قسطی شده کالاها الزام به چک دادن
میشه بخرم یا باز محکوم بجا ماندن
گردش به حسابم هست خلوت چو همین کوچه
اندازه دخلم نیست بیش از دو سه تا بقچه
مستخدم آزادم، بی عیدی و بی پاداش
هر لحظه به تشویشِ، این سفرهی بی لواش
صیادی بنفشی چک، سدی شده بر راهم
روشن شو ونستون جان، که باز بجا ماندم
شعری از خواجه ولومغز ممنوع القسطیانی. ذکر این نکته هم مهمه که این اشعار همین طوری میان و من ادعایی در زمینه شعر و شاعری و ادبیات ندارم. بنابراین دوستان اهل قلم بر ما خرده نگیرن. زیرا که شعر ما هم اوضاعش مثل موجودی حساب ماست.