هوای این روزها خوب است؛ ولی حالمان خوب نباشد شاید.
همه گویی با هم حرف دارند؛ ولی نمیزنند. شاید هم با خودشان حرف دارند و نمیزنند. نگاهها مبهم است و کمی آمیخته با اضطراب. حواسها بیشتر از همیشه جمع است و شاید هم پراحتیاط.
تبوتاب عید هنوز نیامده است یا شاید هم تب دیگری همه را و همه جا را فراگرفته است. هوا بهتر شده است؛ ولی هوای بیرونرفتن نیست؛ چون دلها خیلی گرم نیست و حالوحوصلهای برای بیرونرفتن یا شاید هم دلوجرئت بیرونرفتن نیست.
خیلی تمیزتر و کمحرفتر شدهایم. نجیبتر و مؤدبتر و صمیمیتر؛ ولی با هم دست نمیدهیم. نفسهایمان هم روبهروی هم به زور میکشیم. نکند شاید...! بگذریم.
بیست روز کمتر تا سال جدید باقیست و انگار حواسها جای دیگریست. میترسم به همین اوضاع هم عادت کنیم شاید.
انشاءالله هر چه زودتر برگردد. همان شوروشوق این روزها، سروصداها، رفتوآمدها و دغدغههای همیشگی روزهای آخر سال. و به طور قطع بر میگردد. باز با هم میشویم و باز هم شلوغ و پرسروصدا. دست در دست هم میدهیم به مهر و شوری دوباره میافکنیم به عشق. انشاءالله