«تردید»
«تردید»
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

«ستایش کُمدی به بهانه معرفی یک داستان کوتاه!»

داستانی درباره خریدن لنین از اینترنت!
داستانی درباره خریدن لنین از اینترنت!

میروسلاو پنکوف، نویسنده بلغاری، داستانی دارد به نام «خریدن لنین» که نشر ماهی آن را در کنار یک مجموعه داستان کوتاه دیگر منتشر کرده است؛ در این داستان میروسلاو به شیوه ای بسیار خلاق و با به کارگیری فن روایت در روایت، یک داستان چند لایۀ زیبا خلق کرده که متضمن حقیقت بسیار مهمی است!

«هشدار اسپویل!»

داستان در زمانه اضمحلال و فروپاشی شوروی رخ می‌دهد و درباره جوانی است که پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داده و با پدر بزرگش زندگی می‌کند؛ او پدربزرگش را مقصر اصلی مرگ والدین خود می‌داند و همین دلیلِ بروز اختلاف میان او و پدربزرگش می‌شود. آن ها دو سال با هم هیچ گونه صحبتی نمی‌کنند تا این که پدربزرگ پیش از مهاجرت نوه‌اش به آمریکا، بر روی یک برگه سرخ رای که متعلق به انتخابات 1991 بوده است نامه‌ای برایش می‌فرستد:

«ای خوک کثیف کاپیتالیست! پروازت خوش. دوستدارت، پدربزرگ.»

و نوه‌اش بر روی یک اسکناس یک دلاری پاسخش را می‌نویسد:

«ای کمونیست ساده لوح! ممنون از نامه‌ات. من فردا عازمم و همین که برسم سعی می‌کنم در اسرع وقت با یک زن آمریکایی ازدواج کنم. بعد هم سعی می‌کنم صاحب بچه‌های آمریکایی بشوم. دوستدار تو: نوه‌ات.»

همان طور که از گفت‌و‌گوی مکتوب بالا و نماد بسیار ظریفی که در آن به کار رفته بر می‌آید داستان بیان‌گر جدال و تقابل میان شرایط منسوخ شده پیشین و شرایط نوظهور جدید و عدم پذیرش توسط کسانی است که نمی‌توانند بپذیرند اشتباه کرده‌اند. پدر بزرگ او یک کمونیست بسیار ساده‌دل و آرمانگرا است که تمام زندگیش با دو حادثۀ فروپاشی امپراطوری سرخ و مرگ همسر و رفیقِ هم‌عقیده‌اش دستخوش بحران شده است اما وی همچنان بر عقاید خود پافشاری می‌کند و حاضر نیست بپذیرد که دنیا تغییر کرده و بسیاری از آن‌چه همیشه بدان باور داشته بی‌اساس بوده و آرمان سُرخ شکست خورده است. او در سایه گذشته زندگی می‌کند و نوه‌اش در پرتو آینده.

پدر بزرگ معتقد است که:

« هیچ چیز از دست نرفته. ممکن است کمونیسم در ستاسر این کشور مرده باشد اما آرمان‌ها هیچ وقت نمی‌میرند. من تمامشان را می‌آورم اینجا، به همین دهکده.»

او حتی علت مرگ همسر خودش را تاب نیاوردن وی در برابر این که نمی توانسته لگدکوب شدن آرمان هایش را ببیند عنوان می‌کند در صورتی که وی به علت سرطان مرده است. این اشاره نویسنده به زعم من بیانگر حقایق کاذب و دلیل تراشی های هذیان گونه‌ای است که یک ذهن مسموم شده توسط ایدئولوژی بدان دچار می‌شود. مارکس ایدئولوژی را دانش دروغین می‌دانست که برای همه پرسش های آدمی پاسخ‌هایی در آستین دارد اما این پاسخ‌ها موقتی و غیر حقیقی و عمدتا وهمی هستند.

پدر بزرگ نماد افرادی است که آرمان های ایدئولوژیک را بر روابط انسانی، نسبت‌ها و پیوند‌ها ترجیح می‌دهند و قربانی پروپاگاندا شده‌ و به کیش شخصیت پرستی گرویده‌اند:

«من عاشق لنین هستم من از کاپیتالیست‌ها بدم می‌آید!»

«عاشق من هم هستی؟»

«تو نوه‌ی منی.»

«پس بیا شهر زندگی کن!»

«من این جا کار دارم. مسئولیت دارم.»

.....

تجسم میزان تاثیر گذاری پروپاگاندا بر ذهن و دیدگاه افراد را در تمام گفت‌وگوهای داستان می‌توان یافت؛ به عنوان مثال به محض ورود جوان به فرودگاه آرکانزاس، وقتی یکی از مسئولان موسسه حمایت از دانشجویان خارجی یک جلد کتاب مقدس به او هدیه می‌دهد، از او می‌پرسد:

«می‌دانید این چیست؟» و وقتی با پاسخ منفی جوان مواجه می‌شود می‌گوید:

«این مجموعه اعمال ناجی ماست؛ سخنان عیسی مسیح.»

و او پاسخ می‌دهد:

«آهان، مجموعه آثار لنین. جلد چندم؟»

با وجود طنز بسیار تلخِ مُضمر در این پاسخ کاملا مشخص است که نویسنده می‌خواهد محیط ایزوله‌ای که افراد تحت حاکمیت شوروی در آن زندگی می‌کردند را به نحوی ملموس ترسیم کند. همچنین وقتی جوان در پاسخ به پرسش پدر بزرگش درباره خُلقیات آمریکایی ها در گفت‌وگوی تلفنی می گوید آن ها با ما فرق دارند، مثالی عنوان می کند که برجسته ترین طنز به کار رفته در داستان را به زعم من نمایش می‌دهد:

«مثلا همین دختری که باهاش آشنا شدم، سامانتا الان یک ماه است که افسرده شده چون پدرش عوض یک بی ام و دنده اتوماتیک، برایش بی ام و دنده‌ای خریده. گریه می کرد و می‌گفت من نمی‌تونم پشت این بشینم. خیلی ضایعست...»

پدر بزرگ گفت:«واقعا هم ضایعست!»

البته نویسنده نمی‌خواهد از آمریکا بهشتی بسازد که در آن سطح دغدغه ها از شدت مسخرگی عضه آور است! بلکه در ادامه خاطر نشان می‌کند که البته آدم های مثل خودش و پدر بزرگ هم در آن‌جا هستند. این نشان دهنده ظرفیت نسل نو در پذیرش کاستی‌ها و بی طرفی آن‌ها و ذهن بازشان است.

خواست ایدئولوژی از پیروان، عمل به تکلیف بدون چون چراست نه تفکر!
خواست ایدئولوژی از پیروان، عمل به تکلیف بدون چون چراست نه تفکر!


نویسنده طرفداران ایدئولوژی چپ را تا حد حماقت ساده می‌انگارد؛ پدر بزرگ آن‌قدر دلداده کمونیسم است که با جمعی از همراهانش تصمیم می گیرد شعله رو به خاموشی انقلاب را در دهکده کوچکشان با جمع آوری هر شی مربوط به انقلاب، از برگه های رای گرفته تا مجسمه های نصفه و نیمه روشن نگه دارد و در این حین گول یک شیاد را می‌خورد که مدعی شده جسد لنین را به مزایده گذاشته اند و از نوه‌اش می خواهد که از طرف وی در مزایده شرکت کند و به هر ترتیبی که هست پیکر لنین را برای او خریداری کند!

پدر بزرگ نماد یک خرد منسوخ شدۀ بسیار خام‌دستانه است که در عین بلاهت بسیار عزیز شمرده می‌شود؛ گویی بخشی از وجود جوان ‌است. گذشته برای آینده عزیز و بخشی از هویت اوست اما آینده برای گذشته به منزله نابودگر هستی و انزواست. نگارنده نکته بسیار ظریفی را در این مطلب گنجانده است و آن این‌که یک ذهن مسموم شده توسط ایدئولوژی توان همزاد پنداری و نوع دوستی بسیار کمتری به نسبت کسانی که از قفس ایدئولوژی گریخته‌اند دارد. فردیت، انسان و روابط برای دشمنان ایدئولوژی از آرمان‌های انتزاعی و سلسله مراتب بوروکراتیک و حزبی ارزشمند تر‌ هستند و در اولویت قرار دارند.

در نهایت با مرگ پدر بزرگ آخرین میراث آرمان های خشن اما صادقانه سُرخ به دست خاطرات سپرده می‌شود و نوه، آخرین پناهش را هم از دست می‌دهد. درست مثل انسان امروز که آخرین آلترناتیوش، چپ، را از دست داده و از همیشه آسیب پذیرتر، تن به زنجیر‌های فزاینده و سخت سرمایه داری و برده‌داری مدرن داده است و بر روزهای خوش گذشته که ساده اندیشانه امیدوار بود سوگواری می‌کند.

پنکوف اصولا سیاسی نویس است؛ مگر می توان اهل اروپای شرقی بود و سیاسی نیندیشید و سیاسی ننوشت؟ واقعیت تلخ این است که سیاست تاثیرات بسیار گسترده‌ای بر زندگی و روان انسان دارد؛ تاثیراتی آشکار و تاثیراتی پنهان. درست مثل یک کوه یخ بزرگ که تنها حجم بسیار کمی از خود را به کشتی های نزدیک شونده نمایش می‌دهد!

میروسلاو پنکوف
میروسلاو پنکوف


پنکوف مثل بسیاری از نویسندگان قرن بیستمی اهل روسیه و جمهوری های اقماری شوروی با انزجار و نفرتی آمیخته به طنز دست به قلم برده است و حاصل این شیوه نگارش داستانی شده است در ژانر کمدی-درام و یا دارک کمدی که در آن خشم و انزجار و ریشخند و تراژدی و تاسف در یکدیگر تنیده شده‌اند.

«ستایش کُمدی»

ارسطو در رسالۀ بوطیقا«poeitics» سه ژانر اصلی ادبیات را حماسه و تراژدی و کُمدی بر‌می‌شمارد؛ حماسه سرگذشت آدم‌های فراتر از آدم‌های عادی است که در آن شرح اعمال قهرمانانه، مبارزات و شگفتانه‌های شخصیت‌ها به مخاطب ارائه می‌شود. تراژدی به بازنمایی سرگذشت یک شخصیت به نحوی تأثر برانگیز می‌پردازد و عواطف و احساسات را به حضور فرا می‌خواند و همانند حماسه به شخصیت هایی فراتر از مردم عادی تعلق دارد. در همین راستا به سخن فردریش نیچه می‌توان اشاره کرد؛ او می‌نویسد:

« زندگی یک قهرمان شبیه به تراژدی است؛ هر چه تراژیک تر، قهرمانانه‌تر!»

اما کُمدی تقلیدی است از آدم‌های فروتر از مردم عادی و حتی بدتر با توجه به عنصر مسخرگی و ریشخند که خود زیر مجموعۀ «زشتی» است با زبانی گاها نیش دار و آمیخته به هجو.

دوران انسان‌های برین به سر آمده است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که به قول فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس معاصر، همه چیز در آن به کُمدی ختم می‌شود. عصر ما عصر پایان حماسه است و در آن خبری از قهرمانانی که خیر بر وجودشان چیره‌تر است و بهره‌مند از کمال‌اند نیست. امروز شر بر همه چیز سایه انداخته است. در این زمانه همه چیز تحت تاثیر سُلطه نیهیلیسم از معنا تهی می‌شود و به شکلی بسیار مضحک و کمیک‌وار در می‌آید. کمدی تنها امکانی است که در دوران آخرالزمان«از زبان مسیح» برای هنر گشوده است.

