صبح که بیدار شدم با عجله آماده شدم و رفتم تا ببینمش،انگار جوون ۱۸ ساله بودم که عشقشو می خواست بعد یک هفته ببینه،! اما ای کاش جوون ۱۸ ساله بودم نه با این سن عاشق یه آدمی بشم که خودش زندگی داره،حالا گذشت و گذشت و گذشت و من دیگه اونو ندارم ،میدونی اصلا نباید میومد که بخوام داشته باشمش ولی گذشت و با دلخوری از همدجدا شدیم و دیگه نیست ، بیشتر خوشحالم تا ناراحت چون منم زندگی خودمو داشتم حالا گذشت و منم با عذاب وجدانی که از دو سمت بهم فشار میاره و دارم زندگی می کنم...! کاش دوست داشتنو بلد نبودم.