عطر توی ماشین همیشه همونه. حالا اسمش که عطر نیست همون خوشبو کننده ماشین اما منظورم از عطر همون رایحه ای هست که حسش میکردم.
روزهای اوی که اومدم اینجا با همین ماشین همه جا میرفتیم. هنوز ماشین دومی در کار نبود. عطر این ماشین منو میبره به خاطرات اون روزها. همه اون روزها خاطرات تلخی نبود برام اما عرش بااینکه دوست داشتنی هست اما منو یاد روزهایی میندازه که خوشایند نبوده.
امروز داشتم بهش میگفتم من تو یک سال اولی که اینجا بودم همش استرس و ترس داشتم. ولی دوستم که اخیرا اومده با ویزای کار و بیکار... خیلی قوی تر از من داره عمل میکنه. خیلی بهتر و راخت تره و با دید باز تری به مسایل نگاه میکنه. من اما داغون بودم. حالم خیلی بد بود.
گفت: تجربه مهاجرت برای هرکسی متفاوت هست. هر دو آدمی رو نمیبینی که یک نوع تجربه داشته باشن تو این زمینه. بعد بازم ادامه داد که: تو تجربه کار توی ایران نداشتی. فقط دانشجو بودی و وظیقت درس خوندن بود. اجاره و پول برق و اینا نبود. این دوستت اما کلی تجربه زندگی تنهایی اونم توی تهران رو داشته. اون میدونه الان چه خبره و کجاست و میخواد چه کنه.
درست میگفت. اما همه اینها باعث شد به این فکر کنم برای من این زندگی جقدر دیر شروع شده. دارم فکر میکنم تا کی زنده میمونم؟ به اندازه کافی زندگی میکن که بتونم حس کنم منم به سطح خوبی از ارزوهای زنندگیم دست پیدا کنم؟
از حس عطر توی ماشین رسیدیم به مرور خاطرات گذشته ای که تلخ بود اما الان که همه چی اروم شده و هر دو فهمیدیم کجاها تو رابطه خواهر برادریمون بهمدیگه بی توجهی کردیم همه چی شیرین تر شد برام.
هربار که توی ماشین میشینم حس اولیه عطر توی ماشین حس تلخیه اما به هیج وجه هم نمیخوام اون عطر رو از دست بدم و با همه تلخیش میخوام که عمیقا حسش کنم.