کمدی به زعم من در عین حال نسبتی به سزا با تراژدی دارد؛ چه اینکه هر دو به نحوی به «شر» می‌پردازند اما از جهاتی متفات. یکی از منظری که مبتنی بر عواطف و تاسف و غصه است و دیگری بر نقص و کاستی و شر، به چشم یک اشتباه و ناهنجاری تمسخر آور نگاه می‌کند. همین نسبت سبب آمیزش این دو ژانر با یکدیگر و خلق ژانری جدید به نام کمدی-تراژدی یا کمدی سیاه گردیده است.


با خندیدن به ناهنجاری ها می توان توجه همگان را به زشتی نهفته در آن معطوف کرد. در عصری که حقیقت بیش از پیش به وسیله رسانه، ایدئولوژی(پروپاگاندا) و پول در ورای حجاب قرار گرفته، کُمدی روش بسیار مناسبی برای گُشایش رَه به حقیقت و به چالش کشیدن فضیحت های موجود در جامعه است. از همین روست اگر ادبیات و تبعاً سینما به این دستاویز موثر بیش از پیش روی می‌آورند.

برای نمونه می توان به مواردی اشاره کرد. همان‌گونه که می‌دانیم قرن نوزدهم عصر طلایی ادبیات داستانی است؛ برای اثبات این مدعا کافی است از بزرگ ترین نویسندگان جهان در تمام ادوار لیستی تهیه شود؛ بدون شک سهم عمده‌ای از این لیست متعلق به نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم خواهد بود! نوشتجات کسانی مثل: چارلز دیکنز، داستایوسکی، ایبسن، چخوف، بالزاک و... شواهدی کافی برای تقویت انگاره‌ای هستند که عصر ما را عصر پایان امکانِ حماسه و زمانه کمدیِ تراژیک می‌داند. به عنوان نمونه فئودور داستایوسکی در کتاب‌هایی‌ مثل رمان شیاطین«جن زدگان» و داستان کوتاه کروکودیل جامعه ناهنجار معاصر خود را با طنزی تلخ به چالش می‌کشد و نقد می‌کند. یا تورگنیف در اثر معروف خود پدران و پسران با طنزی نامحسوس به نیهیلیست‌ها می‌تازد.

به طور کلی در تمام دوران ها نویسندگان و هنرمندان از این حربه موثر بسیار مدد جسته اند و در نهایت آثار هنری مهم کمی را می‌توان یافت که در آن از قابلیت‌های پرکاربرد ژانر کمدی و طنز تلخ استفاده نشده باشد.

parasite «انگل»
parasite «انگل»


در سینما که مولود متکامل ادبیات داستانی، ملتقای هنر‌های دیگر و جامع فنون است نیز این ژانر در بین مردم طرفداران بسیاری دارد به عنوان مثال فیلم کُره‌ای «اَنگَل» یا «مرگ استالین» در ژانر کمدی سیاه ساخته شده‌اند و هر دو توانسته‌اند توجه منتقدان و مردم را به خود جلب کنند؛ از سویی آثار «چاپلین» و «وودی آلن» نیز نیازی به معرفی ندارند و نگاهی ریشخند گونه به کاستی‌ها دارند.

وودی آلن کمدینی که در آثارش رد تفکر و کمدی اصیل را می‌توان یافت.
وودی آلن کمدینی که در آثارش رد تفکر و کمدی اصیل را می‌توان یافت.


در نهایت باید یاد آور شد که با آگاهی نسبت به کارکرد ها و قابلیت های ادبیات و هنر، می‌توان اندیشه انتقادی را تعالی بخشید و گامی خرد در جهت استیفای حقوق انسانی در برابر دیکتاتور‌ها و ایدئولوژی‌ها برداشت. هدف نگارنده نیز از نوشتن چنین مطالبی اعتلای اندیشه_به قدر وسع_ در برابر زر و زور و تزویر بوده است. به عنوان حُسن خاتمه به بیتی از رهی معیری در بیان علت اهمیت دادن به موضوع کُمدی اشاره می‌شود :

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته به آن می خندم...



کمدیداستان کوتاهادبیاتنقدتراژدی
«تردید»یگانه راهِ «اطمینان‌بخشی» است که انسان در مسیر دستیابی به«حقیقت»می‌تواند طی‌کند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید