من و خواب دو دشمن، نه او به سوی من می آید و نه من به سویش میروم. سالهاست که من و او فقط از دور برای هم دست تکان میدهیم. دیشب از آن شبها بود. بجای خواب شروع کردم به نوشتن. زیاد هم نوشتم ولی ناگهان همه نوشته ام پرید، یعنی محو شد و تلاشم برای برگرندادن مطلبم بی فایده بود. یک آن تصمیم گرفتم دیگر همه مغزم را بجای اینکه در اینترنت خالی کنم، بروی کاغذ بیاورم. ولی بعد منصرف شدم.
خلاصه یک عالمه نوشته ام این بود که آدمی با همه عقلش، خیلی ضعیف تر از آن است که مقابل دلش بایستد. آخرش اینکه بجای یک تقلای دایمی، یک بار برای همیشه باید تسلیم دل شد و غلط و درست هرچه میگوید را چشم گفت.
بگذریم، دیروز یک مطلبی را دیدم که مدعی شده بود که وکیل گروهی از شاکیان کوروش کمپانی برای وکالت پرونده از عده زیادی پول گرفته و از کشور خارج شده. برایم عجیب نبود، احتمالا آن وکیل هم گفته چون تعدادتان زیاد است ارزان حساب میکنم، و باز سر عده ای را که قبلا با همین ترفند کلاهشان را برداشته بودند را دوباره شیره مالیده است.نمیدانم روایتش راست است و یا دروغ. امیدوارم واقعی نباشد. در شرایطی که مالباخته ها در اوج فشار روانی هستند، اینطوری از آنها کلاهبرداری کردن اوج نامردی است.
هرسال اسفند، تاب و تب خاصی را در وجودم حس میکنم، اسفند برای من مثل همه ماهها نیست، عمده مسیری که میخواهم سال بعد بپیمایم را در اسفند است که برنامه ریزی میکنم. بیشترش البته مربوط به کسب و کارهایم است. باید سعی کنم با همه عدم قطعیت ها و بی ثباتی های اقتصادی که وجود دارد شرکت را به جلو برانم. خوشحالم که تنها نیستم. در هر صورت اسفند آمده است، شاید مانند اسفند کودکی هایم نباشد، شیرین نباشد، شاید ذوق عید را نداشته باشم. ولی اسفند آمده است. اسفندی که همیشه دوستش داشتم و راهی که حالا حالا ها ادامه دارد. و اسفندهایی که حالا حالا ها باید بیاید. و منی که تا تهش هستم.