من برگشتم! بعد از حدود یک سال. یک سال پر از فراز و نشیب و خستگی، یک سال کنکوری!
قضیه از این قراره که شما پست قبلی منو اگه خونده باشین متوجه میشین که من کنکوری بودم، یک سال عجیب و غریب رو پشت سر گذاشتم. اینقدر سخت و پرفشار بود که احتمالا اثراتش هنوز هم باقی مونده باشه :(
ولی خب نکته مهمش اینجاست که بالاخره تموم شد. با نتیجه خوبی هم تموم شد. داشتم به این فکر میکردم که چه خوب که نتیجه کارام رو گرفتم که یه فکر دیگه به ذهنم رسید. اونم این بود که من بخاطر اینکه میخواستم پزشکی بخونم اون قدر تلاش کردم، درس خوندم و رنج و استرس رو تحمل کردم. یعنی این علاقه شدید من باعث شد که من رنج بکشم!
حالا ممکنه بگید خب اگه علاقه شدید نداشتی احتمالا تلاش کافی رو هم نمیکردی و به نتیجه نمیرسیدی. درست میگین! اینم قسمت بد این طرف ماجراست. انگار بدون رنج واقعا هیچ چیزی به دست نمیاد! ولی من فکر میکنم میشه یه فلسفه ای برای زندگی پیدا کرد که هم تلاش کنی و هم رنج نکشی. قطعا کار سختیه و احتمالا سال ها زمان میبره تا برام جا بیفته، ولی به نتیجش میرزه. حالا اون فلسفه رو از کجا گیر بیارم؟ از مولانا! چند وقت پیش یه جمله ای خوندم از کتاب فیه ما فیه که تقریبا تمام ذهنم رو درگیر کرده:
زیرا همه رنج ها از آن خیزد که چیزی بخواهی و آن میسر نشود؛ چون چیزی نخواهی، رنجی نماند.
دقیقا همین یک جمله! یه راه منطقی میذاره جلوی پای شما. همین یک جمله میتونه فلسفه زندگی من باشه. فقط باید تمرین کنی که چیزی نخوای. و این مانع تلاش کردن برای بهتر شدن نیست!
ما هر روز تلاش میکنیم که نسبت به روز قبل بهتر باشیم، بیشتر یاد بگیریم و کلا یک نسخه بهتری از خودمون را به وجود بیاریم. حالا اگه این تلاش همیشگی برای بهتر شدن رو تغییر بدیم و تبدیل به یک عامل ثابتش کنیم که بدون توجه به نتیجه، همیشه وجود داشته باشه، میتونیم چیزی نخوایم و همچنان پیشرفت کنیم. اینطوری هم زندگی میکنیم، هم تلاش میکنیم، هم رنج نمیکشیم. ?sound good ? huh
البته اینم باید بگم که این یه نسخه اولیه از این تفکره. و طبیعیه که یه جاهایی باگ داشته باشه. ولی خب برای شروع راضی کنندس :)
شاید در ادامه بشه به عرفان و معنویت هم ربطش داد. به مقام رضا و قناعت. فعلا مطمئن نیستم. مرسی که گوش دادین!