گاهی اوقات اینقدر بهش فکر میکنم که مغزم برای خاموش شدن التماس میکنه،اما نمیتونم
میخوام که صداهای توی سرمو خاموش کنم اما نمیتونم
خب اینو دیگه همه میدونیم،نمیتونم نداریم
پس از تلاش های زیاد و طاقت فرسا بالاخره وجود چنین آدمی رو فراموش میکنم
اما پس از چند ماه دوباره اونو میبینم
انگار فردی رو دیدم که سال هاست اون رو میشناسم اما در اون لحظه یادم نمیاد کیه
این حس عجیب دوباره برمیگرده و با بی رحمی،تمام مغزمو احاطه میکنه
چطور ممکنه،بعد از اینهمه هنوزم وقتی می بینمش اون حس لعنتی برمیگرده و دوباره میام سر خونه اول
پس چرا تموم نمیشه
مگه هرچیزی یه پایانی نداره؟پس پایان این حس کجاست؟به کجا ختم میشه؟تا کی ادامه داره؟
تمام این سوالات شروع به خوردن مغزم میکنن تا اینکه تنها خورده ای از اون باقی میمونه و اون فقط یه چیز رو فریاد میزنه
فراموشش کن
درست همین لحظه،که تصمیم به فراموشی میگیرم
یه صدای دیگه تو سرم داد میزنه
احمق مگه کوری؟اینهمه نشونه رو نمی بینی؟
و من فقط یه جواب برای اون صدا دارم
الآن وقتش نیست،الان وقت کارای مهم تریه
پس باز هم فراموشی و فراموشی تا دیدار بعدی
تاحالا همچین حسی رو تجربه کردی؟!