خب بعد از مدت ها، به دلیل عدم دسترسی به کتاب های کاغذی ، مجبور شدم با کتاب های صوتی آشتی کنم و اولین رمانی که در واقع شنیدم، «موش ها و آدم ها» اثر نویسنده بزرگ «جان اشتاین بک» بود. رمانی نسبتا کوتاه ولی روان که داستان دو کارگر فصلی یعنی جرج و لنی را در مزارع امریکا در دهه 1930 همزمان با رکود اقتصادی بزرگ امریکا روایت میکند. برای من دو نکته کلیدی کتاب، رویا و تنهایی بود که در نوشتار زیر به صورت خلاصه سعی میکنم شرح دهم. البته ممکن است خواندن این نوشتار، داستان را برای کسانی که هنوز آن را نخوانده اند، تا حدی لو دهد.
گاهی درمان دردها در زندگی واقعی ممکن نیست اما انسان با استفاده از قوه تخیل و آرزو های دور و دراز، ادامه زندگی را برای خود ممکن میکند اما واقعیت تلخ در دراز مدت تغییر نمیکند. انگار که پناه بردن به تخیل و آرزو، به عنوان مسکنی موقت، انسان را از رنج دور میکند. در این رمان هم در چندین جا میبینیم که لنی از جرج درخواست میکند که رویای مزرعه مستقل را برایش تکرار کند. لنی هنگام شنیدن رویای مزرعه، انگار در جهان دیگری زندگی میکند و غرق در لذت میشود. جالب است لنی که ساده ترین موضوعات را فراموش میکند، جزییات مزرعه را در حد خوبی از حفظ است ولی از تکرار آن توسط جرج به اوج میرسد. جرج اما به نظر از غیر قابل تحقق بودن مزرعه مطمئن است. نقش جرج را در این موضوع باید مشابه همه رویا فروشان دنیا دانست که با ارایه یک ایده آل بسته به شرایط محیطی خود، سعی در تاثیر گذاری بر اطراف خود دارند. در این داستان البته مشخص نیست دلیل رویابافی جرج برای لنی دقیقا چیست. آیا جرج به دنبال استفاده از آورده مالی لنی هست؟ یا تلاش دارد خود را پشت قدرت بدنی فوق العاده لنی پنهان کند تا در شرایط وخیم کاری آن زمان که ظاهراً مصادف با رکود اقتصادی شدید امریکا بوده، فرصت های کاری بیشتری پیدا کند؟ یا فرار از تنهایی، دلیل اصلی جرج برای همراهی توأم با مراقبت از لنی است. در هر حال، جرج دلسوز لنی نیست. این را از واکنش آخرش در کشتن آنی میشود فهمید. اما دو چیز در مورد جرج حتمیست: نخست اینکه جرج خود به رویایی که به لنی و بعدا کندی عرضه میکند، باور ندارد. گواه این موضوع را میتوان در خوش گذرانی های هر از گاه او در شهر یافت که پس انداز چندانی برای خرید مزرعه برای او باقی نمیگذارد. عیاشی های زودگذر با ساختن رویاهای دور و دراز نسبتی ندارد. و دوم اینکه جرج به قدرت رویافروشی به خوبی پی برده و از این تکنیک برای پیشبرد اهدافش استفاده میکند. تکنیکی که حتی در روزگار ما هم کاربردش رو از دست نداده و تعداد موفقیت فروشان و رویا فروشان همیشه رو به فزونی بوده است. اگرچه واقعیت هم در این مدت تغییری نداشته: زندگی انسان توأم و آغشته با رنج است. حتی اگر پیشرفت های فناوری، خیلی از رنج های گذشته رو برای ما راحت کرده باشد، اما جنس جدیدی از رنج ها رو بر انسان تحمیل کرده. لذا رنج همزاد آدمی بوده و به فرموده خداوند در قرآن کریم، انسان در رنج آفریده شده. لذا از یک منظر، حس میکنم این رمان نمایانگر رنج انسان در زندگی کوتاه این دنیاست.
تنهایی انسان، از دیگر مضامین کتاب است. اکثر شخصیت های داستان به نوعی دچار تنهایی هستند. جرج و لنی هم علی رغم اینکه با هم همراه هستند، سرشار از تنهایی هستند. لنی چندین بار از اینکه جرج او را تنها بگذارد، ابراز ترس میکند. چه بسا یکی از دلایلی که جرج هم شخصیت سرشار از اشتباه و سادگی لنی را تحمل میکند، ترس از تنهایی باشد. کندی، که در مزرعه معلول شده هم از تنهایی در آینده میترسد. از اینکه به هنگام از کار افتادگی کامل، رها شود. کروکس به خاطر رنگ سیاه پوستش، کنج عزلت گزیده و در تنهایی روزگار میگذراند. باقی شخصیت ها هم کم و بیش دچار تنهایی هستند. حتی کرلی، پسر ارباب, که ازدواج کرده اما هر روز به دنبال زنش میگردد و به نظر میرسد تنهاتر از قبل شده است.
شاید بتوان ارتباط معناداری مابین تنهایی و رویا پردازی برقرار کرد. رویا پردازی نه تنها مفری برای فراموشی درد و رنج است، خیلی اوقات تحمل تنهایی را هم میسر میکند.