من کجا هستم ...؟
در ژرفای شبِ خاموش،
سایههای تنهایی در هم میپیچند.
چهچه بلبلان، نغمههای بیپایان،
لالایی گنجشکان، زمزمههای خاموش.
نالههای ته کشیدهی گرگان،
در دل جنگلهای سرد و بیروح،
مانند آههای من در شب،
بیسرانجام، بیمقصد.
فریادهای بیصدا از ذهنهای پرآوازه،
پژواکی از سکوت، در گوشهای گمشده،
در دل تاریکی، بیکران غم،
حسی سنگین، همچون شبهای بیپایان.
قطرات باران، نجواهای آسمان،
همنوا با قلبم، تپشهای دردآلود.
هر نگاه، جستجویی برای نوری ناپیدا،
هر نفس، نغمهای از رنج و انزوا.
این شبِ بیپایان،
سایههای سنگینش،
آیینهای از روح من،
گمشده در دنیایی بیرحم.
عزیز حسینی