قبلا کمتر بودند، در حد چند نویسنده خارجی و چند نفر که همان حرفها را به فارسی ترجمه میکردند، مردم دوست داشتند بشنوند، مردم را به یاد رویاهایشان می انداختند، کتابهایشان پر فروش میشد. سمینارهایشان شلوغ، ملت پول میدادند که درباره رویاهایشان فکر کنند. غورباقه را قورت میدادند، مینشستند یک گوشه و فقط به این فکر میکردند که پول از آسمان خواهد بارید. نمونه های شرکت های هرمی که مردم را تشویق میکردند که فقط با همین وعده و وعید ها و تشویق با خواندن این کتابها و شرکت در سمینارها پولدار میشوند، بدون این که کار اقتصادی کنند، فقط زیرمجموعه جذب میکردند، و آخرش عده ای که زرنگ تر بودند یک پولی به جیب میزدند و بقیه میماندند با بدهی هایشان. یادم هست اواخر دهه هشتاد بود، حتی خانه های تیمی میگیرفتن، در یک آپارتمان 40 متری گاها بیست نفر زندگی میکردند، کارشان فقط این بود که به هر کس که میشناسند زنگ بزنند، به بهانه کار آنها را به تهران بکشانند، بعد که وارد خانه تیمی شدند، اصطلاحا پرزنتش کنند و دارو وندارش را بگیرند و اگر پول کم داشت با عالم و آدم زنگ بزند و بگوید گرفتار شده و پول میخواهد تا بالاخره ثبت نام کند، حالا شروع ماجرای بعدی بود، باید لیستی آماده میکرد و به هرچه دوست و آشنا داست زنگ میزد که بیایید در تهران کار پردرآمدی پیدا کرده ام، آن فرد هم بدو بدو خودش را به تهران برساند و باز همان بازی تکرار شود. رده بالاتر ها حتی نمیگذاشتند که این افراد از خانه ها خارج شوند، کارشان فقط این بود که باید زنگ میزدند و یا پول میگیرفتند برای ثبت نامشان یا آدم جدید به سیستم معرفی کنند. دقیقا مشابه یک مدل پانزی بود. چقدر آدم که گرفتار این داستان ها شدند. و چقدر آدم که سر همین موضضوع و این انگیزه های بیخودی و رویا فروشی هایی که انجام میشد، پول دادند و سر دسته ها را به رویایشان رساندند و خودشان مانند باکوهی از بدهی ها. همه این کتابها که در این راه مجبور به خواندنشان بودند را من هم خوانده ام ، حتی چندین بار هم پرزنتم کردند. این کتابها هنوز هم هستند و هنوز هم طرفدار دارند. از نظر من همه شان کتابهای زردی هستند ولی ارزش یکبار خوانده شدن را دارند. برای این که باور کنی که میتوانی از پس همه چیز بر بیایی و حداقل این توان را در تو ایجاد کند که به توانایی هایت اعتماد داشته باشی. ولی بیش از آن و تکیه کردن به گفت هایشان خوب که نیست هیچ مضر هم هست. آخرش باید بدانی تو باید همه تلاشت را انجام دهی. شاید هیچ وقت به همه خواسته هایت هم نرسیدی. ولی تو باید همه تلاشت را انجام دهی، واگر این کار را کردی ، خوشحال باشی که با همه وجود کوشیده ای. نه اینکه چون نتوانتستی غورباقه رو قورت دهی خودت را سرزنش کنی. هنوز هم ازین رویا فروشی ها میبینم که هست و هنوز هم میبینم آدمها سراغش میروند، حالا یک پیچ در شبکه های اجتماعی باشد، یک کتاب باشد، باید بدانیم که آنکس که پول را به جیب میزند، آن کس که این کار را برای خودش به یک بیزنس تبدیل کرده ، همان کسی هست که تو برای شنیدن حرفهایش داری پول پرداخت میکنی. پول را او میبرد و تو با نشستن و فکر کردن به پول احتمالا به پول نمیرسی. شاید کمی واقعیت تلخ باشد، حتی برخی هایشان دیده ام با روشهای دیگری رویا فروشی میکنند. مثلا خودشان یک فروشگاه دارند و هیچ چیزی هم نمیفروشند. شما را وادار میکنند که این محصولات را به دوست و آشنا بفروشید و باز همان روش هرمی را در پیش میگیرند و آخرش جیب خوشدشان پر میشود و جیب شما خالی. شاید نظرتان با نظر من فرق داشته باشد، اصلا قصد ناامیدی کسی را ندارم، فقط تحلیلم را از این مدل بیزنس که چندین سال است آشکار یا پنهان رواج دارد نوشتم.