صدای نیوجرسیها*
ازدحام جمعیت و صفِ ماشینهای پارک شده در حاشیه جاده کمربندی، مربی سوارکاری را با همه مشغلههایش متوقف میکند تا او هم یکی از ناظران سانحه تصادف باشد. سقف ماشین به علت چپ شدن آسیب جدی دیده، شیشه جلویی پودر و پخش و پلای آسفالت خونی است. دو تکنسین فوریتهای پزشکی هم، درگیر احیای زن جوانی هستند.
یکی از امدادگرها پارچه سفیدی روی زن میکشد، از این لحظه به طور رسمی او یک متوفی است. عدهای با تاسف سر تکان داده و میروند. برخی دیدهها و شنیدهها را برای تازهواردین با هیجان و شاخ و برگ تعریف میکنند. چند نفری هم بیاعتنا به مرگ و زندگی، هستی و نیستی، سرگرم ارزیابی و تخمین میزان خسارت وارده بر ماشین هستند. در این بین تنها مربی است که بیجانِ زیر ملافه سفید را میشناسد. شاگرد جدید مجموعه سوارکاریاش که امروز سر تمرین حاضر نبود.
پلیس راهور در تلاش برای متفرق کردن جمعیت و بازگشایی مسیر آزادراه است که همسر متوفی میرسد. زبانپریش، افتان و خیزان به سمت ماشین واژگون میرود. شوکه است و میخواهد خودش را از دست دو همراهش خلاص کند. یکی از آن دو با راهنمایی و تایید پلیس ملافه را اندکی کنار زده و پس از آنکه به سختی بلند میشود، نگاه تاسفآوری به همسر متوفی که از این لحظه عرفا یک زنمرده است، میاندازد. زنمرده به افسر پلیسی که در حال تسلیت و شرح حادثه برای اوست توجهی ندارد و یک آن گیج و منگ میگوید: بچم کو؟
سربازها با کمک مردم تا شعاع دویست متری دو طرف جاده را میگردند. زیر هر خاربوتهای، گوشه هر پستی و بلندی را به امید یافتن کودکی که شاید بیهوش در گوشه کناری افتاده و زنده باشد، به دقت جست و جو میکنند. کمکم نور چراغ ماشینها و مویابلها هم به کمکشان میآید. تنها تازهجانسپرده در این جدیت سهمی ندارد و فراموششده، بر زمینِ سردِ حاشیه خاکی جاده، زیر سپیدی ملحفه در کناری آرمیده و تا ابد زمان برایش متوقف شده است.
از کودک خبری نیست و ساعت هفت شب پایان عملیات جست و جو توسط پلیس به پاسگاه اعلام میشود. نیم ساعت بعد جنازه تحویل پزشکی قانونی شده، راهداری ماشین له شده را برده و جمعیت هم پراکندهی سمت و سوی ماجراها و زندگیهای خود شدهاند. دیگر هیچ رد و نشانی نه از یک تصادف است نه از یک مرگ.
ساعت ده شب زنی بچه به بغل زنگ منزل متوفی را میزند. چند نفری از صاحبان مصیبت، حاظر در آنجا، او را میشناسند. دوست مرحومه است و توضیح میدهد مادر بچه قرار بوده دو سه ساعت بعد برای بردن بچهاش برگردد اما تاکنون نه جوابی به تلفن داده نه پاسخی به پیامهایش. عزاداران با دیدن کودک از یاد میبرند دختری، زنی، مادری تنها چند ساعت است که برای همیشه از جمعشان رفته و غرق در شادی کودک را دست به دست بر روی سر میگردانند. سپس مرگِ زن جوان را مثل یک خاطره که انگار صدها سال پیش اتفاق افتاده باشد، برای دوستش تعریف میکنند.
آن شب و فقط همان شب، سه نفر تا صبح از عذاب وجدان، خواب نمیروند. مربیای که برخلاف میل زن روز و ساعت تمرینِ او را با تغیر تغییر داده بود. همسری که در آخرین روز بودن زن در منزلش، بعد از آنهمه بدخلقی با خشونت بر سر او فریاد زده بود هر گوری که میرود از این به بعد باید با بچهاش برود ولی فردا زن بیبچهاش، تنهایی به گور ابدیاش خواهد رفت. دوستی که تنها کمی قبل از تصادف با لحنی حاکی از منت با زن تماس گرفت به جهت اینکه اطلاع بدهد به زحمت افتاده و بچه دارد بهانه مادرش را میگیرد. دو سه دقیقهای در حال این مکالمه بودند که دوستِ زن صدای گوشخراشی را شنیده بود. صدای مهیب لهشدن، صدای عجیب درهم شکستن، صدای مخوف برخورد با نیوجرسیها و صدای وهمناک سکوت.
طوبا وطنخواه
*نیوجرسی: قطعات ساختهشده از بتن که کاربرد اصلی آنها جداکردن مسیرهای ترافیک جادهها از یکدیگر است.