جلسه در یک اتاق کنفرانس کوچک برگزار شد. یک طرف میز، نگار و ستار نشسته بودند و طرف دیگر، سعادت به همراه وکیل شرکت و معاون منابع انسانی.
"خب..." وکیل شرکت شروع کرد. "ما اینجا جمع شدیم تا به یک راهحل مسالمتآمیز برسیم."
ستار با آرامش گفت: "خواستههای موکل من کاملاً روشنه. بازگشت به شرایط قبل، جبران خسارتهای مالی و تضمین عدم تکرار این رفتارها."
سعادت میخواست چیزی بگه که وکیلش با اشاره دست مانعش شد.
"ما پیشنهادی داریم." وکیل شرکت پاکتی روی میز گذاشت. "سه ماه حقوق به عنوان خسارت، به علاوه توافقنامه جدایی توافقی..."
"نه." نگار قبل از اینکه ستار چیزی بگه، محکم گفت. "من نمیخوام از کارم استعفا بدم. من کارم رو دوست دارم و خوب هم انجامش میدم."
سکوت سنگینی حاکم شد.
ستار لبخند رضایتآمیزی زد: "موکل من درست میگه. ایشون قربانی هستن، نه مقصر. چرا باید کارشون رو از دست بدن؟"
معاون منابع انسانی مداخله کرد: "ما میتونیم شرایط بهتری پیشنهاد..."
"مسئله پول نیست." نگار حرفش رو قطع کرد. "مسئله حق و عدالته."
ستار پروندهای رو باز کرد: "ما مدارک کافی برای اثبات آزار شغلی داریم. فکر نمیکنم شرکت بخواد این موضوع رسانهای بشه."
رنگ از چهره سعادت پرید.
بعد از دو ساعت مذاکره، توافق نهایی شد:
- بازگشت حقوق به روال سابق
- پرداخت معوقات
- انتقال نگار به بخش دیگری از شرکت با همان سِمَت
- تعهد کتبی برای عدم ایجاد مزاحمت
وقتی از جلسه بیرون اومدند، نگار هنوز باورش نمیشد.
"ما برنده شدیم؟"
ستار سری تکان داد: "شما برنده شدید. چون جرأت کردید بایستید و از حقتون دفاع کنید."
"ممنونم... بابت همه چیز."
"من کار خاصی نکردم. این شجاعت شما بود که نتیجه داد. و شاید این پرونده، الهامبخش خیلیهای دیگه بشه..."
ادامه دارد...
⬅️لینک به قسمت 5➡️ ⬅️لینک به قسمت آخر➡️