اونجایی که شازده کوچولو برای اولین بار روباره را میبینه خیلی قشنگه :
روباه گفت : سلام
شازده کوچولو برگشت اما کسی رو ندید، با این وجود با ادب تمام گفت : سلام !
صدا گفت : من اینجام زیر درخت سیب ...
شازده کوچولو گفت : تو کی هستی ؟ چقدر قشنگی !
روباه گفت : من یه روباهم.
شازده کوچولو گفت : بیا با من بازی کن. نمیدونی چقدر دلم گرفته ...
روباه گفت : نمی تونم باهات بازی کنم. آخه هنوز اهلیم نکردند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت : معذرت میخوام.
اما فکر کرد و پرسید : اهلی کردن یعنی چی ؟
ولی روباه جواب قشنگی میگه : اهلی کردن چیزیه که پاک فراموش شده! معنیش ایجاد علاقه کردنه !
وقتی یه آدم اهلی میشه، زندگیش از یکنواخت بودن خارج میشه و فقط منتظر اون یه نفر میمونه !
شازده زندگی من که خواستم اهلیش باشم، وقتی منتظرشم قند تو دلم آب شه یا ... یه نفر بود.
تمام زندگی من بود.
رفاقتی که روز به روز زندگیم را براش گذاشتم تا ارزشش به قدر عمری باشه که براش صرف کردم !
ولی پایان ماجرا اینجاست ...
میگن نهاد و گوهر چشم سر نمی تونه ببینه !
و من با تمام وجودم حسش کردم،
چیزی را در او دیدم که خود او هم نمی دانست !
وقتی یه آدم میشه همه دنیات همون آدم اونقدر دنیا را واست کوچک می کنه که می بینی هیچ ارزشی نداره (: