انسان بهذات موجودی کمالطلب است و این در حالی است که معمولاً در تخمین تواناییهای خود اغراق میکند. همین است که باعث میشود در مکانی محدود و با امکانات و مخصوصاً زمانی محدود، تمایل داشته باشد N کار مختلف را با کیفیت و نتیجۀ عالی بهانجام برساند. به چند مثال توجه کنیم:
و ... .
کشور ما قابلیتها و ثروتهای بیشمار دارد. نیروی جوان و ثروت خدادادی بسیار داریم؛ بنابراین، برنامهمان برای سند چندم توسعه باید چنین چیزی باشد:
محصول من باید همه کار بکند! ما اینجا هستیم تا نیازهای کاربر را برطرف کنیم و با امکاناتی که در اختیار کاربر قرار میدهیم، او را شیفتۀ خود کنیم! مثلاً:
این «هم» کار را خراب میکند. این را باید در مغزهایمان فرو کنیم که نمیتوانیم همهچیز را باهم داشته باشیم. باهم داشتن، خواستۀ بچههاست. این اسباببازی را که به او میدهی، آن یکی را هم میخواهد. همهچیز را باهم میخواهد. ما انسانها سرمایۀ محدودی داریم. محدودترین سرمایۀ ما وقت ماست؛ پس باید این را هر روز برای خودمان تکرار کنیم: «تو نمیتوانی همهچیز را باهم داشته باشی.» بنابراین ناگزیر هستی که به خیلی چیزها (تأکید میکنم خیلی چیزها) «نه» بگویی و ناگزیری که «تمرکز» کنی.
روی یک کار (و فقط یک کار) تمرکز کن و آن را «درست» انجام بده. همین کافی است. اگر همۀ مردم همین کار را انجام دهند، همۀ آن «هم»ها انجام میشود؛ ولی وقتی همه میخواهیم همۀ آن «هم»ها را انجام دهیم، هیچیک درست انجام نمیشود. حال کردید چطور اینهمه «هم» را باهم در این بند گذاشتم؟ :)
این را یادمان باشد: یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است. صد شهر خراب ثمرۀ زندگی فردی است که میخواهد با امکانات محدودش صد شهر بنا کند و نمیتواند. یک ده آباد ثمرۀ زندگی کسی است که محدودیتهای خود را میداند و تمرکزش را میگذارد روی ساختن همان چیزی که میتواند.
در زمانهای که مردمان بهدنبال بناکردن صد شهر خراب هستند، تو آن باش که بنیانگذار یک ده آباد است!