چند روزی است که درگیر این ویروس منحسوس شده ام. از زمان ورودش تا الان شدیدترین مبارزه من با اوست. مرتب علایم حیاتی ام بالا و پایین میشود. خوب خوب هستم ناگهان کلا به هم میریزم. دیروز از صبح تا عصر بیمارستان بودم. پزشکان کلی آزمایش انجام دادند و در نهایت گفتند تب و اکسیژنت اکی است و مرخصم کردند. همین که پایم به خانه رسید. شروع شد. تب در کنارش لرز. بی اشتهایی.اکسیژن خونم که همه اش بالای ۹۶ بود تا ۸۸ سقوط کرد و تبم هم تا نزدیک ۳۹ بالا رفت. بیشتز ازین عصبانی بودم که چرا این ویروس نامرد همانجا در بیمارستان خودش را نشان نداد. حتی تست کرونایم هم منفی شد. ولی خودم که میدانم یک بلایی دارد به سرم می آید. با هر بد و خوبی بود تا الان که نزدیک بعد از هر است دوام آورده ام و اگر تبم کم نشود و اکسیژنم بالا نرود باید برگردم به همانحا که دیروز بودم. این بار اگر رفتم به زور هم که شده خودم را بستری میکنم. از چندین جلسه کاری مهم بی نصیب شدم.یکی دیگر از چیزهایی که خیلی خیلی مهم است آدم برای اینجور شرایط داشته باشد وصیت نامه اش است. مثلا من اگر به هر دلیلی فردا را نمیبینم. احتمالا حرفهای زیادی دارم که باید به اطرافیانم بزنم و به عنوان آخرین حرفها از من برایشان بماند. در بیمارستان که بودم دیدم چه آدمهایی با پای خودشان آمدند و نتوانستند زنده از بیمارستان خارج شوند. اصولا این که میفرمایند مرگ به انسان بسیار نزدیک است را در شرایط اینچنینی خیلی خیلی درکش میکنی. صادقانه بگویم برای من که مدتهاست گفته ام من همیشه دارم تلاشم را میکنم و میخواهم به هدفهایم برسم. هرجای این مسیر که تمام شود هم راضی ام. چون حداقلش این است که به دنبال یک هدف درحال تلاش برای رسیدن به آن مرده ام. مرگ این مدلی به نظرم از هر نوع مرگی برازنده تر است.من اگر آدمی بودم که هیچ دست و پایی برای هدفم نمیزدم از نظر خودم زده و مرده ام فرقی نمیکرد. ولی با همه وجودم دارم تلاش میکنم کسی باشم که در خلوت خودم حداقل بگویم همه تلاشم را کردم حتی اگر نشد. اینطوری که به موضوع فکر میکنم با همه وجودم با این کرونا یا هربیماری دیگری که هست میجنگم یا گردنش را خرد میکنم و قویتر میشوم ویا همه تلاشم را میکنم و حداقل با علم به اینکه تلاشم را کرده ام میمیرم. مدتها پیش بود حس کردم دیگر از مرگ نمیترسم و حتی الان که مرگ نسبت به بقیه روزها به من نزدیکتر است باز هم از آن نمیترسم. من هستم. در میدان هستم. تلاشم را میکنم ولی نتیجه هرچه شد.شد. من بازی را مفت نمیبازم.حتی اگر همین یک صفحه آخرین حرفهای من باشد میخواهم همه بدانند من برای تک تک لحظات و داشته های زندگی ام جنگیدم و از جان مایه گذاشتم. اگر نشد. واقعا نتوانستم. من هیج حسرتی ندارم. همیشه همه جا هرجه در توانم بود را گذاشتم.
انگشت نمای خلق بودن
زشت است ولیک با تو زیباست
باید که سلامت تو باشد
سهل است ملامتی که بر ماست
جان در قدم تو ریخت سعدی
وین منزلت از خدای میخواست
خواهی که دگر حیات یابد
یک بار بگو که کشتهٔ ماست