ویرگول
ورودثبت نام
محمدرضا طیبی
محمدرضا طیبی
خواندن ۶ دقیقه·۶ سال پیش

من قهرمان جهان بودم

به نام خدا

ویرگول سلام!

تاریخ رساله را بزنید فردای سیزده به در. گرچه خیلی تعطیلی نداشتیم اما بزنید اولین روز کاری سال ۹۷.

گاهی فکر می‌کنم چقدر این بی‌تجربگی امروزم را دوست دارم. اینکه یک مسابقه تمام دنیایم و تمام آرزوهایم و احتمالا ره توشه‌ی آخرتم بود؛ گرچه به سادگی و در یک کلام «از دستش دادم».
خواستم مثل خیلی از داستان‌هایی که کسی از من نشنیده، این را هم برای کسی بازگو نکنم. اما دیدم که اگر الگوی مناسبی نبودم، لااقل درس عبرتی باشم برای کسانی که دغدغه‌های مشترک دارند.

چهل و چهارمین دوره‌ی مسابقات جهانی مهارت | WorldSkills 2017 Abu-Dhabi
چهل و چهارمین دوره‌ی مسابقات جهانی مهارت | WorldSkills 2017 Abu-Dhabi

من محمدرضا هستم. با آرزوی داشتن افتخار اولین مدال طلای جهانی برای ایرانم و زیر‌و‌رو کردن زندگی شخصی‌ام پا به دوره‌ی حذفی مسابقات گذاشتم. دوست داشتم که از وضعیت فشارهای روحی که بر دوشم بود سبک‌تر کنم. تنها انگیزه‌ی من این بود که زمانی که برگشتم آدمی باشم با تمام آن پارامترهایی که در ایده‌آل‌هایم بود. همه چیزم را به پای این مسابقات ریخته بودم. در دوره‌ای که تنها دغدغه‌ی هم‌سن و سال‌هایم درس و کنکور و پیدا کردن جمله‌ی عاشقانه‌ی بعدی برای دختر همسایه بود، من با صدای کیبرد و ضربات متعدد وارده بر کلید اینتر، روی مخ معلم‌های مدرسه، خانواده و دختر همسایه بودم... از روزی که برگزیده‌ی اولین دوره‌ی حذفی مسابقات بعد از دوره‌ی قهرمانی شدم و در لیست چهار کاندید رقابت کننده‌ی جهانی قرار گرفتم، سر رسیدی برداشتم و تا یک هفته قبل از مسابقات را نشانه گرفتم. با این که بعد از به ارمغان آمدن مدال طلا، این را برای الگو گرفتن دیگر نوجوانان چاپ کنم. عنوانش را نوشتم: «چگونه قهرمان جهان شدم». صفحه‌ی صفرم را به برنامه‌ی قالب و بایدها و نبایدها از فیلم و سریال و خویشتن داری در مواجهه با فست فود و غیره و ذلک نوشتم و بقیه‌ی صفحه‌ها را پیش پیش پر کردم: تمرین، تمرین، تمرین، تمرین...
اصلا چرا درد دل می‌کنم؟ مگر قول نداده بودم حرفی نزنم؟ چرا. شاید نوشتن این حرف‌ها اولین قدم من برای شکستن سدّ سکوت باشد. درست است. تا وقتی که فکر کنم با فال حافظ و حرف من و شما چیزی عوض می‌شود، نه. شاید بعده‌ها، رو در بایستی حرفی که زدم بمانم. پس امیدوارم زین پس در ویرگول چیزهایی بنویسم که بهترین قربه الی الله من باشد؛ و شما مخاطبی که بر متن من منت مطالعه می‌گذارید. این دقیقا چیزی بود که در جریان شکست‌هایم فهمیدم. درک عمیق و بسط داده شده‌ای از «به عمل کار برآید».

پیراهن تیم ملی جمهوری اسلامی ایران در چهل و چهارمین دوره‌ی مسابقات جهانی مهارت به میزبانی امارات متحده‌ی عربی در ابوظبی
پیراهن تیم ملی جمهوری اسلامی ایران در چهل و چهارمین دوره‌ی مسابقات جهانی مهارت به میزبانی امارات متحده‌ی عربی در ابوظبی

می‌دانید؟ اصلا این مسابقه بهانه است. در تمام شکست‌هایم رد پای یکسری چیزها بوده و هست. #من‌‌_ایرانم. می‌دانی منظورم چیست؟ برای من همین که پیراهن تیم ملی مملکتم را قاب کرده‌آم و روی دیوار زده‌ام کافیست. اما برای ایران؟

من ایرانم. در این مدت که دنبال پیدا کردن راه‌های اوج گرفتنم در مملکتم بودم، همیشه رویدادهایی را می‌دیدم که به نظرم خیلی آشنا می‌آمد. کندی سیستم اداری را که می‌دیدم، یاد تنبلی کردن‌های خودم می‌افتادم. وقتی که عدم عزت نفس را در تصمیم‌گیری بعضی مدیران می‌دیدم، ضعف اعتماد به نفس خودم را می‌دیدم. وقتی که تاثیر حرف‌هایم را بر برخی مسولین و اثر مستقیم آن‌ها را در برگزار کردن بهتر یک مراسم می‌دیدم، بیشتر می‌ترسیدم از پیشنهادهایی که شنیدم و اثر ندادم. با یکی دو تا از هم‌تیمی‌های بداخلاقم - که حوصله‌ی میزان کردن جمله‌بندی هایشان برای تذکر به کسی را نداشتند - درد دل می‌گفتم و می‌شنیدم، تازه دوزاری من می‌افتاد که بابا اصلا داستان چیز دیگریست؛ این‌ها صرفا به خاطر عدم انتقال درست مفاهیم آدم بده‌ی داستان بودند. و بیشتر می‌ترسیدم که خیلی‌ها با زبانی که من دوست نداشتم، اشتباهات من را گوشزد می‌کردند. دلم آتش می‌گرفت از اعتراض هایی که نکردم. و خیلی خیلی چیزهایی از این دست که بررسی فنی می‌طلبد. فهمیدم که به خاطر صریح نبودنم در حرف و عمل و خواست دل، همه چیزم را از دست دادم. اتفاقات خوبی را از دست دادم که می‌توانست تمام دنیایم، آرزوهایم و شاید ره‌توشه‌ی آخرتم باشد.

تصمیم گرفتم صریح رفتار کنم. رو بازی کنم. به ترس‌هایم اعتماد کنم، و با توجه به آن‌ها عمل کنم. مثبت باشم. امیدوار باشم و بدانم هر وضعیتی موقتی است. برای من تنها یکبار اتفاق می‌افتد که نوزده ساله باشم و نماینده‌ی کشورم. ساده نگیرم، سخت نگیرم.
برای من تنها یک‌بار اتفاق می‌افتد که بیست ساله باشم و ...؟ و چه؟ دقیقا. این «چه» جوابی به خیلی از سوال‌هاست. تصمیم گرفتم وضعیت حال را بهتر بشناسم. ثانیه‌هایش را نفس بکشم. تمام آن‌چه که می‌توانم را جمع کنم برای هدفی که «دلم می‌گوید». دل ما یک هش (Hash) تکرار نشدنی است. مثل اثر انگشت. پس اگر درست و «در راه خدا» اجرایش کنم، نتیجه می‌گیرم.

این «راه خدا» چیست؟ یعنی اینقدر دمم گرم شده که می‌دانم «خواست خدا» چیست؟ یک سوال. فقط اشتباه نشود. بر امور الهی حرفی ندارم. ما خیلی از شکست‌هایمان را به پای «خواست خدا» می‌نویسیم. در اینکه خدا بر تمام محور t ما آگاه است، شکی نیست. اما شکست من خواست خدا بود؟ ضعفم چه؟ اضطرابی که از کودکی همراهم بود و می‌توانست درمان شود چه؟ مثل خیلی از اشتباهاتم که اصلاح شد. مثل آدمی که نبودم و شدم. خواست خدا کجا بر شکست ماست؟ باور دارم خدا ما را به این جهان وابسته به t نفرستاده که خودش همه کاره باشد و ما عروسک‌های خیمه شب بازی. پس یادگرفتم تمام تلاشم را تا ثانیه‌ی آخر انجام دهم، تصمیماتم را با قاعده‌ و اصول بگیرم، ایده‌آل هایم را محکم کنم، به صدای واکنش اطرافم گوش کنم و تمام تلاشم را برای مواظبت از خودم و کاری که می‌کنم داشته باشم که از چهارچوب‌هایم خارج نشوم؛ نتیجه را به خدا واگذار کنم. آن‌وقت طعم شکست هیچ فرقی با طعم پیروزی ندارد. اصلا شکست و پیروزی یک مقدار بولین (صفر و یک) نیست. در هر کدام از وجه هایش سیگمویدی (Sigmoid Function) رفتار میکند، یعنی همین که «در ناامیدی بسی امید است» یا مثلا ☯ یا ...

من ایرانم. موقعیتی که امروز دارم تکرار نشدنیست. من همین‌که برای یک نفر شغل ایجاد کنم، من همین‌که
#فقط_یک_نفر_دیگر را در کنار خودم بپذیرم
و در حد وسع او را بالا بکشم،
حس مالکیت را از من، شرکت من، شهر من، استان من، ایران من تا خدای من،بالا بکشم
و حد وسعم را تا حد تلاش من بالا بکشم،
خدا می‌داند با از دست دادن این مدال خوشرنگ، جبران دوباره‌اش چقدر سخت‌تر است.

برنامه‌ی امسال برای تحقق اهداف تیم؟
دیدن اینکه خیلی چیزها به آموزش بستگی دارد باعث شده که کمی از دوز شخصیت قاضی کم کنم و معلم بودنم را دوست داشته باشم. امسال تیم من همچنان با آن محمدرضای معلم برخورد خواهد کرد. با این تفاوت که خدا بخواهد کمی مکانیزه‌تر آموزش داشته باشیم و افرادی که در سال گذشته آموزش دیده‌اند هم آن‌هایی که دستشان کندتر بود را راه بیاندازند و هم توسعه‌ی فردی که برای همه‌ی ما خط قرمز است.
امیدوارم که یک استاد چیره دست پیدا کنم برای اینکه همراه تیم باشد و پدری کند برای تیم. اشتباهاتی که نباید مرتکب شد را آن استاد گوشزد کند، مثل استفاده از تکنیک‌های مدیریت منابع انسانی به جای توی سر خودمان و دیگران زدن، مثل مطالعات حقوقی قبل از قراردادها و ثبت شرکت و داستان های مالکیت معنوی که برای اعضا باید داشته باشیم. پس برنامه‌ی ما به زبان ساده این است که تا پیدا کردن یک استاد چیره دست، برنامه‌های پارسال را ببندیم که نیمه کاره مانده و به لطف اعضای بی‌نظیر تیم که حسابی پارسال سختی کشیدند، امسال دستمان برای فکر کردن به جشنواره‌های جهانی، ادامه‌ی تحصیل و بازار باز تر است.

من ایرانم. امیدوارم کشوری داشته باشم، چنان جامعه‌ی با ثبات، آینده‌نگر و اعتمادگر، که دیگری در هر رشته‌ای در هر کاری، در کتابی که با عنوان «چگونه من هم یک قهرمان جهان شدم» چاپ می‌کنند بی هیچ دغدغه و ضعف، فقط بنویسند: تمرین، تمرین، تمرین...

خداموفقیتکوله‌پشتی‌۹۷کسب و کاردلنوشته
MBA | tyyi.net | برنامه‌نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید