همهی ما این احساس رو میشناسیم. حس اینکه یک سیلی به صورتمون زدن. یک حس تهوعآور از شرایطی که وجودمون رو میلرزونه و عصبیمون میکنه. دهانمون قفل میشه و حرف هامون ناگفته میمونه. نفس کشیدن برامون سخت میشه و اشک توی چشمامون حلقه میزنه. حس میکنیم قلبمون داره توی حلقمون میاد یا اگرم نیاد حداقل از فشار میترکه. هیچ چیز سرجاش نیست و این دنیا دنیای بیرحمیه.
اینها همه احساساتیست که وقتی یک نفر در مورد ما صحبت میکنه ممکنه حس کنیم. وقتی که به ما توهین میکنن، قضاوتمون میکنن، نادیدمون میگیرن، یا با ما تبعیض آمیز رفتار میکنن و...و شاید از هر ده باری که این برخوردها رو میبینیم نه بارش از سمت دوستانمون، همسرمون، والدینمون، حتی بچهمون، رییس یا همکارمون باشه. برخوردهایی که در وهلهی اول احساسات مارو جریحه دار میکنه و در نهایت ارزش مارو بهعنوان یک انسان زیر سوال میبره.
معادلهی خیلی راحتیه؛ یک نفر در حق ما کاری میکنه یا حرفی میزنه که آسیبزاست و ما آسیب میبینیم. این فرایند آسیبرسانی و آسیب دیدن یک ساختار تک بعدی با یک شرط ساده داره و کاملا هم طبیعی به نظر میرسه. اما اگر خوب دقت کنیم واقعا این ساختار طبیعیه؟
ما در جامعهای بزرگ شدیم که ارزشهای درونیمون رو بهعنوان یک انسان بر اساس نظر دیگران سوار میکنیم، کاملا وابسته به اینکه دیگران مارو چطور میبینند و در مورد ما چطور فکر میکنند. یک فرایند معمولی که حتی در نهاد خانواده هم با وجود قوانین درست و غلط تعریف شده اتفاق میوفته. فلسفهی این درست و غلطها اینه که ما بتونیم بهعنوان یک فرد موثر مثبت وارد جامعه بشیم و در جامعه نقش درستی پیدا کنیم و در عین حال به فرهنگ و باورها و قوانین اجتماعی تداوم ببخشیم. اما متاسفانه این آموزهها یک وجههی پنهان و مبهم خطرناکی هم میتونن داشته باشند.
بیشتر ما در فضایی بزرگ شدیم که احساسات درونیمون نسبت به خودمون و رابطه با منِ درونمون نادید گرفته شده. به ما آموزش دادند که ما تنها در یک حالت ارزش داریم و آدم خوب و مفیدی هستیم و اون هم اینه که نظر دیگران در مورد ما مثبت باشه. به ما هیچوقت مهارتهای خودارزیابی، خودآگاهی و خوداقتداری رو آموزش ندادن.
تعداد کمی از ما با موهبت احترام به شخصی که هستیم بزرگ شدیم. بیشتر ما در شرایطی بزرگ شدیم که مهم نبوده چی میخوایم یا چه چیزی حس میکنیم و میخوایم چیکار بکنیم؛ مهم این بوده که نظر و رضایت دیگران رو جلب کنیم. شخصیتهای ما از کودکی شرطیسازی شده و تنها در صورتی از خودمون احساس رضایت میکنیم که دیگران مارو تایید کنند و متقابلا وقتی تایید نشیم و نکوهش بشیم حس بدی نسبت به خودمون داشتهباشیم.
وابستگی ما به تصویری که دیگران از ما دارند باعث شده که اگر یک نفر شخصیت یا ظاهر ما رو زیر سوال برد، قضاوت کرد یا نکوهش کرد به شدت آسیب ببینیم. در واقع این تعامل مخرب در زندگی ما به شکل الگوی آسیبرسانی و آسیب دیدن تبدیل شده. این آسیبدیدگی به شکلهای مختلفی بروز میکنه یا قورتش میدیم یا متقابلا به همون شخص آسیب میرسونیم و یا از این بدتر یک شخص دیگر رو قربانی آسیب میکنیم.
یکی دیگر از وجهههای نادیده گرفتهشدهی این ساختار که توی پست چرا نباید در مورد ظاهر و بدن افراد اظهار نظر کرد بهش اشاره کردم، دقیقا همین موضوع ست که دیگران هیچوت نمیتونن حقیقت درون مارو ببینن اونها در نهایت یک برداشت با توجه به تجربیات خودشون از زندگی دارند لذا ایدههای اونها در مورد ما صرفا یک ایدهی خام و پرورشنیافته ست و هیچوقت نمیتونه درست و دقیق باشه
تاثیر این شرطی شدن تا بزرگسالی دامنگیر ماست. اما یادتون باشه ما انسانیم و همیشه قدرت یادگیری و تغییر داریم. برای هر تغییری اول باید بدونیم که واقعا در درونمون چی میگذره و بعد شروع به تغییرش کنیم. در ادامه یه راهنمای کوچیکی براتون نوشتم که به خود من خیلی جاها کمک کرده و ممکنه به شما هم کمک کنه:
خب دلیل اینکه نظر و قضاوت دیگران به شدت به ما آسیب میرسونه اینه که ما باور کردیم دیگران حقیقت وجودی ما رو میبینن و در موردمون درست میگن. ایده و نظر و حتی برخورد افراد با ما جانشین باورهای ما در مورد خودمون میشه. زمانی که این اتفاق میوفته ناخودآگاهِ ما با توجه به آموزشهایی که دیدیم( درست و غلطها) پذیرای باور این نظرات در مورد خودمون میشه. برای همینه که آسیب میبینیم
اما اگر یک روز باور نظرات و قضاوت دیگران رو خودآگاهانه کنار بگذاریم چی؟ اگر به این فکر کنیم همه ی این نظرات دروغ هستند و منِ دررونمون خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که به نظر دیگران میرسه ارزشمنده. اگر به این فکر کنیم که هیچ کس حق قضاوت و نظر دادن در مورد اون چیزی که در ما میبینه رو نداره، اگر یکبار به این فکر کنیم هر کسی میتونه در مورد ما هر نظری و هر قضاوتی داشته باشه اما این نظر این قضاوت مربوط به ما نیست بلکه برخواسته از تجربه و شرایط زندگی خودشون، احساسات خودشون، درون خودشون و سطح انسانیت خودشونه چه اتفاقی میوفته؟
اگر راه دیگه ای "انتخاب" کنیم؟
منظورم اینه که بجای اینکه توی الگوی آسیب رسانی و آسیب پذیری خودمون رو قرار بدیم. یاد بگیریم که ما توی این زمینه حق انتخاب داریم. میتونیم به خودمون اجازه بدیم که نسبت به نظر و قضاوت دیگران از درون بی تفاوت باشیم. ما حق انتخاب داریم. لازم نیست که وقتی یک نفر مارو قضاوت میکنه بهش ثابت کنیم که اشتباه میکنه. و همه ی چیزهای خوب در مورد ما اونهایی هست که دیگران به زبون میارن و تحسین میکنن.
توی دنیای واقعی برای حل قسمتی از این موضوع به مهارت گفتگوی سازنده نیاز داریم مثلا زمانی که پارتنرم به من میگه:" تو پارتنر خیلی بدی هستی وبه درد رابطه نمیخوری" بجای واکنشی که معمولا به حمله و دفاع متقابل می انجامه و همیشه به نتیجه نمیرسه این بار یک راه جایگزین بذاریم و بگیم: " احساس میکنم که دوران خیلی سختی رو میگذرونی و بهت حق میدم که چنین نظری داشته باشی. اما من مسائل رو متفاوت میبینم. وقتی کمتر عصبانی بودی خوشحال میشم حرف های من رو هم بشنوی و در موردش باهم صحبت کنیم. تا اون زمان من متاسفم که اینقدر در رنج و عذابی."
توی این مثال ساده و شاید معمول، ما بعنوان شخص قضاوت شدیم و من مطمئنم شنیدن چنین حرفی که تو آدم خوبی برای رابطه نیستی چقدر دردناکه. ناخودآگاه آسیب پذیر من قبول میکنه که من واقعا آدم خوبی برای رابطه نیستم و شروع به سرزنش خودش میکنه و این درد اینقدر زیاده که درصدد جبران بر میاد. یعنی متقابلا سعی در آسیبرسانی به شخص مقابل داره مثلا به پارتنرم میگم" خودت چی؟ فکر میکنی تو واقعا آدم رابطهای؟" و وارد یک دور باطل میشیم.
اما اگر درک کنیم که نظر طرف مقابلمون صرفا یک داستان بر اساس سرگذشت، تجربیات، پیش فرض های ذهنی اشتباه، پیش ذهن خوانی و صرفا یک برداشت جزئی با توجه به شرایط و احساسات آسیب دیده ی خودش و نه حقیقت وجودی ماست؛ اون وقت میتونیم آرامشمون رو حفظ کنیم و اون نظر، اون قضاوت و در نتیجه اون رابطه رو درست هدایت کنیم.
یا مثلا زمانی که بچه مون با عصبانیت و یا حتی انزجار بهمون میگه " ولم کن! راحتم بذار! از اتاقم برو بیرون" واکنش ما معمولا بعنوان یه مادر یا یه پدر اینه که متقابلا عصبانی میشیم چون ما والدینش هستیم و اون این حق رو نداره که باهامون اینطوری صحبت کنه( قوانین درست و غلط) اما اگر فکر کنیم که بچه مون احتمالا داره شرایط خاصی رو تجربه میکنه که این رفتار رو داره میتونیم بهش بگیم:" متوجه شدم که توی این شرایط انتخاب کردی که نامهربون و پرخاشگر باشی. و منم از اونجایی که خودم رو دوست دارم، تصمیم دارم که این رفتار منفی تورو قبول نکنم و از اتاقت بیرون برم. هر وقت که اروم شدی میتونیم در موردش صحبت کنیم تا ببینیم قضیه چیه و چیکار میتونیم در موردش بکنیم"
این رفتار به بچه ی ما نشون میده که در مقابل رفتار یا نظر و قضاوت مضر دیگران حق انتخاب داره و میتونه مسیر متفاوتی از آسیب دیدن رو انتخاب کنه. این الگو جایگزینِ رفتاری و احساسی اونها در روابط دیگری مثل جمع دوستان و یا حتی شریک زندگی آینده ش میشه. زمانی که نظر و قضاوت آسیب زایی میشنوه ناخودآگاهش بجای پذیرش مقابله میکنه که اون نظرات صرفا نظر هستند و نه واقعیت در مورد خودش
پس با انعطاف پذیر کردن واکنش های احساسیمون بجای اینکه نظر خودمون رو در مقابل نظر دیگران قرار بدیم درواقع به خودمون و دیگران فرصت کشف راه های جدید برای ابراز احساس میدیم، فضایی ایجاد میکنیم برای اینکه دیگران درک کنند مسوولیت رفتار و احساسی که دارند با خودشونه و نه ما. همونطور که مسوولیت رفتار و احساس ما نسبت به خودمون و دیگران با خودمونه نه اونها.
زمانی که برده ی نظر و قضاوت دیگران نباشیم بهشون اجازه ی دسترسی به درونمون رو نمیدیم. زمانی که به اندازه ی کافی از نظر احساسی از نظرات دیگران جدا شده باشیم میتونیم تصمیماتی بر پایه ی منطق و عقل بگیریم و مسیر بهتری رو برای ارتباطاتمون ایجاد کنیم. طبیعتا زمانی که از نظر احساسی هیجان بالایی رو تجربه میکنیم نمیتونیم تصمیم درست و عقلانی ای بگیریم.
زمانی که بتونیم باور به خود، اقتدار و قدرت درونیمون رو زیاد کنیم نظر و قضاوت هیچ شخصی رو مسوول حسی که در مورد خودمون داریم نمیدونیم. نه فقط اینکه دیگه دنبال ناممکن راضی کردن دیگران از خودمون نیستیم بلکه آرامش واقعی رو اون زمان حس میکنیم
اون وقته که یاد میگیریم تایید کردن ما و پذیرش و درک ما شغل هیچ آدمی توی دنیا نیست و این انتظار رو نباید داشته باشیم. افراد فقط میتونن تلاش کنن که مارو بهتر بشناسن و بیشتر درکمون کنن اما تلاش اونها به این معنی نیست که دانش ما در مورد خودمون و کسی که هستیم و احساسی که داریم وابسته به تلاش اونهاست.
زمانی که با این واقعیت پیوند بخوریم میتونیم شاهد نظر و قضاوت دیگران در مورد خودمون باشیم و بتونیم نظر و دید اونها رو از حسی که درمورد خودمون داریم جدا کنیم. و به راحتی بگیم: " میدونم در مورد من چی فکر میکنی و کاملا حق داری که اینجوری فکر کنی و اصلا لازم نیست نظرتو درباره من عوض کنی و میتونی همین نظر رو درباره من حفظ کنی اما من خودم رو اینطوری نمیبینم و خودمو با نظر تو تعریف نمیکنم. امیدوارم فارغ از این اختلاف نظر در مورد من بتونیم با هم خوب باشیم و روی چیزهای دیگه تمرکز کنیم"
به این باور داشته باشیم که در مقابل نظرات دیگران ما حق انتخاب داریم میتونیم بهشون بگیم من حرفت رو قبول ندارم. و اینکه بگیم حرف اونها رو قبول نداریم اونها رو آدم بدی نمیکنه یا اینکه دیگه دوستشون ندارید یا بهشون احترام نمیگذارید. باور نداشتن به نظر و قضاوت اونها صرفا به این معنیه که شما استانداردهای خاص خودتون رو برای ارزیابی خودتون دارید که بر اساس نظر دیگران نیست. استقلال احساسی شما از نظرات دیگران باعث میشه زندگی بهتری رو که حقتون هست رو تجربه کنید.