شروع کرد به پرسیدن از من راجع به ایران. شاید سوالهایش برایتان جذاب باشد. او میپرسید که امکانات آب رسانی در ایران چگونه است؟ خدمات دولت الکترونیک به کجا رسیده و چقدر کارهای مردم در ادارات به صورت فیزیکی انجام میشود؟ برای پرداخت مالیات به بانک مراجعه میکنند یا خیر؟ سیستم حمل و نقل چگونه است؟ / گفتم «بابا اینها در ایران عادی است». گفت «در روسیه هم عادیاست». آنجا بود که فهمیدم یک هیچ بزرگ مردان کوچک سرزمین من جلوترند چون رقیب، راست ما را دروغ میپندارد!
این روزها دوستانم مهاجرت میکنند، عزیزانم دلتنگ جگرگوشههایشان و رقبایم در آشوب جبران جای خالی مغزهای متفکرشان. آواهایی که به گوشم میرسد دیگر «چرایی سفر» نیست؛ «چگونگی سفر» است. عدهای در این بین دارند از آب گل آلود ماهی میگیرند و ارث و میراث خانوادگی را به نفع عمهی خبیث داستان بالا میکشند. عدهای دندان تیز میکنند به ضعیف شدن این کندو، عدهای نمک بر زخمشان پاشیده میشود و عدهای دیگر انگار خونشان با یک تسویه حساب قدیمی تصفیه میشود.
در سفری که به عنوان کارشناس ایران در تاتارستان داشتم، مانند هر مسافر دیگری پیش از هرچیز ابتدا خیابان های پت و پهن، ناودانهای عریض و طویل، و هوای خنک و مطبوع برایم جذابیت داشت. برای شروع بد نبود. این را به «همهچیز» تعمیم دادم. حتی اخلاق کپک زدهی پلیس فرودگاه کازان و یا مهارت نمیچه ناقص هتلداری که نمیدانم چطور حوالی بیست طبقه هتل مجلل را جمع و جور میکرد، همه از نظرم «پرفکت» بود.
روسها خلاف آب و هوایشان آدمهای مهربانی هستند. میزبان هایی محترم اند. رسمی و خشک رفتار میکنند. البته اگر چرخ و فلک سواری مدیران بلند پایهی یک ارگان دولتی را به عنوان رفتاری سرد در مقایسه با تماشای فوتبال توسط رئیس جمهور کرواسی در نظر بگیریم. سخنرانی هایشان روی سکو کوتاه، تئاتری و پر از امید است و مملو از «شما خوبید» های مختلف. سر میز اما، پدر در میآورند با «منم منم» ها. برای چرت و پرتی ترین محصولات و رویههایی که تولید کردهاند، از برنامه ریزی صبحانه و ناهار و شام تا نرمافزار اعتبار سنجی فلان بخش، کلی صغری و کبری میچینند و مراسم رونمایی میگیرند و قمپز در میکنند.
ما که با سیستم بچرخ تا بچرخیم رفته بودیم و اصولاً تهاجمی بسته بودیم که از حرفهایشان یک چیز بدرد بخور دربیاوریم. اما اقرار میکنم که توانشان در تکرار کردن بدیهیات و تکرار و تکرار و تکرار مکررات کمنظیر است. خستهکننده است حتی برای منی که به بار کردن تکههای فلسفی علاقه دارم. به طوری که همتایان هندی و چینی ما به زور خود را بیدار نگه میداشتند اما ما هرچه میتوانستیم از حرکاتشان نوت برداری کردیم تا گزارشی با تکمیل ترین جزئیات ارائه کنیم. اینطور بگویم که در گزارشی که دادیم از شیوهی غذا خوردن روسها هم گفته بودیم و البته آداب سفره که مختصر و مفید است اما رعایت میشود. حتی از برنامهی روزانه دو ساعت دوندگی آنها هم گفتیم و آن را از دلایلی دانستیم که روسها ماراتونهای جذاب تری برگزار میکنند.
