شیما تیموری
شیما تیموری
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

پسر شماره 57 فتحعلی‌شاه و چغندر پخته قاجاری!

تا حالا از یه زاویه دیگه به «چغندر پخته» مرتضی احمدی گوش دادین؟ مثلا این‌که چرا باید همچین شعر فولکوری وجود داشته باشه و اصلا چه معنی و مفهومی پشتشه؟ خب جوابشو من میگم: همه چیز زیر سر پسر شماره 57 فتحعلی‌شاه -خدایش بیامرزاد-ئه.

شب عید است و یار از من چغندر پخته می‌خواهد: یار چقدر رِند و در ظاهر کم توقع!
شب عید است و یار از من چغندر پخته می‌خواهد: یار چقدر رِند و در ظاهر کم توقع!

داستان از این قراره که...

فتحعلی‌شاه مثل سایر شازده‌های قاجاری، بچه‌های زیادی داشت و خب این ازدیاد فرزند مشکل‌آفرین هم بود. منظورم این نیست که نمی‌تونست خرج خوراکشونو بده یا لباس براشون بخره، اتفاقا برعکس بساط عیش و نوش فراهم بود فقط اسمشونو یادش نمیموند. مثلا فرض کنید 100 تا بچه داشته باشی، وقت می‌کنی به کدومشون سر بزنی، پای درد و دلشون بشینی و اصلا آدم بارشون بیاری؟! خلاصه که فتحعلی‌شاه تبحر خاصی در پرورش فرزند ناخلف داشت. هر کدومشون به راه خودشون بودند و سرخود و سرتق. یکیشون کامران میرزا بود و اون یکی برادر تنی‌اش به اسم «اورنگ زیب میرزا» که به ترتیب پسران شماره 56 و 57 فتحعلی‌شاه بودن.

ما با اورنگ زیب میرزا کار داریم...

اورنگ زیب در سال 1246ه.ق در طهران دارالخلافه به دنیا اومد، 4 سال بعدش هم فتحعلی‌شاه فوت کرد که خب مشخصه که اورنگ زیب پدری بالای سرش نبود (البته اگرم بود، توفیری نمی‌کرد.). اورنگ زیب از تربیت درباری بهره‌ای نبرد و انقدر پیشرفت غیر اخلاقی داشت که می‌گن وقتی به سن بلوغ رسید به شازده‌ای بی‌بند و بار معروف بود. در کنار این لقب ارزشمند، دستی هم توی شعر داشت و تخلصش «باسم» بود.

باسم و دور دور در عودلاجان

باسم هم مثل جوونای الان، عشق دور دور بود. محله‌ی مورد علاقش عودلاجان و گذر امامزاده یحیی بود. کلا عاشق این بود که توی این کوچه پس کوچه‌ها راه بره و ضعیفه‌ای دید بهش متلک بندازه (این توضیح نشون می‌ده که ما ایرونیا ید طولایی توی متلک‌گویی داریم). خلاصه که یه روز از همین روزا که متلک گویان توی عودلاجان می‌گشته با یه زنی برخورد می‌کنه و سر شوخیو وا می‌کنه. زنه هم رِند، می‌گه: شازده، دلم لبو می‌خواد! (انقلابی در صنعت جوابگویی به متلک پرانی در جامعه ایرانی).

باسم دست توی جیبش می‌کنه و می‌بینه شپش توی جیبش سه‌قاپ می‌ندازه. حتی جیبش از جیب نوکرش یعنی حسین روباه هم خالی‌تر بود. تنها چیزی که تونست اون لحظه از خودش بروز بده یه بیت شعر بود که الان هم به عنوان ضرب‌المثل استفاده می‌شه هم شعر فولکلور که نمونه‌ی اعلاشو مرتضی احمدی خونده:

شب عید است و یار از من چغندر پخته می‌خواهد، گمانش می‌رسد من گنج قارون زیر سر دارم!

عاقبت شازده شماره 57

باسم عزیز، وقتی 38 سالش بود وبا گرفت و مرد. با این حال یادگاری خوبی از خودش به یادگار گذاشت که هنوزم استفاده می‌شه.

اگه این بار گذرتون افتاد محله‌ی عودلاجان طهران و امامزاده یحیی، بد نیست به یاد باسم بیفتید. احتمال زیادی داره که همون جایی قدم بزنید که باسم هم قدم می‌زده.


طهران قدیممرتضی احمدیشعر فولکلورفتحعلیشاهداستان
می‌خواستم یه باستان‌شناس خفن بشم، نشدم! اما دمم گرم به جاش یه دیجیتال مارکتر خفن شدم :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید