این متن برای این نوشته نشده که به شما تراپی خاصی رو توصیه کنه یا بهتون بگه چطور با مشکلات اضطراب ناشی از چاقی کنار بیاین. توی این متن قرار نیست به شما مشاروه داده بشه چون همهی اینها تخصص یه شخص دیگهست نه من. توی این متن فقط میخوام درک اجتماعی فرهنگی خودم رو از اضطراب ناشی از چاقی بگم. در دوران نوجوانی من بسیار چاق بودم. و همیشه این پیام رو از پدر و مادرم یا افرادی که به اصطلاح خیرخواه هستن میگرفتم که چاقی باعث ایجاد یک سری الگوهای بد در زندگیم میشه و خوب نیست. کلیشههای زیادی در مورد چاقی داریم: اینکه آدمهای چاق موفق یا خوشبخت نیستد، تنبلاند، ضعیفاند و... همهی اینها موجب ایجاد اضطرابی در من شد که در نتیجه اون اعتماد به نفس من پایین اومد. حتی زمانی که دیگه چاق نبودم بازهم اضطراب و ترس از چاقی داشتم. من به این باور رسیده بودم که آدم های چاق با مشکلاتی مثل روابط بد، دوستیهای سواستفادهگر، نداشتن وضعیت مالی خوب و... دست و پنجه نرم میکنند. در مقابل آدمهای لاغر این ها رو تجربه نمیکنند.
به من آموزش دادهشده که اگر چاق باشم در الگویی قرار دارم که افراد نامطمئن، سواستفاده گر ومنفی وارد زندگیم میشن. مدام شکست میخورم و بطور کلی زندگی خوبی نخواهمداشت. درحالی که اگر توجه کنید در زندگی همه افراد چنین چیزهایی وجود داره و مختص من یا یه آدم چاق یا یه آدم لاغر نیست! اما چرا این مسائل نمود و اهمیت بیشتری در زندگی افراد چاق داره؟ یکی از فاکتورهای مهم این مساله بخاطر جامعه ماست که همه افراد رو به سمت رقابت های سمی پیش میبره. از زمانی که به مدرسه میریم یاد میگیریم که رقابت کنیم، نه فقط رقابت، بلکه به هر قیمتی رقابت کنیم. یاد میگیریم که باید متمایز باشیم، دیگران ما رو ببینند، ما رو دوست داشته باشند و مارو تحسین کنند و این ارزش ها باید به هر قیمتی به دست بیان وگرنه آدم بی ارزشی هستیم. و به این نگاه نمیکنیم که چرا بخاطر چیزی که هستیم مردم ما رو باور نمیکنن، بهمون اعتماد نمیکنن، ازمون قدردانی نمیشه. و باید کاری کنیم که اونها مارو دوست داشته باشن؟ چرا؟
بهعنوان یک زن جوان همیشه بهم گفته میشه که باید توی یک سایز خاص با بستهبندی خاصی باشم: موهای بلند، نداشتن هیچ جای زخم و کشیدگی و ترک پوستی هیچ جای بدنم، صورت بدون جوش، با آرایشی که نه زیاده نه کم و "دقیقا" به اندازه ست و... . به من گفته شده یه مرد خوب پیدا کنم و سعی کنم نگهش دارم، دقیقا چیزی که به هر زن دیگه ای گفته میشه. بدون در نظر گرفتن اینکه ما هستیم که قبل از طرف مقابلمون در روابطمون مهم هستیم. نتیجه ی این آموزش ها باعث شده در روابطمون همیشه یه آدم ناراضی باشیم.
از سمتی در عصر مدرن جوامع سرمایه داری حول ایده هایی ساختهشده که یکی از اون ایدهها مسئول دونستن افراده، و این تفکر رو به ما القا میکنه که به نحوی مشکل یا اشتباه از ماست و ما مسئول اصلاح و بهتر کردن اون مشکل هستیم. برای مثال بدنهامون، یک صنعت گسترده و بزرگ برای کسب درآمد و سود، به فروختن غذا به ما نیاز داره. یک صنعت بزرگ دیگه برای ایجاد سود وسرمایه نیاز داره که به ما القا کنه باید وزن کم کنیم یا با لوازم آرایش و جراحی های خاص ظاهرمون رو تغییر بدیم. کمبود عزت نفس و به مراتب کمبود اعتماد به نفس در قالب پکیج های زیبای سرمایه داری به ما فروخته میشه. حالا بازهم فکر میکنید اون کسی که مشکل داره شما هستید؟
برای ارتباطات هم همینطوره. از کودکی به پسرها آموزش میدن که احساسات غیرمنطقی هستن و مردانگی در منطقی بودن تعریف میشه. به این فکر کنید که در بدنی زندگی میکنید که مدام باید احساسات رو سرکوب کنه (در حالی که از نظر فیزیولوژیک غیر ممکنه بتونه هورمون ها و ترشحات شیمیایی رو کنترل کرد.) و ازشون انتظار داریم که این احساسات رو درک کنن، توی خودشون حل و فصل کنند و یک ارتباط خوب بین احساسات و منطقشون پیدا کنن که بروزشون ندن. همینطور برای دخترها، به دلیل بروز احساساتشون مردم اون ها رو نادان یا احمق فرض میکنن. و به این فکر کنید که در بدنی زندگی کنید که برای داشتن عکس العمل طبیعی سرزنش بشه و به همین دلیل شما رو از خیلی چیزها محروم کنن.
هربار که من در رابطه ای یا در دوستی ای شکست میخوردم با خودم میگفتم که بار دیگه بیشتر دقت میکنم و حواسم رو جمع میکنم تا دوستای بهتری انتخاب کنم یا وارد رابطه با ادم درستی بشم. اما چطور؟ کجا میتونیم دنبال این آدمها بگردیم زمانی که همه ی ما در جامعه ای بزرگ شدیم که مارو بدون عزت نفس بار اورده؟ جایی که به همه ما یاد دادن خودمون رو سرزنش کنیم؟ یا با دیگران به رقابت های پوچ بپردازیم؟ این اضطراب پذیرفته نشدن در همه ی ما وجود داره. اینکه کافی نیستیم اینکه باید بهتر باشیم. و متاسفانه بدتر از همه اینها این موضوع هست که احساسات ما در درون اجتماعمون جنسیتی ست. ما احساساتمون رو با تعریفی که جامعه ازش داره تعریف میکنیم.( مثلا احساس ترس در زنان و مردان به طور متفاوتی تعریف میشه. اگر یک زن بترسه میگن نیاز به حمایت داره اما اگر یک مرد بترسه میگن ضعیفه.) ما باید یاد بگیریم احساسات ما ترس، شادی، اضطراب و استرس، ناامنی در هر کدوم از ما فارغ از جنسیت متفاوته و برای مسائل متفاوتی حسشون می کنیم.
این موضوعات من رو به این نتیجه رسوند که زیر بار مسولیت رفتن برای تغییر پدیده های اجتماعی که همه ما حسشون میکنیم بی فایده ست. نه از این نظر که ما مسوولیت اشتباهاتمون رو نپذیریم بلکه از این دید نگاه کنیم که قدرت در بخش های مختلف جامعه چطور مارو به این مسیر سوق داده که بسیار تاثیر پذیر بشیم. اینکه ببینیم چطور و چگونه ما یاد گرفتیم به بعضی از احساساتمون و تجربیاتمون ارزش مثبت بدیم و به بعضی دیگه ارزش منفی. و مهم تر از این بفهمیم که اجتماع چطور روی ارزیابی ما از احساساتمون اثر میذاره. ما باید اجازه ی این رو داشته باشیم که احساسات منفی مون رو و حس ناامنی مون رو برای هدف بهتری به راحتی بدون اینکه قضاوت بشیم یا مورد سو استفاده قرار بگیریم به اشتراک بذاریم.
من یاد گرفتم در مورد تجربیاتم و احساساتم هوشیار باشم و این رو درک کنم که چطور فرایند های اجتماعی روی ساختار اونها تاثیر میذاره. مثلا من یاد گرفتم به آدم هایی که در عموم از وضعیت زندگی یا روحیشون گله میکنن خرده نگیرم. و یاد گرفتم ایرادی نداره که برای تخلیه فشار روحی گاهی از وضعیت روحی نابسامانم بنویسم
من یاد گرفتم که به کسی نگم این حس بچگانه ست، این حرف احمقانه ست. مرد باش. یا یه زن قوی اینطوره و اونطور نیست. من یاد گرفتم بجای اینها بگم تو ادمی، تو حق داری در مورد احساساتت صحبت کنی بدون اینکه قضاوت بشی. در مورد خودت و حسی که در مرود خودت داری صحبت کنی حتی اگر تصویر خوشایندی نیست. ما دیگه توی زمانه ای زندگی نمیکنیم که با حرف های قدیمی شجاع باش، قوی باش نفوذ ناپذیر باش، اول باش و... زندگی کنیم. باید این اعتقادات قدیمی رو بذاریم کنار و بذاریم افراد به راحتی در مورد خودشون و نا امنی هاشون صحبت کنن و کمک بگیرن.
در مورد چاق بودن هم برای من همینطور بود. چاقی ممکنه به شما حس ناامنی، کم بودن و بیارزش بودن بده. یه ادم باید آزاد باشه که حتی اگر این احساسات رو داره، یا اگر تجربیاتی در این زمینهها داره و اینکه چاق بودن یا چاق دیده شدن چطور زندگی روزمرهش رو تحت تاثیر قرار داده، به راحتی بتونه در موردش صحبت کنه. قبل از اینکه به آدمهای چاق بگیم دنیای خودشون رو متحول کنند نیاز داریم بهشون بگیم تجربهی ناامنی و شکست فقط مختص اونها نیست و می تونن ازش بدون سانسور کردن خودشون صحبت کنند، مثل هر آدم دیگهای. اینکه اونها رو متوجه این موضوع کنیم که سیستم و ساختار سرمایهداری چطور روی همه ما تاثیر میگذاره. چطور رقابتهای مسموم ساختهی اجتماع مارو از پر از فیلتر و سانسور کرده؛ قدم اوله. اون روزی که همه بتونیم متوجه این ساختارها باشیم و قدم اول رو رد کنیم میشه زندگی بهتری رو برای خودمون بسازیم.