البته سبک زندگیشان باگ هم دارد. میشود کاری کرد که حتی یک روز کامل را شُلکس کنند و آقا ولادیمیر را نیز دایورت بفرمایند. چیزی که آنها را مقید به اصول کرده است، نه روحیهی جهادی است و نه عشق. نه آدم فضاییاند و نه نبوغ خاصی به صورت مادرزاد دارند. راز پایبندی آنها به «مستند سازی» و «برنامهی روزانه» در جهت «چشمانداز»هایشان را نه در توهمات دست نیافتنی خودمان که در تربیت آنها از کودکی میبینم. مدارسشان پدر مادر های دلسوز سختگیر زیادی دارد. با دانشآموزان همتراز خودشان رفتار و احترام میکنند. رسمی تنبیه میکنند و با لبخندهایی متر شده و اتوکشیده تشویق میکنند. اصولا هر کسی جای خودش است. زیردست از رئیس حساب میبرد و رئیس به فکر سوغاتی کارمندانش هم هست!
البته بعضی از جوانها را گویا هنوز درک نکردهاند. منظورم همان پدر سوختههایی است که ساعت سه نصفه شب اسکیت بورد سواری و دودینگ سیگار دارند (در ضمن چند دقیقه بعد از آنکه با کت و شلوار مشکی روی صندلی رنگ شدهی سفید نشستی خبرت میکنند). از شبگردی های رومانتیک بلاد روس بگویم. آدم کیف میکند وقتی میبیند مردم شب را در آرامش میگذرانند و تو هم بهانهای برای آرام گرفتن داری. نور پردازی کنار رودخانه بی نظیر است. سنگ فرش های کف خیابان و ساختمان کلیسا و انواع اقسام فروشگاهها با تمهای مختلف و اصالت کلاسیکی که دارند چشم نوازند. دختر و پسر ها قدم میزنند و موسیقی خیابانی گوش میکنند و گاهی میرقصند. به وضوح حس میکنی که مردم زندهاند. خلاصه شبهایش رنگ استرس فردا را ندارد. استرس منظورم اضطراب نیست؛ شاید منظورم فشار کار باشد. البته اگر با آن رژیم ورزشی و غذایی پر از اکسیژن و فیبر، فشاری را احساس کنند.
از این مردمان چشمان من کامل ندید و دستهای من کامل ننوشت.
روسها خوب میشنوند، روسها با دقت مطالعه میکنند و روسها با حوصله آموزش میدهند. روسها «آموزش میبینند» که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. میدانی؟ معلمهای ما خستهاند. جملهی «بروید خانه خودتان صد مثال حل کنید و بیاورید» برایمان معمولی و گاها معقول است. میپرسید چه ربطی دارد؟ معلم دارد مرحلهی تثبیت درس، فهم شما و چیدن میوهی شیرین نهال فسقلی دانش را به بعد موکول میکند!!! این شاید ساده باشد اما نشان از گم شدن هدفی مهم را میدهد و ترسی ندارم از اینکه بگویم آن هدف مفقود، علت وجود کل تشکیلات آموزش است.
آنها ترس اضافی به مردم یاد نمیدهند. در بازدیدی که از مدرسهی مریلند در امارات داشتیم، از آموزش دروس دینی از معاون مدرسه سوال کردم. جوابش خیلی سر راست بود.
ما انواع پیروان دینی را در مدرسهمان داریم. مدرسه ما بینالمللی است. ما به آنها نمیگوییم که خدا هست و فلان است و فلان. ما به آنها فیزیک و شیمی درس میدهیم و بعد میگوییم اگر خدا نبود هیچ کدام از اینها هم نبود.
خوب. یک رقیب لازم داریم تا خودمان را پیدا کنیم. این همه روضه خواندم که اولین رقیب را روسیه بگیریم.
روسها بلوف زیاد میزنند. تبلیغ چیزهایی که ندارند را میکنند و بسیار تبلیغ آیندهی روشنی را میکنند که هنوز نیامده. روسها خطرناکند. یکی از اخلاق های رذل آنها دودره کردن و دور زدن هر کس خارج از فدراسیون روسیه است. اگر روس هستید، خوبید، نیستید باید برای روس فایده داشته باشید. و عمرا این را نخواهید فهمید تا روزی که خنجر را تا دسته به فقراتتان فرو کنند. روسها استاد فیلم بازی کردناند. مثل نقل و نبات دروغ میگویند و البته در اعتراف کشی ید طولایی دارند.
مثال بزنم. در یک مراسم شام، یکی از مدیران که با من گرم گرفته بود و البته باعث و بانی یک تفاهم همکاری با گروهم نیز شد، شروع کرد به پرسیدن از من راجع به ایران. شاید سوالهایش برایتان جذاب باشد. او میپرسید که امکانات آب رسانی در ایران چگونه است؟ خدمات دولت الکترونیک به کجا رسیده و چقدر کارهای مردم در ادارات به صورت فیزیکی انجام میشود؟ برای پرداخت مالیات به بانک مراجعه میکنند یا خیر؟ سیستم حمل و نقل چگونه است؟ / سپس از خودم پرسید. وقتی که گفتم من «همزمان با دانشگاه، کار هم میکنم و تیم دارم» شروع کرد به تعریف و تمجید و هندوانه زیر بغل دادن که استادانه اما بیفایده بود. گفتم «بابا اینها در ایران عادی است». به شوخی و حالت تمسخر (نه به این وضوح) گفت «در روسیه هم عادیاست». آنجا بود که فهمیدم یک هیچ بزرگ مردان کوچک سرزمین من جلوترند چون رقیب، راست ما را دروغ میپندارد!
از دوازده سیزده سالگی رقابت کردهام. از اشل های کوچک و چشم و هم چشمی تا رقابتهای کشوری و جهانی. بازندگانی را دیدهام که در کمال ناباوری برنده و برندگان قاطع و مغروری را دیدهام که شکست خوردهاند. خیلی شکست خوردهام و بعضی اوقات پیروز شدهام.
البته اوضاع ایران ما «برای رقابت» خوب است. اما کار ما سخت تر از آنهاست. زیر ساخت های آنها «حاصلخیز» تر است از ما. ما به هیچ وجه عقب نیستیم. ما متفاوتیم. نه اینکه هوش آسمانی داشته باشیم، نژاد برتر باشیم یا ... . ما فقط متفاوتیم. ما حتی وقتی چیزی را کپی میکنیم به سبک خودمان انجامش میدهیم. ما به سبک خودمان فکر میکنیم. ما خیلی چیزها داریم که رقبا ندارند و البته به آنها به «چشم خریدار» نپرداختهایم و رقبا خیلی خیلی چیزها دارند که ما نداریم. ما ایرانی هستیم. ما باید خیلی خیلی خیلی کار کنیم. خیلی زیاد. خیلی بیشتر از خاله بازی هایمان باید به فکر امروز و فردا باشیم.
بگذراید همینجا بگویم. میدانید چرا از رقابتهای ماراتونی مخصوصا تک نفره خستهام؟ به همه توصیه میکنم. خودم هم خودم را محک میزنم اما نه مثل قبل. دلیل واضح است. وقتی زیرساخت نباشد، تو نمایش دهندهی یک «استعداد» هستی؛ نه یک زیست بوم. تو یک مُهره بی حامی در زمین سیاه و سفید طرف مقابلی. تو یک اسکناسی که بی پشتوانه چاپ شدهای.
وقتی زیرساخت نباشد، تو نمایش دهندهی یک «استعداد» هستی؛ نه یک زیست بوم. تو یک مُهره بی حامی در زمین سیاه و سفید طرف مقابلی. تو یک اسکناسی که بی پشتوانه چاپ شدهای.
این یعنی هم رقابت و هم زیر ساخت در کنار هم. نه اینکه به کل منکر یکی شویم. در هر دو باید برای پیروزی تلاش کرد.
من؟ هویت «من» چیست؟ «من» اعمال من است!
برنامههایم را مینویسم. نیروهایی را انتخاب میکنم که اخلاق بشناسند و در آزمونهای زندگی سربلند بیرون آمده باشند. معمولا این افراد در یادگیری مقاومت نمیکنند و در زمان مناسب معلمهای فوقالعادهای میشوند. مثل همکلاسی دانشگاهم. دوستان به شوخی به او میگویند که تو را دولت بزرگ کرده نه پدرت. از بس که توی خوابگاههای شبانه روزی بوده از دوران مدرسه تا دانشگاه. بله. در مناطق محروم نقل و نبات پخش نمیکنند. یا آن یکی آشنا. به دلار در میآورد و به ریال خرج میکند. برای یک دانشجو یک نبوغ به حساب میآید. دل و جرات عجیبی دارد. یا پدرم. هرگز موافق کارهای من نبود و از دست من خیلی حرص میخورد. جو اینکه باید شکست بخوریم تا یاد بگیریم و این حرفها. اما پدرم معتقد است باید حساب شده قدم برداشت. قربان مادرم بروم که دائم گوشزد میکند که اول سلامتی بعد کار. و اعتقاد عجیبی به قدم قدم کار کردن و لذت بردن از کار دارد. با همین روش مرا گول میزد و به کلاس زبان میبرد (همیشه از کلاس زبان میترسیدم. شش ساله بودم و کلاس مختلط. از دخترهای کلاس متنفر بودم چون هم بزرگتر از من بودند و هم باهوش تر. مسخرهام میکردند. چند بار یک دوره کلاس زبان را مردود میشدم. مادرم میگفت مهم نیست اگر یاد نگیری. فقط برو و در کلاس بنشین. هزینهی کلاس زبان زیاد بود. مادرم یک پرستار و پدرم کارمند است. سخت بود).
من برای آینده رقابت میکنم و مشتاق پیروزی در زمان حال هستم. من از قبل از هر کاری باید بدانم به کجا میروم. خیلی مقدمه چینی میکنم. ممکن است گاهی مقدمه چینیها برایم خود تبدیل به یک هدف شوند. اصولا زیر ساختی کار میکنم. شاید به همین دلیل برنامهنویسی بکاند بیشتر به حال و هوایم میآید. خدا نکند شب امتحان ریاضی باشد. کنار آمدن با این حس بسیار دشوار است. آخر وقتی که نمیدانم یک فرمول چگونه بدست آمده، چرا باید آنرا استفاده کنم؟ به همین دلیل خیلی استرس امتحان ندارم. از قبل میدانم چند میشوم. اما چیز دیگری را هم یاد گرفتهام و اخیرا به کار میگیرم. هر چه تا روز اول مسابقه کردی یک طرف، بعد از سوت شروع میتوان معجزهها کرد. با تفکر باختن به میدان نمیروم. سعی میکنم بهترینم را به نمایش بگذارم و لذت بردن از مسابقه بخش قابل توجهی از روش رقابتم شده.
هرگز به چشم راه حل به سختیها نگاه نکردیم. بعضیهاهم واقعا اشک آدم را درمیآورند و لگد میزنند زیر هر چی حس وطن و وطن پرستی است. بیخود نیست که فارسی در تعداد کلمات غمگین «هل من مبارز» میطلبد. خوشمان بیاید یا نه یکی از مشکلاتمان این است که بیخودی غمگینیم. دنبال «دلیلی بر نشدن» میگردیم. حتی قبل از شروع یک کار! در خونمان است. باید از قومهای همیشه شاد هموطن کمک بگیریم. از اشعار کوردی در دکور شرکت استفاده کنیم، مثل شمالی ها غذا بخوریم، مثل ترکها لباس بپوشیم، مثل تهرانیها پا به سفر باشیم، مثل خوزستانیها خونگرم باشیم و خلاصه همه جای ایران سرایمان باشد. قرار نیست درکشان کنیم، فقط سعی کنیم مثل آنها باشیم.
فردا روزی شاید کم بیاورم. دور از انتظار نیست اما نقل به مضمون از یک مدیر جوان ایرانی:
مهم نیست سرنوشت ما چیست. ممکن است فراموش شویم یا نشویم. مهم این است که قبل و بعد از ما تفاوت داشته باشد.
- پویا پیرحسینلو، همبنیانگذار و اسپهبد اجرایی ابرآروان
در پناه خدا باشید.