اشک هایم گونه هایم را نوازش میکرد.
قلبم درد میکرد.
به ستاره هایی که در آسمان تاریک می درخشیدند
خیره شده بودم.
صدای موج هایی که به ساحل می خوردند ، با حال من همخوانی داشت.
دستی روی شانه هایم قرار گرفت.
برگشتم و بهش خیره شدم.
به کسی که بهم آرامش میده نگاه می کردم.
اون لبخند آرام ،
زیباترین لبخندی بود که دیده بودم.
اشک هایی که روی صورتم بود را پاک کرد
و با یک آغوش گرم ، باعث تسکین قلبم شد.