشنا روبرو هستیم، بهسرعت در برابر آن واکنش نشان میدهیم؛ میتوانیم اقدامات دفاعی مناسب را انجام داده و از وارد شدن آسیب به خودمان جلوگیری کنیم. برای مثال، وقتی یک فرد بزرگسال با حمله یک سگ روبرو میشود، احتمالاً میداند که بهترین واکنش، برداشتن یک سنگ و ترساندن سگ است. شاید کودکان از این راهکار اطلاع نداشته باشند؛ پس احتمال بیشتری دارد که از این موقعیت تهدیدآمیز و ترس ناشی از آن آسیب ببینند.
منظور از عوامل محیطی، وضعیت زندگی فرد و امکانات اطراف او در زمان وقوع خطر است. وقتی ما یک رویداد آسیبزا را تجربه میکنیم، حمایت خانواده و دوستان کمک زیادی به ما میکند تا آن خطر را پشت سر بگذاریم. جدا از خانواده و دوستان، ما میتوانیم با بهرهگیری از امکانات محیط به نوعی احساس امنیت دست پیدا کنیم؛ برای مثال، میتوانیم یک پناهگاه یا سلاح مطمئن بیابیم. برای بچههای کوچک، این حمایت میتواند در قالب یک حیوان اسباببازی یا چیزی شبیه به آن باشد.
متأسفانه، کسانی که در گذشته شکستهایی را تجربه کردهاند، نمیتوانند از قابلیتهای فردی و امکانات اطراف خود بهخوبی استفاده کنند زیرا شکستهای گذشته بر ذهنشان سایه انداخته و آنها را مستعد شکستهای بیشتر میکند. اما وحشت نکنید – حتی اگر بدشناسی بیاورید و به تروما مبتلا شوید، این درمانپذیر است. ما با یک توانایی ذاتی به دنیا آمدهایم که میتوانیم به کمک آن، ترومای خود را خودمان درمان کنیم.
تجربه بدنی یک رویکرد بدنمحور برای حمایت از آزادسازی انرژی است
ممکن است از خودتان بپرسید چطور بدن میتواند در درمان مشکلات روانی نقش داشته باشد. برای یافتن پاسخ سؤالتان، باید معنای تجربه بدنی (Somatic Experiencing) را درک کنید و بفهمید چطور خودتان را با استفاده از بدن به عنوان وسیلهای برای تجربه کردن درمان کنید.
رابطه بین فیزیولوژی (عملکرد اندامهای بدن) و روانشناسی را در نظر بگیرید. وقتی ما تروما را تجربه میکنیم، بدنمان واکنش نشان میدهد. وقتی به یک تهدید واکنش نشان میدهیم، بدنمان تحریک میشود. وقتی از چیزی، بهشدت وحشت میکنیم، بدنمان خشک و بیحرکت میشود. بعد از یک رویداد آسیبزا، ذهن ما به طور پیوسته از پاسخ دفاعیاش فاصله میگیرد. به همین ترتیب، بدن نیز به حالت عادیاش برمیگردد.
تنها با در نظر گرفتن بدن و ذهن به عنوان یک سیستم واحد میتوانیم تروما را به خوبی درک و درمان کنیم.
اصل اساسی تجربه بدنی یا سوماتیک، رسیدن به همین بینش است. این رویکرد دو گام مهم دارد. گام اول شروع تجربه بدنی است و درک حسی (felt sense) نام دارد. گام دوم و مرحله اصلیِ تجربه بدنی بازنگری دوباره (renegotiation) است.
بیایید ابتدا به درک حسی بپردازیم. منظور از این اصطلاح، درک یا آگاهی بدن از محیط بیرونیاش است که از طریق حواس پنجگانه به دست میآید. اطلاعات بیرونی توسط بدن درک شده و سپس درونی میشود. اطلاعات کوچک منفرد با هم ادغام شده و یک کل را تشکیل میدهند. سپس، این اطلاعاتِ یکپارچه به مغز ارسال میشوند. برای مثال، وقتی به یک تصویر زیبا در تلویزیون نگاه میکنیم، چیزی که در حال دیدن آن هستیم، تعداد زیادی نقطه کوچک یا همان پیکسل است. اما درک (حسی) بدن ما از آن تصویر که در وهله اول از طریق حس بینایی به دست میآید، چیزی بیشتر از مجموع نقطههای آن است.
وجود ادراکات حسی برای انسانها و حیوانات ضروری است. این ادراکات به حیوانات حیات وحش کمک میکند تا به طور پیوسته، تغییرات دنیای اطراف را رصد کنند و گوشبهزنگ خطرات احتمالی باشند. در مواجهه با یک خطر قریبالوقوع، آنها باید برای یک واکنش مناسب – مبارزه، فرار یا خشکزدگی – آماده باشند.
انسانهای دنیای مدرن و متمدن، خیلی بهندرت با موقعیتهای مرگ و زندگی روبرو میشوند. پس چنین ادراکات محیطیای را نادیده میگیرند. بااینحال، این پیام که «هر لحظه ممکن است خطری ایجاد شود» در ژنهای ما حک شده است. این پیام خاطرهای بسیار قدیمی است که از نیاکانمان به ارث بردهایم و مدام به ما میگوید که گوشبهزنگ خطرات احتمالی باشیم.
ادارکات حسی بدن به طور کامل با بخش خزنده مغز در ارتباط است. وقتی چیزی ناراحتکننده و ناخوشایند را تجربه میکنیم، بدنمان انرژیای را جمع میکند که میتواند به تروما منتهی شود. ببری که در عنوان این کتاب وجود دارد نمادی از این انرژی هدایتنشده است. در تجربه بدنی، ما دو انتخاب داریم: مبارزه یا فرار؛ باید این ببر را شکست دهیم یا باموفقیت از پنجههایش فرار کنیم.
درک حسیْ یک درک بدنی است، نه یک درک ذهنی. این گام، اولین گام تجربه بدنی است و به آشکار شدن احساسات و علائم سرکوبشده کمک میکند. گام دوم، یعنی بازنگری دوباره، آزادسازی انرژی باقیمانده را ممکن میسازد.
گام بازنگری دوباره به بازیابی ادراکاتی اشاره دارد که به خاطر یک رویداد آسیبزا در گذشته ایجاد شده است. این ادراکاتْ بدنی بودند، یعنی از طریق درک حسی تجربه شدند. بازنگری دوباره به ما فرصتی دوباره میدهد تا تهاجم لازم برای برخورد با رویداد آسیبزای گذشته را از نو بررسی کنیم. بازیابی روحیه تهاجمی یک عنصر حیاتی در درمان تروما است.
در هنگام مواجهه با یک تهدید اجتنابناپذیر، بخش خزنده مغز به طور غریزی عمل میکند و تصمیم میگیرد که بدن نمیتواند با خطر مقابله کند؛ پس، قابلیتهای تهاجمی غیرفعال میشوند. نه میتوانیم یک درگیری فیزیکی را شروع کنیم و نه قادریم فرار کنیم؛ تنها گزینه باقیمانده، خشکزدگی یا همان بیحرکتی است. در گام بازنگری دوباره، ما تهاجم لازم برای مقابله با رویداد آسیبزا را قبل از مداخله خشکزدگی دوباره احیا میکنیم. این به بخش خزنده و بخش جدید مغز اجازه میدهد تا سرانجام موافقت کنند که آن رویداد، دیگر ما را تهدید نمیکند. با این کار، همه هشدارهای خطر از بین خواهد رفت. وقتی انرژی غیرضروری موجود در بدن آزاد شود، ترومای مرتبط با آن نیز درمان خواهد شد.
در روش تجربه بدنی، پذیرفتن وجود تروما و ضرورت درمان آن بسیار اهمیت دارد
در این کتاب، دکتر لوین روند درمان یکی از بیماران جوانش را شرح میدهد. جوانی به نام ماریوس برای مدتها مضطرب و وحشتزده بود. گاهی اوقات، مشکل او با علائمی مثل سستی پاها و درد معده همراه میشد.
دکتر لوین برای درمان ماریوس، ابتدا از او خواست که روی صندلیاش راحت لم بدهد تا آرامش خود را به دست آورد؛ چشمانش را ببندد و ترس را از دلش بیرون بریزد. دکتر لوین بدون استفاده از هیپنوتیزم، ارتباط کلامی خود را با او حفظ کرد. در طول این مرحله، احساسات ماریوس فعال شده بود؛ چون او در حال یادآوری رویدادهایی بود که به تروما منجر شده بود.
وقتی ماریوس هشت سال داشت، سه سگ به او حمله کردند و پای راستش بهشدت صدمه دید. درد آن قابلتحمل نبود. بدتر از ناراحتی جسمی، او به یاد داشت که پدرش احساس او را درک نکرده بود؛ فکر میکرد پدرش از دستش عصبانی بوده. ماریوس جوان خیلی پریشان و آزردهخاطر به نظر میرسید. چیزی که بیشتر از همه او را ناراحت میکرد شلوار جدیدی بود که مادرش با پوست خرس قطبی درست کرده بود و در آن حادثه تکهپاره و خونآلود شده بود.
یادآوری دندانهای سگ و برخورد پدرش، فشار زیادی به او وارد کرد. در همین حال، فکر شلواری که مادرش دوخته بود احساس گرمی و امنیت به او میبخشید. از این نظر، شلوار، یک عامل مثبت به حساب میآمد. پس دکتر لوین پیشنهاد کرد که ماریوس احساساتش را بر روی آن شلوار متمرکز کند و از آن انرژی مثبت بگیرد. این کار به ماریوس قدرت داد تا سگهایی که گازش گرفته بودند را در خاطرهاش «بکشد.» او درحالیکه این نمایش را در ذهنش اجرا میکرد، بهآرامی لرزید؛ همچنان که انرژی نهفته در بدنش را آزاد میکرد، بدنش به حالت تهاجمی درآمد و ماهیچههایش منقبض شد. با تشویق دکتر لوین، ماریوس نمایش ذهنیاش را ادامه داد و به خاطره بازگشت به خانه در آن روز فکر کرد. در این تجربۀ دوباره، معلوم شد که پدرش هرگز از او عصبانی نبود؛ فقط احساساتی و مضطرب بود. همانطور که ماریوس در خاطرهاش به پیش میرفت، بدن او آرامشش را پس میگرفت. جلسه تجربه بدنی او موفقیتآمیز بود.
در این مثال، روشن است که ماریوس به دلیل ناتوانی در آزادسازی احساسات منفی به تروما دچار شد. مهمترین احساس منفی او ترس دوران کودکی به خاطر حمله سگها بود. این اتفاق تأثیر بد دیگری بر او گذاشت و باعث شد رفتار پدرش را بهدرستی درک نکند.
در گام نخستِ تجربه بدنی، یعنی درک حسی، ماریوس با یادآوری آن حادثهْ احساساتش را بیرون ریخت. این کار کمک کرد که یک عامل مثبت را در خاطرهاش پیدا کند. او کنترل نیروی تهاجمیاش را دوباره پس گرفت و در خاطرهاش آن را به سمت سگهایی که او را ترسانده بودند هدایت کرد. تغییر ماجرای آن حمله به ماریوس این امکان را داد که حس محبت پدرش را درک کند. اکنون، بعد از بازبینی واکنش پدرش در گذشته، او قادر بود با ترس و ناآرامیاش کنار بیاید یا بهاصلاح دکتر لوین، آن را از نو بازنگری کند. در این مرحله، او توانست انرژی باقیمانده را آزاد کرده و روند درمان خود را کامل کند.
برای داشتن یک تجربه بدنی مؤثر، افزون بر دو گام درک حسی و بازنگری دوباره، ما باید به یک عامل دیگر به طور جدی توجه کنیم.
این عامل پذیرش وجود تروما و ضرورت درمان آن است.
پذیرفتن وجود تروما به مغز خزنده و مغز جدید اجازه میدهد تا باهم متحد شوند و در کنار هم بر علیه تروما مبارزه کنند. در اینجا، نقشی که مغز جدید بازی میکند بسیار حیاتی است. اگر شما تروما را نپذیرید، بخش جدید مغزتان در کار بخش خزنده تداخل ایجاد کرده و واکنش خشکزدگی را طولانی میکند. درمان تروما تنها زمانی میسر میشود که به اندازه کافی شجاع باشید و وجود آن را قبول کنید. مغز جدید در مواجهه با تهدیدها همیشه منطقی عمل میکند. اما اگر این بخش ارتباط مؤثری با بخش خزنده نداشته باشد، نمیتواند تصمیم بگیرد که خطر رفع شده است یا هنوز وجود دارد.
وقتی مغز جدید از وضعیت فعلی تهدید آگاه نباشد، جلوی آزادسازی انرژی توسط مغز خزنده را میگیرد. در ادامه، این انرژی به علائم تروما تبدیل میشود. به همین دلیل است که پذیرش وجود انرژی آسیبزا و رهاسازی آن، عاملی حیاتی برای داشتن یک تجربه بدنی موفقاست.
سخن پایانی
اکنون میخواهیم یک جمعبندی از مطالب این خلاصه کتاب داشته باشیم.
ابتدا برایتان معنای تروما را توضیح دادیم. گفتیم که تروما یک آسیب روانی طولانیمدت است که عوامل بیرونی در ایجاد آن نقش دارند. تروما موجب اضطراب، بیخوابی، افسردگی و مشکلاتی مانند این میشود؛ اما چهار علامت اصلی تروما که تقریباً در همه بیماران مشاهده میشود بیشانگیختگی، انقباض، جداشدگی و خشکزدگی یا بیحرکتی است.
عوامل متعددی میتواند به تروما منجر شود؛ اتفاقات بزرگ مانند جنگها و فجایع طبیعی و تغییرات ناگهانی زندگی مانند مرگ یکی از عزیزان، تصادف رانندگی یا درگیری فیزیکی. اگر از تروما رنج میبرید، لازم نیست وحشت کنید. تا زمانی که بتوانید با شجاعت با آن روبرو شوید، شانس زیادی برای درمان دارید.
همچنین گفتیم که تروما ریشه فیزیولوژیک دارد. علت اصلی تروما، ناتوانی فرد در آزادسازی انرژی بعد از واکنش خشکزدگی است. مغز ما از سه قسمت تشکیل میشود: مغز خزنده که واکنشهای غریزی را کنترل میکند؛ مغز پستاندار که به احساسات رسیدگی میکند؛ و مغز جدید که منطقی است.
وقتی لازم باشد به یک تهدید واکنش نشان بدهیم، واکنش بخش خزنده غریزی است. این بخش، فرمان انباشت انرژی را به بدن ارسال میکند تا خود را برای مبارزه یا فرار آماده کند. اگر بدن نتواند یکی از این دو واکنش را نشان بدهد، گزینه آخر خشکزدگی است. این واکنش باعث میشود که انرژی انباشته در بدن باقی بماند. گاهی اوقات وقتی خطر رفع میشود، مغز خزنده و مغز جدید نمیتوانند هماهنگ عمل کنند. مغز خزنده میخواهد انرژی را آزاد کند، اما مغز جدید هنوز نگران این است که خطر بازگردد. این باعث میشود که بدن نتواند انرژی را به طور مؤثری تخلیه کند. همین انرژی باقیماندهاست که به علائم تروما تبدیل میشود.
یک رویداد آسیبزای یکسان ممکن است تأثیرات مختلفی را بر افراد مختلف بگذارد. برخی زود دستبهکار شده و از تمام انرژی ذخیرهشده استفاده میکنند. در نتیجه، تأثیر خیلی کمی میگیرند. برخی دیگر، کاری انجام نمیدهند و انرژی در بدنشان باقی میماند. این واکنشهای متفاوت به نوع رویداد آسیبزا و عوامل فردی و محیطی بستگی دارد.
در انتها، در مورد روش تجربه بدنی در درمان تروما صحبت کردیم. این روش شامل دو گام مهم است: درک حسی و بازنگری دوباره. درک حسی تنها ابزار فرد برای شروع تجربه حسی است. بعد از این مرحله، درمان بر بازنگری دوباره تمرکز دارد. به یک عامل دیگر هم اشاره کردیم؛ اینکه پذیرش وجود تروما و ضرورت درمان آن برای داشتن یک تجربه حسی موفق حیاتی است.
درنهایت، به خاطر داشته باشید روشی که در این خلاصه کتاب مطرح کردیم بههیچوجه بدون اشکال نیست و فقط یکی از روشهای رایج درمان تروما است. رواندرمانگرها بسته به مشکل بیمار از روشهای مختلفی استفاده میکنند. به همین دلیل، اگر شما یا یکی از نزدیکان یا دوستانتان از تروما رنج میبرید، توصیه میکنیم که حتماً به یک متخصص رجوع کنید.
#کتابخانه
#ترویج_کتابخوانی
#سوبژه