وحید والی- Vahid Vali
وحید والی- Vahid Vali
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

این نیز بگذرد

هرچه بیشتر زندگی میکنم بیشتر میفهمم که چقدر بازیهایش پیچیده و عجیب است. ساده ترین چیزها هم ناگهان تبدیل به یک مساله هزار مجهول و یک معادله میشود و گاهی هم میبینی صد تا معادله است و یک مجهول. یکی اش را به راحتی نمیتوانی حل کی و دیگری را فقط کافی است چشمهایت را باز کنی و به همه معادله ها نگاه کنی جوابش مشخص است. ولی این بازی زندگی آنقدر تو را درگیر خودش میکند که گاهی واقعا چشمت به روی همه معادله ها بسته میشود و فقط مجهول را میبینی و تصمیمات احمقانه هم شاید بگیری. گاهی هم از تصمیمات به شدت عصبانی میشوی، گاهی هم ازینکه تصمیمی را دیر گرفته ای و یا دندان لقی را زودتر نکشیده ای عصبانی میشوی. انگشتانت که همیشه محکم بر روی کیبورد ضربه میزد، الان با خشم بیشتری ضربه میزد. گاهی اوقات حقت است که این خشمها سراغت بیاید که برایت بشود تجربه. هر روز کار کردن من برایم مثل یک دانشگاه است. ازین که کاری را انجام میدهم که دوست دارم البته که لذت میبرم و خوشحالم. و هر روز هم به تجربه ام اضافه میشود. من امروز با من با پنج سال پیش و ده سال پیش خیلی فرق دارد. خودم که حس میکنم اندازه یک ادم صد ساله هستم. همه چیز زندگی را دیده ام. خوشی اش، تلخی اش، بدبختی اش. رنج دایمش را. خشم از آن اتفاقاتی است که کمتر همه وجودم را فرا میگیرد. و کنترل کردنش از هر چیزی سخت تر است. گاهی وقتی اینقدر خشمگین باشم و بتوانم محل کار را ترک کنم بدون لحظه ای درنگ حتما این کار را میکنم ولی گاهی که مجبورم بمانم، این خالی کردن خشم بر سر خودم و کنترل کردنش واقعا مهارتی هست که حس میکنم هنوز هم باید یاد بگیرمش. درست است که تلاش میکنم بازتاب بیرونی نداشته باشد ولی بی حوصله و عصبانی مجبورم کار مهمی که مجبور شده ام برایش بمانم را انجام دهم. گاهی اوقات هم از نتیجه اش راضی نیستم ولی میدانم که مجبور بوده ام که باشم که انجامش دهم. الان هم فقط مینویسم که این خشم روی کیبردم خالی شود. و وجودم کمی آرامتر شود. الان که به آخر نوشته ام نزدیک میشوم حس میکنم آرامتر شده ام و به خودم مسلط تر. واقعا خوشحالم که نوشتن را شروع کردم. یادم است بچه هم که بودم و عصبانی میشدم یک کاغذ را خط خطی میکردم، عجیب آرامم میکرد. حالا هم نمیدانم فقط دارم خط خط میکنم یا واقعا چیزی مینویسم که ارزش خوانده شدن داشته باشد. که اگر بعدا برگشتم و خواندمش بگویم "این نیز گذشت". با همه این ماجراها خودم را و زندگی ام را دوست دارم.

خشمزندگیعصبانی
هم بنیان گذار هلدینگ نیک اندیش. هر چیزی به ذهنم برسه می‌نویسم. دلنوشته کپی‌رایت نداره. امیدوارم لذت ببرید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید