یخفروش میگفت: آهای! به داد کسی برسید که سرمایهاش در حال آب شدن است.
این قصه یخفروش نیشابوری که سنایی در کتابش آورده خیلی وقتها در ذهنم آژیر میکشد:
مَثَلت هست در سرای غرور
مَثَل یخ فروش نیشابور
در تموز آن یخک نهاده به پیش
کس خریدار نی و او درویش...
بزرگسرمایه ما، وقت ما، مثل یخ در آفتاب تموز در حال آب شدن است. روزها و شبها از پی هم میروند و میآیند و این تکه یخ بزرگ از همهجایش آب روان، جاری است. این آفتاب تموز کم بود، هیترهای قدرتمند هم به کمکش آمدهاند. هیترهایی به نام شبکههای اجتماعی.
این شبکههای اجتماعی لعنتی! این هیترهایی که گرمای تابستان را جهنمیتر از قبل کردهاند. من کاری با غربی و شرقی بودنشان ندارم. من با تاثیر نابودکنندهشان بر وقت آدمها، بر این تکهیخ جا مانده در آفتاب تابستانی، کار دارم. لامصبها آنقدر خوب طراحی شدهاند و چرخه قلاب (محرک trigger، اقدام: Action، پاداشهای متنوع: variable reward و سرمایهگذاری:investment) را هنرمندانه به کار گرفتهاند که کافی است در دامشان بیافتی. دیگر فراری از دستشان برایت متصور نیست. از این صفحه به آن صفحه، از این کانال به آن کانال، از این توئیت به آن توئیت و یخی که در حال آبرفتن و رفتن است...
حالا من به بله فکر میکنم و نقشی که میتواند در این چرخه بازی کند. ما میتوانیم مثل خیلی از شبکههای اجتماعی وقت مردم را به بازی بگیریم. میتوانیم بیزینس خود را روی اقتصاد توجه Attention economy بگذاریم و سعی کنیم به هر قیمت که هست از آب شدن یخهای مردم استفاده کنیم. برایشان صفحه اعلان بسازیم و تحریکشان کنیم مدام به ما سر بزنند. آنها را در شبکهمان بچرخانیم و به افزایش Time in appمان ببالیم.
من این را اما نمیپسندم. بله برای من وقتی دوستداشتنی است که خدمتی به مرد یخفروش کند نه اینکه با سشوار و هیتر به جان یخهایش بیافتد. من بله را به چشم یک ابزار میبینم. ابزاری برای بهتر کردن زندگی مردم. برای بالا بردن کیفیت زندگیشان. برای تسهیل در ارتباطاتشان. برای فراهم کردن یخچالی برای یخهایشان. من نمیخواهم شریک آب شدن یخهای مردم باشم.
باید طرحی نو درانداخت!
این مطلب در کانال امین نوشت در بله به نشانی ble.ir/amin_nevesht هم منتشر شده است.