لودویگ ویتگنشتاین در کتاب فرهنگ و ارزش جملهی کمتر پرداخته شده، اما به غایت مهمی دارد. «فرد انقلابی همانی است که بتواند در درون خود انقلاب کند» (ویتگنشاین، ۱۹۹۸: ۶۶)
این جمله از فراز بخشی از کتاب فرهنگ و ارزش است که نویسنده در آن تلاش دارد باورمندی به تعصبات را مورد نقد قرار دهد. البته موضوع در همین سطح اولیه پیگیری و تمام نمیشود. موضوع حول آن میچرخد که علاوه بر اعتقاد عموم بر چنین مفهوم منطقیای، چرا واقعیتهای بدیهی که در سطح زبانی حتی برای ما جا افتاده اند، وقتی سرشتی خداگون به خود بگیرند، تنها از طریق شورش علیه خود است که توانایی بالاتر رفتن از سطح خود را مجددا پیدا میکنند.
به استناد حضرتش، وقتی زبان و واژهها حتی چنین هستند، چه رسد به یک تهمتننامی، در گوشهای از خیابانهای یک شهر فلکزده! شاید باید لحظهای افتخار پایین انداختن گارد را از خود گرفت و به بیدفاعی خود و پیروزیِ زدنها افتخار نکرد! شاید بهتر است این بار جلوی آیینهای که به هر ترتیب جادوی بازتاب آن رنگ واقعیت به خود میگیرد، سر و صورت خود را کمی هدف قرار داد.
شاید همین واقعیت در لحظه که برای نوشتن چنین متنی، به دنبال موسیقیای باشم تا تمام احساساتم را دخیل کند، نشان از همین موضوع داشته باشد که برای عبور از این سد خوداگاهِ همیشه پاسخگو نیاز به درجات بالاتری از درگیری تمام آنچیزی که هوش بشری را دخیل میکند؛ است. شاید بیات ترک ۳۰ دقیقهای محمدرضا لطفی آنقدر مرا نحیف درآورد که جرأتی پیدا کنم تا چیزی برای از دست دادن در این خودِ به ظاهر همهچیز تمام نداشته باشم!
در چنین لحظاتی مهم نیست که آیا برای انتقادات از خود جوابی آماده دارم یا نه؟ حتی مهم نیست که آن پاسخها از نظر علمی یا عینی معتبر هستند یا نه! حتی مهم نیست که آیا در مقام مقایسه کارایی بهتری دارند یا نه! در چنین لحظاتی باید خود را به دست انقلابیون سپرد. اگر لحظهای این ادعا وجود دارد که واقعیتی اجتماعی بیرون از تهمتن وجود دارد، شاید بستن چشمهای تهمتن و باز کردن چشمهای جامعهشناس به روی تهمتن، اخلاقیترین کار این جناب مدعی باشد.
طرحوارهی منظم تهمتن، یا طرحوارهی سازگار او، فکر میکنم این تعریف دقیقتری است، شاید برای هوییت خودش دچار نارسایی و اختلال نباشد، همین کفایت که در تار و پود اجتماعی آن بیرون گره ایجاد کند. همان برای مستحق نقد بودن کافی است.
شاید دیباچهی دل هر مخاطب نزدیک من پر از ایرادات آزاردهندهی من برای آنها باشد که حتی بعضی از اوقات برخوردهای پیشین یا تصویر ذهنی از آن برخوردها (که همان نیز به خودی خود معتبر است) اجازهی بازگویی را به آنها نداده باشد. اما روی هم رفته، همهی آنها بر مدار همین تصویر خداگونی میگذرد که ویتگنشتاین از آن یاد کرده است. چه بهتر که این تصویر که موجب نفوذ آزاردهندهی تهمتن در آن مخاطبان است همینجا مورد هجمه قرار گیرد.
تصویری از آن هوییت بدون تَرَک که از پس هر نابسمانی اگر به پاسخی در آن نرسد، دست پاچه و هراسان میشود. همانکه به شوخ و جد «پدر جو ایران» نامیده میشود. این اعتماد به نفس (نه به عنوان چیزی زائد) امکان کش آمدن زمان را از همین هوییت گرفته است. واکنشهای بیش از حد فعالانه (overreaction) حتی اگر موجب پاسخهای مناسب هم شود، تنظیمات زمانی واقعیت اجتماعی آن بیرون را بر هم میزند. انتظارات درونی از این هوییت تهمتن، فرصتی برای رشد عرضی نمیگذارد. شاید همیشه رفتن به سمت هدف مهم نباشد. شاید این عرض جاده است که گاهی باید برای حضور بیشتر آماده شود. شاید باید جایی از آن سرعت و پیشروی دست کشید. نگاه کرد. امن شد یا امن کرد... شاید امروز و این لحظات همان انقلاب واقعی باشد... شاید این تصویر باید همین امروز مورد هدف قرار بگیرد تا تصویرهای بزرگتری که باید ساخته شوند، هیچوقت مورد هدف قرار نگریند...