یادمه استوری صفحه اینستاگرام ویرگولو باز کردم و به چالش نوشتن از تجربه های فریلنسینگ دعوت شدم . میدونی ... گویندگی و دوبله پر از خفقانه . و تو حق نداری از مشکلاتت بگی . اما این چالش انگار کل حرفای دلمو ریخت بیرون و ویرگولشون کرد . بخاطر همون خفقان ... برای این که کسی نفهمه از مشکلاتم گفتم در حالی که سنم کمه و برای همین یه وقت نخواد جلوی پیشرفتمو بگیره چند بار خواستم مطلبو حذف کنم . اما مامان جلومو گرفت . اوایل شهریور بود که ایمیلی از ویرگول برام اومد که میگفت :
شما در چالش ویرگول و فریلند برنده شدید - انزلی میبینیمتون .
من رایگان و با 100 درصد تخفیف میرم فریلند ! من حتی نمیدوستم فریلند چیه و اولش بنظرم چیزی مثل دیزنی لند میومد که بلیطش باید گرون بوده باشه و چه خوب که من برنده شدم ! حتی من فکر میکردم بندر انزلی جنوب کشوره ! تحقیق که کردم گفتم : عه . چه باحال ! ینی این همه فریلنسر قراره با هم یه جا جمع بشن ؟ ثبت نام کردم و برنامه ریزی کردم و به مدیرمون گفتم که آقا من از 26 تا 30 ام شهریور نیستم . اولش قرار بود تنها بیام و خب ترسیم نداشتم چون سفر تنهایی رو دوست دارم . اما دقیقا یک هفته قبل از فریلند از شیراز مهمون اومد و بابا گفت خب پس وفا که اونجا کار داره . ما میبریمش . خودمون و مهمونام اونجا رو میچرخیم . خوب شد ! دیگه پول غذا و جای خواب با من نبود . من اصلا استرس نداشتم ! ینی خیلی خنثی بودم که اوکی قراره تو این رویداد شرکت کنم و با آدمای جدید آشنا بشم . و راه افتادیم . اولین مقصدمون ویلای عمو و بعد قلعه رود خان بود که شت خیلی خفن بود !
اون شب تا ساعتای 3 فصل دوم فرندزو دیدم و ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم . جلوی پنجره اتاق خونه ای که اجاره کرده بودیم یه رود خونه باریک بود که چند تا اردک بامزه توش بودن و حرکات و صداشون جوری بود که انگار دارن غیبت میکنن . صدای یه گاو از دور به گوش میرسید . پرده زردی که نصف پنجره اتاقو پوشونده بود نورو به رنگ طلایی روی تخت فنری و پر سر و صدای اتاق مینداخت . موهامو شونه کردم ... صبحونمو خوردم و گوگل مپو باز کردم تا مسیرو بهم نشون بده . میخواستم پیاده برم برای همین زود تر راه افتادم . تا حالا انقدر برای یه پیاده روی ذوق نداشتم . کوچه های بامزه . هوای خنک و آدمای جدید . اطراف کوچه سبز و پر از درخت ... آهنگ پرتغال من از مرجان فرسادو پلی کردم و به محل برگذاری همایش رسیدم. من زود راه افتاده بودم ولی بازم کلی آدم قبل از من اونجا بودن ! خیلی به معنای واقعی ! پذیرش بچه ها شروع شد و من خیلی به خودم افتخار میکردم که برای یاد گرفتن چیزای جدید اومدم یه شهر دیگه ! داخل سالن همه طراحیا مینیمال بودن و این خیلی فضا رو ساده و شیک کرده بود . همه برای قهوه مجانی صف کشیده بودن و شت بوش دیوانه کننده بود ! اما من بخاطر مشکل معدم نمیتونستم بخورم . انتهای سالن نون و پنیر و سبزی سرو میشد که بهترین قسمتش بود . یاد دوران مدرسم افتادم که مامان برام لقمه میگرفت و میزاشت تو کیفم . و البته شیرینیای خوش طعم و لذیذی که وسط سالن سرو میشدن و عالی بودن . وارد سالن a که شدم یاد ویدیو های سخنرانی های ted talks افتادم و از این طراحی شیک ذوق زده شدم . هر چند صندلیا و صدای سخنرانی ها میتونست بهتر باشه :)) در کل خود منطقه انزلی هم جای شیک . مدرن و تمیزیه و البته میشه گفت مدرن و مینمالیسته . و این حس سادگی و مدرن بودن چیزی بود که خیلی حس میشد و دوسش داشتم .
پس در کل برای من تجربه مثبت و مفیدی بود و ممنونم از ویرگول که باعث شد با فریلند آشنا بشم . ولی چیزی که یکم ناراحتم کرد این بود که هیچکدوم از بچه های گوینده و دوبلور اونجا حضور نداشتن . کاش کسی یا جایی پشت ما در بیاد و در برابر پیشکسوتا ازمون حمایت کنه و بهمون اعتماد بنفس ابراز وجود رو بده . کاش وقتی که پیشکسوت ها به سمت ما تنفر رو شلیک میکنن و نفرینمون میکنن افرادی باشن که بهمون اعتماد بنفس بدن و راهنماییمون کنن . خیلی خوب میشه اگه فریلند سال آینده روی افراد گوینده فریلنس هم کار کنه و به سمت این رویداد جذبشون کنه . (قلب)