Shv
Shv
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خونه پدری

بیشتر از دوساله که عقد کردم و تو این مدت خیلی کم خونه خودمون موندم سرجمع شش ماه بشه یا نشه...

تو این مدت فکر می‌کردم روزی که بخوام برم خونه خودم کمتر از کسایی که از خونه پدری میرن خونه خودشون اذیت بشم، اما انگار اشتباه می‌کردم.

چند هفته پیش وقتی داشتم با بابام صحبت میکردم به تک تک اجزا صورتش با دقت نگاه کردم و متوجه چین و چروک جدید و عمیق‌تر دور چشمش شدم، دیدم چقدر موهاش بیشتر سفید شده و چقدر چشمش غمگین تر شده، از خودم بدم اومد که چرا بیشتر نبودم، چرا دختر بی معرفت خانواده شدم؟

امشب که کشوها و کمد وسایلم رو تو جعبه جمع کردم خیلی حس عجیبی داشتم، یه حسی توام از دلتنگی .

دلم تنگ شده برای اون روزایی که این خونه مال منم بود و برای اشاره بهش می‌گفتم خونمون نه خونه مامانمینا.

دلم تنگ وقتاییه که بابام می‌گفت حداکثر ۹ شب خونه باش و اگر می‌شد نه و پنج دقیقه استرس می‌گرفتم که نکنه ناراحت بشه بابام.

الان من باید کلیدهای کمد و اتاق رو بدم به داداشم و دلم نمیاد، شاید از اون کلیدها استفاده نمی‌کردم تو این دو سال ولی حس می‌کردم تو این خونه مثل قبل یه چیزاهایبش فقط مال منه، ولی الان اگر بخوام بیام اینجا مهمونم،

یعنی نمیتونم مثل قبل در اتاقمو بدون در زدن باز کنم؟

یعنی دیگه تو این کمدها هیچ وسیله ای از من نیست؟

نکنه منو یادشون بره...نکنه عادت کنن به نبود من!

آیا من آمادگی شروع مرحله جدیدی از زندگیمو دارم؟

اصلا عبور کنم از خونه پدری؟




ازدواجمستقل شدندلتنگیپدر
AEC|shaghayeghvosoughi
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید