ویرگول
ورودثبت نام
عزیزحسینی
عزیزحسینی🌱🤍 با کسی که دوست دارید ساعت‌ها حرف بزنید، چای بنوشید، او را از لابلای روزمرگی‌ها نجات دهید و نگذارید به همین سادگی بمیرد ‌ .
عزیزحسینی
عزیزحسینی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

عزیزحسینی

عزیزحسینی
عزیزحسینی

کلاس سوخته

دوباره در قفسِ خاک، بال و پر بستند،
دوباره دفتر ما را، پر از شرر بستند.

دوباره پنجره‌ها بی‌صدا ترک خوردند،
دوباره خنده‌ی ما را به یک تبر بستند.

به دست‌های ظریفم، نوشتن آموختند،
ولی به حکمِ ستم، راهِ این هنر بستند.

به جای خواندن و نوشتن، به دست ما دادند،
خشابِ خالی و اندوهِ بی‌ثمر بستند.

چقدر منتظرِ یک طلوعِ روشن شد،
دلی که از غمِ شب‌های بی‌سحر بستند.

ببار ای ابر، که این زخم، بی‌دوام نشد،
ببار بر شبِ کابل، که این گذر بستند.


عزیزحسینی

"بار دیگر تو"

شعردخترطالبانافغانستان
۱
۰
عزیزحسینی
عزیزحسینی
🌱🤍 با کسی که دوست دارید ساعت‌ها حرف بزنید، چای بنوشید، او را از لابلای روزمرگی‌ها نجات دهید و نگذارید به همین سادگی بمیرد ‌ .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید