مهارت نویسندگی با بهخدمتگرفتن ابزار دستور زبان: آشنایی با جملهٔ مرکب و جملهٔ پیرو موصولی (بند موصولی)
آگاهی از دستور زبان برای کسانی که نوشتن را جدی میگیرند ضرورت دارد. دستور زبانِ مدرسه را فراموش کنید. منظورم بلد بودن دستور زبان است؛ چنانکه در عمل به کارِ نوشتن بیاید و ابزار فن نویسندگی باشد. دستور زبانی که بتوانیم با آن کلمه و ترکیب بسازیم، جمله را مثل موم در دست داشته باشیم و هر جور که میخواهیم به آن شکل بدهیم. همهٔ این کارها را بتوانیم با مهارت بکنیم؛ البته درست و با هنجارِ قواعد زبان فارسی. بلدبودن دستور زبان با نگرش کاربردی باعث میشود زبان خلاقتری داشته باشیم و گفتنمان روانتر باشد. روانتر چه برای خلاقیت ادبی، چه برای سخنگفتنِ کاربردی و پیامرسان مانند تبلیغات و آموزش و دانشورزی یا حتی سخنرانی.
بیشتر کسانی که زبان فارسی برایشان مهم است، به واژهها بهشکل جداگانه توجه میکنند. توجه میکنند که باید از کلماتی استفاده کرد که فارسی باشند؛ انگلیسی یا عربی نباشند. اما در فارسیبودن و فهمیدنی و روان بودن سخن، ترکیب جمله و ساختار دستوری آن مهمتر است.
اگر پای چانهٔ اهل فن نشسته باشید و حرفشان را شنیده باشید، دیدهاید که از پیچیدگی و درازبودن جملههای امروزی شکایت دارند و ایراد میگیرند. میگویند طبیعت زبان فارسی بیانکردن با جملههای سادهتر و کوتاهتر است. این باور که جملههای سادهتر و کوتاهتر فهمیدنیتر هستند، فقط از سنتگرایی نیست. هرچه جمله پیچیدهتر شود و تعداد جملههای فرعی در آن بیشتر باشد، فهمیدنش مشکلتر میشود. دلیلش نیز محدود بودن تواناییِ مغز انسان است.
در این مطلب نخست با «جملهٔ مرکب» و ساختار آن آشنا میشویم؛ آنگاه به «بند موصولی» میپردازیم. استفاده از بند موصولی در زبان فارسی امروز روشی است بسیار پرکاربرد و رایج. ما در سخنگفتنمان از بند موصولی استفاده میکنیم تا با آن دربارهٔ چیزی در درون جمله توضیح بدهیم یا اطلاعات بیشتری بیان کنیم. بند موصولی بخشی از ساختار جملهٔ مرکب است.
جملهٔ مرکب جملهای است ساختهشده از چند جملهٔ فرعی که از نظر دستوری محدودیتی برای تعداد جملههای درون خودش ندارد. بیپروایی در ساختار جملهٔ مرکب آن را بهشکل تودرتو درمیآورد. بهویژه در این دوره و زمانه که بیمهابا و بلکه نسنجیده به کار میرود؛ چنانکه گاهی کارش از تودرتو به پیچیده و بلکه پیچدرپیچ میرسد! استفادهٔ نامناسب از این ساختار زبانی، جمله را برای مشکلات دستوری و معنایی بسیار آسیبپذیر میکند که نتیجهٔ آن دشوارفهمشدن نوشته است.
دامنهٔ مطلبی که در ادامه میخوانید، برای آشنایی با دو موضوعِ «جملهٔ مرکب» و «بند موصولی» و نکتههای کاربردی مربوط به آنها محدود شده است. خوانندهٔ گرامی برای مطالعهٔ بیشتر دربارهٔ دیگر موضوعهای مرتبط میتواند به منابع یادشده در پایان متن یا هر منبع معتبر دیگری مراجعه کند.
جمله از یک نظر دو نوع است: یکی جملهٔ بدون فعل یا شبهجمله، دیگری جملهٔ متعارفِ فعلدار. شبهجمله جملهای است که معنای کامل دارد ولی فعل ندارد؛ مانند «آفرین به تو!». جملهٔ فعلدار از نظر ساختمان دو نوع است: یکی جملهٔ ساده یا تکفعلی، دیگری جملهٔ مرکب که بیش از یک فعل دارد.
«جملهٔ مرکب» جملهای است که در آن دستکم دو فعلِ صرفشده به کار رفته باشد. این تعریف از جملهٔ مرکب، دو شرط لازم دارد: یکی اینکه هیچکدام از این دستکم دو فعل، نباید همکرد (فعل کمکی) باشند. دوم اینکه آن دستکم دو فعلِ غیرکمکی باید صرفشده باشند. «صرفشده باشند» یعنی شخص و شمار و زمان داشته باشند. نمونهٔ چنین فعلی «خوردیم» است که از شنیدن آن میفهمیم: چند نفر، اشخاص حاضر، عمل خوردن، در گذشته.
با این تعریف نمونهٔ جملهٔ مرکب چنین است: «وقتی زلزله آمد، من در شهر نبودم.» که در آن «آمد» و «نبودم» دو فعل صرفشده است که هیچکدام همکرد (فعل کمکی) نیستند. اما جملهٔ «من دارم غذا میخورم» جملهٔ مرکب نیست. چون از دو فعلی که در آن میبینیم، «دارم» همکرد است. بدین ترتیب این جمله فقط یک فعل اصلی دارد و با یک فعل هم میشود جملهٔ ساده نه مرکب.
نمونهٔ نوع اولِ جملهٔ مرکب به این شکل است: «به خانه رفت و لباس عوض کرد». به اینشکل از جملهٔ مرکب، جملهٔ مرکب «همپایگی» میگویند. در جملهٔ مرکب همپایگی چند بند (جملهٔ) مستقل هست که با «پیوندِ همپایگی» (حرف ربط همپایگی) پشتسرهم آمدهاند. در جملهٔ نمونهٔ بالا، پیوند همپایگی «و» است. در اینجا ممکن است بهجای «و» نقطه بگذاریم و هیچ مشکلی هم پیش نمیآید. بدین شکل: «به خانه رفت. لباسش را عوض کرد.»
نمونهٔ نوع دومِ جملهٔ مرکب به این شکل است: «به خانه رفت تا لباس عوض کند». به اینشکل از جملهٔ مرکب، جملهٔ مرکب «وابستگی» میگویند. در اینجا دو جمله داریم که یکی وابسته به دیگری است. نمیشود جداگانه گفت «لباس عوض کند»؛ این تکهای از کل است و وابسته به جملهٔ اول.
در دستور زبان فارسی جدید که در حوزهٔ زبانشناسی بررسی میشود، وقتی میگویند «جملهٔ مرکب» منظورشان «جملهٔ مرکب وابستگی» است؛ جملهٔ همپایگی را جملهٔ مرکب نمیدانند. در بیشتر کتابهای پژوهش دستور زبان، بندهای جملهٔ مرکبِ همپایگی را مستقل و جداگانه در نظر میگیرند.
از اینجا اصطلاح «بند» را بارها خواهیم دید. تعریف «بند» ساده است: هریک از جملههایی که جملهٔ مرکب را میسازند؛ چه جملهٔ پایه باشد چه جملهٔ پیرو.
جملهٔ مرکب وابستگی جملهای است که دستکم از دو جمله (بند) تشکیل شده باشد: یکی از آنها مستقل باشد و بتوان آن را بهتنهایی به کار برد؛ دیگری مستقل نباشد و به آن جملهٔ دیگر وابسته باشد. به جملهای که مستقل است «جملهٔ پایه» یا بند پایه یا جملهٔ اصلی میگویند و به جملهای که وابسته است «جملهٔ پیرو» یا بند پیرو میگویند. به این نمونه نگاه کنید: «اگر هوا خوب باشد (جملهٔ پیرو)، به گردش میرویم (جملهٔ پایه)». بیشتر جملههای پیرو در اول خود «پیوند وابستگی» (حرف ربط) دارند که در جملهٔ نمونه پیشگفته واژهٔ «اگر» است.
جملهٔ مرکب وابستگی ممکن است بیش از دو بند داشته باشد. بدین ترتیب که دو بخشِ پایه و پیرو آن هریک جملهٔ مرکب باشند و خودشان پایه و پیرو داشته باشند. به همین ترتیب این جملههای درونی نیز خود ممکن است جملهٔ مرکب باشند. از نظر ساختاری و دستوری، تودرتوییِ جملههای مرکبِ وابستگی محدودیت ندارد. البته که توانایی انسان برای درککردن تعداد جملههای درون یک جمله، اندازهای دارد و همین مانع نمیگذارد تعداد بندها از مقداری بیشتر باشد. البته «نمیگذارد» که... یعنی اگر واقعاً خواسته باشید خواننده بفهمد چه میگویید.
جمله پایه یا بند پایه یا هسته آن جملهای است که معمولا مستقل و بیشتر اوقات بیانکنندهٔ منظور اصلی گوینده است؛ ازاینرو آن را میتوان بهتنهایی به کار برد.
گفتیم جملهٔ پایه مستقل است و میشود آن را بهتنهایی به کار برد. با این حال امکان دارد که چنین نباشد؛ یعنی نتوان آن را بهتنهایی به کار برد. به این جملهٔ نمونه نگاه کنید: «نکند نامید شوی». در اینجا «نکند» جملهٔ پایه است و میبینیم که از نظر معنا مستقل نیست که بشود تنها آورد.
در جملهٔ مرکب وابستگیای که دستکم یک جملهٔ پایه و یک جملهٔ پیرو داشته باشد، جملهٔ پایه «از نظر معنا» لزوماً جملهٔ اصلی نیست. یعنی وابستگیِ جملهٔ پیرو به جملهٔ پایه در بسیاری از موارد جنبهٔ دستوری دارد نه معنایی. به زبان دیگر، اصلی و فرعی بودن دستوریِ جملهها همیشه با اصلی و فرعی بودن معنایی آنها مطابقت ندارد. ممکن است جملهای که از نظر دستوری بند پیرو یعنی فرع است، از نظر معنایی جملهٔ اصلی باشد. برای نمونه به جملهٔ «وقتی که او آمد، ما رفته بودیم» توجه کنید. «وقتی که او آمد» از نظر دستوری جملهٔ پیرو است؛ زیرا چنانکه گفتیم و خواهیم گفت، بر سر آن «وقتی که» (پیوند وابستگی) آمده که نشانهٔ دستوریِ جملهٔ پیرو است. اما «او آمد» در مقایسه با جملهٔ «ما رفته بودیم»، از نظر معنایی فرع نیست اصل است. پس به یاد داشته باشید که جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو را ظاهری و ساختاری و دستوری تعریف میکنند؛ نه معنایی.
در جملهٔ مرکب وابستگی، جمله پیرو یا بند پیرو یا جملهٔ وابسته بخشی است از جملهٔ مرکب که همراه با جملهٔ پایه میآید و به آن وابسته است. جملهٔ پیرو چنانکه گفتیم «اغلب» معنای کامل ندارد؛ یعنی جملهای است با معنای ناقص که مفهومی همچون زمان یا شرط یا علت را به جملهٔ پایه میافزاید. با این توصیف جملهٔ پیرو نامستقل است و نمیتوان آن را بهتنهایی به کار برد.
از ویژگیهای جملهٔ پیرو این است که میتوان آن را از شکل «بند» یعنی جمله، به شکل «گروه» درآورد. «گروه» در دستور جدید، هر واژه یا مجموعهای از واژههای وابسته به هم است که در جمله نقش نحویِ مشخصی داشته باشد. مثلا بهجای اینکه فقط یک واژه صفت باشد، چند واژهٔ وابسته با هم یک صفت باشد.
حالا به این جملهٔ مرکبِ دو فعلی نگاه کنید: «وقتی که آفتاب طلوع کرد، از خانه بیرون آمدم». اکنون اگر جملهٔ پیروِ آن که «وقتی که آفتاب طلوع کرد» باشد، به گروه تبدیل بشود و بهشکل «وقت طلوع آفتاب» درآید، این طور میشود: «وقت طلوع آفتاب از خانه بیرون آمدم». میبینیم که چنین کاری جملهٔ مرکبِ دو فعلی را تبدیل به جملهٔ سادهٔ یکفعلی میکند.
توجه کنید که این ویژگی و نشانهٔ جملهٔ پیرو است و با جملهٔ پایه نمیتوان چنین کاری کرد؛ جملهٔ پایه غیر از «بند» نمیشود.
اصل و فرع بودنِ بندهای جملهٔ مرکب یعنی جملهٔ پایه و جملهٔ پیروِ آن، جنبهٔ دستوری یعنی ساختاری دارد نه معنایی. زیرا چنانکه پیشتر گفتیم، تعریفکردن و شناختنش با توجه به معنا گاهی قطعی نیست. به همین دلیل است که در دستور جدید کوشش کردهاند برای آن نشانههای ظاهری و دستوری بیان کنند.
پیش از خواندن ادامهٔ این مطلب، اگر با تعریف «پیوند» آشنا نیستید، خوب است در همین نوشته به بخش «دربارهٔ پیوند (حرف ربط) در جملهٔ مرکب» نگاهی بیندازید. اکنون پنج روش را که با آنها میتوان جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو را شناسایی کرد، بهترتیب اولویت برمیشماریم.
۱ـ جملهٔ پیرو با «پیوند وابستگی» (حرف ربط) میآید؛ به سه شکل:
ـ یا در اول جملهٔ پیرو میآید. مانند «مگر» در جملهٔ «نمیروم مگر سعید هم بیاید».
ـ یا پیش از فعل جملهٔ پیرو میآید. مانند «وقتی که» در جملهٔ «درسم وقتی که تمام شد به شهرمان برمیگردم».
ـ یا با «پیوند وابستگیِ گسسته» میآید که بخش اول آن در اول جملهٔ پایه و بخش دومش که همیشه «که» است در اول جملهٔ پیرو میآید. مانند «وقتی... که» در جملهٔ «وقتی به خانه رسیدم که دیگر شب شده بود».
۲ـ اگر جملهٔ مرکب «پیوند وابستگی» نداشته باشد، با توجه به «وجه» فعلها میتوان فهمید کدام جمله پایه و کدام جمله پیرو است. «وجه» ویژگیای از فعل است که نظر گوینده را دربارهٔ میزان قطعیبودن عمل نشان میدهد. در فارسی امروز سه وجه داریم: اخباری، التزامی، امری. وجه التزامی بیانکنندهٔ ویژگیِ داشتنِ امید و آرزو و امکان و ضرورت و شرط و تردید است.
اگر وجه یکی از فعلهای جملهٔ مرکب اخباری باشد و دیگری التزامی، جملهای که فعلش وجه اخباری دارد پایه است و آن که فعلش وجه التزامی دارد پیرو است. مانند «میخواهم (اخباری ـ پایه) به سفر بروم (التزامی ـ پیرو)». علامت ظاهریِ فعل التزامی داشتن «ب» در اول فعل است، یا داشتن فعل کمکی «باش»؛ مانند «بروم» و «رفته باشم».
۳ـ اگر جملهٔ مرکب پیوند نداشته باشد و از وجه فعلها هم نتوان تشخیص داد کدام جمله پایه و کدام پیرو است، باید به معنی توجه کرد. بدین شکل که برای نمونه در جملهٔ «کوشش کنید موفق شوید»، جمله «موفق شوید» پیرو است. چون از معنی برمیآید که یک «تا» یا «برای اینکه» در آغاز آن پنهان است. بدین شکل: «کوشش کنید تا موفق شوید» یا «برای اینکه موفق شوید، کوشش کنید.»
۴ـ اگر از سه نشانهٔ پیشگفته نتوان جملهٔ پیرو را تشخیص دارد، باید دانست که آهنگ کلام یا طرز بیان جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو متفاوت است. جملهٔ پیرو اگر پیش از جملهٔ پایه بیاید که اغلب چنین است، آهنگی دارد که نشان میدهد جمله تمام نشده است. اکنون همان جملهٔ «کوشش کنید موفق شوید» را در نظر بگیرید. حالا که میدانید کدام بند آن پیرو است، آن را بلند بخوانید و صدایش را گوش کنید.
۵ـ پیشتر گفتیم که جملهٔ پیرو را میتوان تبدیل به «گروه» کرد؛ ولی با جملهٔ پایه هرگز نمیشود این کار را کرد.
حالا برای نمونه به جملهٔ مرکب «همین که شیر را باز کردم، آب فوران کرد» توجه کنید که جملهٔ اول آن پیرو است؛ به این دلایل: (۱) پیوند وابستگیِ «همین که» در اول آن است. (۲) منظور اصلی گوینده فورانکردن آب است. (۳) آن را میتوان به این شکل گفت که «با بازکردن شیر، آب فوران کرد»؛ یعنی میتوان تکهٔ «همین که شیر را باز کردم» را از بند تبدیل به گروه کرد.
گفتیم جملهٔ پیرو به جملهٔ پایه وابسته است و چیزی به معنای آن میافزاید. جملهٔ پیرو را از نظر رابطهای که با جملهٔ پایه دارد، پنج گروه کردهاند: قیدی، موصولی، متممی، شرطی، نقل قولی. در اینجا فقط به «بند موصولی» میپردازیم که هنگام نوشتن، گیر و گفتوگو دربارهٔ آن بسیار است و شناختن آن در عمل بیشتر به کار نویسندگان میآید.
بند موصولی جملهٔ پیروی است که همیشه پیوند آن «که» است. این نوع جملهٔ پیرو از نظر دستوری وابستهٔ اسم یا ضمیر یا گروهِ اسمیِ پیش از خودش است و دربارهٔ آن توضیح میدهد یا آن را توصیف میکند. مانند تکهٔ «که روی میزت است» که بعد از واژهٔ «کتابی» آمده؛ در جملهٔ «کتابی که روی میزت است، گلستان سعدی است».
ممکن است بخواهید بدانید چرا به این نوع جملهٔ پیرو «بند موصولی» میگویند. «موصول» نام پیوندِ این نوع جملهٔ پیرو است که گفتیم همیشه «که» است. جملهٔ بعد از «که» را هم «صله» مینامند.
از نظر کارکردی بند موصولی همان صفت است بهشکل جمله. اکنون این دو نمونه را مقایسه کنید: (۱) واژهٔ «سرخ» که صفت است در جملهٔ «سیب سرخ را خوردم». (۲) بند موصولیِ «که سرخ بود» در جملهٔ «سیبی که سرخ بود را خوردم». اگر صفت طولانی باشد، آن را بهشکل جملهٔ پیرو یعنی بند موصولی بیان میکنند.
بند موصولی اغلب با یک «ی» و سپس «که» شروع میشود و پس از آن جملهای کامل میآید که میباید فعل هم داشته باشد. بند موصولی برای خودش فعل جداگانه دارد که غیر از فعل جملهٔ پایه است. ویژگیِ بند موصولی این است که ساختارش کامل و مستقل از بندهای دیگرِ جملهٔ مرکب است. ساختار و اجزای بند موصولی و جملهٔ مرکبی که درون آن است، نباید درهم برود و بُر بخورد.
بند موصولی بسته به اینکه موصوفش معرفه باشد یا نکره، دو نوع است که هریک کارکرد و ویژگیهای خودش را دارد. اول جداگانه آنها را میشناسیم، سپس به کاربرد این شناختن میپردازیم.
اگر اسمی که توصیف میشود بهاصطلاح «نکره» باشد، بند موصولیِ آن از نوع محدودکننده (توصیفی) است. بند موصولی محدودکننده همانند صفت یا مضاف الیه است که دامنهٔ مصادیق موصوفش را محدود میکنند. مانند «که لباس قرمز داشت» برای «دختر» در جملهٔ «دختری که لباس قرمز داشت، بهترین دانشجوی کلاس شد». اینجا یعنی فقط آن دختری که لباس قرمز داشت بهترین دانشجوی کلاس شد؛ نه دختر دیگر. با توضیحی که بند موصولیِ محدودکننده دربارهٔ چیزِ توصیفشدهاش میدهد، آن چیز از حالت نکره درمیآید و معرفه میشود؛ یعنی دقیق معلوم میشود چیست یا کیست. روشن است که این نوع بند موصولی را نمیشود حذف کرد؛ چون معنا را ناقص میکند. مثلا در جملهٔ نمونهٔ بالا، اگر نگوییم آن دختری که لباسش قرمز است، معلوم نمیشود کدام دختر بهترین دانشجوی کلاس است؛ گنگ میماند.
پیشتر گفتیم ساختار بند موصولی چنین است که یک «ی» به آن چیزی که توصیف میشود میچسبد و سپس «که» و بعد جملهٔ کاملِ بند موصولی میآید. در نمونهٔ بالا بدین شکل: «... دختر + ی + که + جملهٔ کامل». دربارهٔ این ساختار چند نکته هست:
ـ یکی اینکه این «ی» که در ترکیب بند موصولی هست، «ی» نکره به نظر میرسد. اما برخی معتقدند این «ی» نکرهساز نیست؛ فقط برای ارتباطدادن بند موصولی است با موصوفش.
ـ دیگر اینکه اگر پیش از موصوف بند موصولی، «این» یا «آن» بیاید، میتوان «ی»اش را نگفت. در این حالت آن جملهٔ نمونهٔ ما بدین شکل میشود: «آن دختر که لباس قرمز داشت، بهترین دانشجوی کلاس شد.» توجه کنید که آوردن صفت اشارهٔ «این» و «آن» خودش موصوف را معرفه میکند؛ چون انگار داریم با دست نشان میدهیم موصوفمان چیست یا کیست.
ـ دربارهٔ این آخری نکتهٔ دیگری نیز هست. گاهی چنین میشود که «این» و «آن» یا «صفت عالی» را پیش از موصوفی میآوریم که «ی» نکره دارد. در این حالت سخن نوعی تناقض پیدا میکند. زیرا صفت اشاره و صفت عالی که معرفهکنندهاند با موصوفی آمدهاند که نکره است؛ هم علامت معرفه هست و هم علامت نکره. مانند «این» و «بهترین» برای «کتابی» در این دو جمله: «این کتابی که خریدی، خیلی خواندنی است»، «بهترین کتابی که خواندهام، این است».
دراینباره علاوه بر اینکه گفتیم برخی میگویند آن «ی» در واقع نکرهساز نیست بلکه از ساختارهای بند موصولی است، برخی نیز گفتهاند معرفهکنندگیِ بند موصولی، موصوف با ظاهر نکره را معرفه کرده است. بدین ترتیب با این دو توضیحِ منطقی یا شاید توجیه، آن تناقض ظاهری در زبان را حل کردهاند.
اگر اسمی که توصیف میشود بهاصطلاح «معرفه» باشد، محدود کردن دامنهٔ مصادیق دربارهٔ آن معنا ندارد؛ زیرا مصداق آن خودبهخود مشخص هست. آن بند موصولی که پس از اسم معرفه بیاید، بند موصولی از نوع غیرمحدودکننده (توضیحی) است. مانند «که الهامبخش مولاناست» برای «شمس تبریزی» در جملهٔ «شمس تبریزی که الهامبخش مولاناست، بسیار سفر میکرد». در اینجا یک شمس تبریزی داریم که همه میشناسند؛ گفتن اینکه «الهامبخش مولاناست» در چهکسیبودنش هیچ تأثیری ندارد.
وجود بند موصولی غیرمحدودکننده از نظر دستوری الزامی نیست. مانند اینکه از جملهٔ «معلم از هوشنگ که درسش خوب است راضی است»، تکهٔ «که درسش خوب است» را حذف کنیم. اینشکلی میشود: «معلم از هوشنگ راضی است». میبینیم که هیچ کموکسری هم ندارد. بند موصولی در چنین جایی فقط برای توضیح و تکمیل معنای موصوف میآید.
گاهی به نظر میرسد «ی» چسبیده به موصوفِ بند موصولی واقعاً همان است که نکره میکند؛ ولی بند موصولی هم که آمده تا معرفهاش بکند، معرفهاش نمیکند. از نظر کارکردی دربارهٔ این نوع بند موصولی نمیشود گفت محدودکننده هست یا نیست. مانند این جمله: «چیزهایی که نمیتوان به زبان آورد شنیدهام.» میبینیم که «چیزهایی» بیشک نکره است؛ بند موصولیِ «که نمیتوان گفت» را هم دارد که دربارهٔ آن توضیح میدهد. اما این توضیح آن را معرفه نمیکند؛ همچنان نکره مانده است.
اگر خواسته باشید بیشتر در منابع بخوانید، بند موصولی محدودکننده را «تحدیدی» یا «توصیفی» نیز نامیدهاند. به بند موصولی غیرمحدودکننده، «غیرتحدیدی» یا «توضیحی» هم میگویند.
اکنون کاربرد آنچه گفتیم:
گفتیم جای معمولِ بند موصولی بین یکی از واژههای جملهٔ اصلی و فعل آن است. توجه کنید در واقع جملهای است که گوینده آن را در میان دو جزء از اجزای یک جملهٔ دیگر میآورد. پس اگر طولانی باشد، بین دو بخش از جملهٔ اصلی فاصلهای کشدار میاندازد که انسجام آن را از میان میبرد. این وضعیت ممکن است از نظر معنا موجب گسستگی جملهٔ اصلی بشود و درک معنایش را دشوار کند.
به همین دلیل در بیشتر زبانها چنین بند موصولیای را درمیآورند. آن را از جای معمولش خارج میکنند و به بعد از فعل جملهٔ پایه میبرند. غیر از بند موصولی طولانی، بند موصولیهایی که اطلاعات نو یا تقابلی دارند نیز عموماً جابهجا میشوند. در گلستان سعدی نمونهٔ خوبی از این کار هست؛ آنجا که میگوید: «پارسایی را دیدم [...] که زخم پلنگ داشت». جملهٔ اولیه چنین چیزی بوده است: «پارسایی را که زخم پلنگ داشت دیدم.»
موقعیتهای دیگری هم هست که در آن جابهجاکردن بند موصولی به دادمان میرسد. از جمله اینکه اگر فعل بند موصولی (جملهٔ پیروِ موصولی) و جملهٔ پایهاش هر دو یکی باشد، جملهٔ مرکب دچار تتابع افعال میشود و پردازش زبانی یعنی فهمیدن را دشوار میکند. این در عمل یعنی دو فعل پشتسرهم میآید. مانند این جمله: «او نویسندهای که این کتاب را نوشته است است». برای گرفتار نشدن به این وضعیت، اینجا نیز بند موصولی را از موصوفش جدا میکنند و بهجایش میگویند: «او نویسندهای است که این کتاب را نوشته است».
گفته بودیم که بند موصولی اغلب بیدرنگ پس از موصوفش میآید. اینجا گفتیم که البته هرگاه نیاز باشد میتوانیم آن را از موصوفش دور کنیم و به پایان جملهٔ مرکب اصلی ببریم. زبانشناسان فرایند این جابهجایی را «قاعدهٔ ترجیح خروج» مینامند.
از سوی دیگر باید دانست که همهٔ بندهای موصولی را نمیتوان از موصوفش جدا کرد و به پایان جمله برد. این کار در واقع برای بند موصولی محدودکننده است؛ برای بند موصولی غیرمحدودکننده خوب از کار درنمیآید و جمله را بدساخت میکند. برای نمونه بهجای «دختری که لباس قرمز داشت، بهترین دانشجوی کلاس شد»، میتوان گفت «دختری بهترین دانشجوی کلاس شد که لباس قرمز داشت». اینجا بند موصولی محدودکننده است و «بهترین دانشجوی کلاس» را به آن «دختری که لباس قرمز داشت» محدود میکند. ولی بهجای «پدرم که ناراحت به نظر میرسید مرا صدا زد»، خوب به نظر نمیرسد که بگوییم «پدرم مرا صدا زد که ناراحت به نظر میرسید». اینجا «پدرم» معرفه است و بند موصولیاش غیرمحدودکننده.
همین حرف را جور دیگر بدین شکل گفتهاند که اگر موصوفِ بند موصولی اسم خاص یا ضمیر باشد، بند موصولی باید چسبیده به آن بیاید؛ نمیتوان آن را جابهجا کرد. برای نمونه نمیگوییم «نادر امروز بازگشت که دیروز به شیراز رفته بود»؛ میگوییم «نادر که دیروز به شیراز رفته بود امروز بازگشت». این حرف چگونه با آن که پیشتر گفتیم یکی است؟ بدین شکل که اسم یا ضمیر معرفه است؛ پس اگر موصوفِ بند موصولی بشود، بند موصولیاش از نوع غیرمحدودکننده میشود و همانطور که گفتیم جابهجا کردن آن درست درنمیآید.
به نظر میرسد بهطور کلی امروزه روانتر و کمدردسرتر است که بند موصولی محدودکننده را بهروش سعدی با «قاعدهٔ ترجیح خروج» به آخر جمله ببریم. چون حتی اگر دو فعل یکی نباشد که مانند آن نمونه «است است» از کار در بیاید، باز جملهٔ مرکبِ طولانی با چنین ساختاری گیجکننده یا دستکم دشوارفهم است.
اینهمه که گفتیم دراینباره بود که وقتی بند موصولی مشکلساز شده است، چگونه آن را درون همان جملهٔ مرکب تغییر بدهیم که درست بشود. با بند موصولیِ مشکلساز کار دیگری هم میشود کرد: میشود آن را بهکلی از جملهٔ مرکب درآورد و در جملهٔ مستقل بعدی بیان کرد؛ یعنی تبدیلکردن جملهٔ مرکب به دو جمله. خیلی وقتها بهتر هم هست.
کمی پایینتر در بخش «سه راهکار برای تتابع افعال و بند موصولی طولانی» بیشتر به این موضوع میپردازیم؛ در مطلب دیگری با نام «نوشتنِ روان و آسانفهم با جملههای کوتاه و ساختار پیشپرداز» دربارهٔ جملات بلند و پیچیده گفتهایم.
«پیوند» از اجزای مهم ساختار جملهٔ مرکب است که تا اینجای مطلب چند بار حرفش را زدهایم. چون بهتر شناختن آن کمک میکند بتوانیم با مهارت بیشتری با جملهٔ مرکب کار کنیم، در این بخش دربارهاش بیشتر میگوییم. شناختن «پیوند» کمک میکند جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو را در جملهٔ اصلی تشخیص بدهیم و شیوهٔ ترکیبکردن آنها را در جملهٔ مرکب بشناسیم. با این آگاهی جملهٔ مرکب را از نظر معنا بهتر میفهمیم و هنگام نوشتنش یا اصلاحکردن یا بازنویسیکردنش میتوانیم جملهٔ درستتر و روانتر و روشنتری از کار آوریم.
«پیوند» که در دستور قدیم به آن «حرف ربط» میگویند، واژهای است که با آن دو یا چند کلمه یا جمله را به هم ربط میدهند. شاید معروفترینِ پیوندها «که» باشد. برای روشنشدن ذهن، اینجا چندین پیوند (حرف ربط) را نمونه میآوریم. ضمناً میبینیم که بیشترشان در ترکیب خود «که» دارند:
آنجا که، آن دم که، اگر، اگرچه، اگرچند، از آن روز که، از آنکه، اکنون که، الان که، با آنکه، بدانسان که، بهشرط آنکه، بهفرض آنکه، بهجز که، بهمحض آنکه، بیآنکه، پس از آنکه، پیش از آنکه، پیشتر از آنکه، تا، جایی که، چنانکه، چندان که، چنین که، چون، چونکه، در حالی که، علاوه بر آنکه، گذشته از آنکه، مگر که، نه... و بس، وقتی که، هرچند، هروقت که، هرگاه، هرگاه که، همان دم که، همان روز که.
پیوندها از نظر نقشی که در جمله دارند دو نوع هستند: «پیوند همپایگی» و «پیوند وابستگی».
ـ پیوند همپایگی همان است که «جملهٔ مرکب همپایگی» را میسازد؛ همان که گفتیم بیشترِ دستورپژوهان آن را جملهٔ مرکب در نظر نمیگیرند.
ـ پیوند وابستگی دو یا چند جمله را که میان آنها رابطهٔ پایه و پیروی برقرار است، به هم ربط میدهد و «جملهٔ مرکب وابستگی» میسازد. همان که گفتیم آن را جملهٔ مرکب واقعی میدانند و موضوع مطلبی است که میخوانید.
پیوندهای وابستگی از نظر ساختمانِ کلمه دو نوع هستند: «پیوند بسیط» (ساده) و «پیوند مرکب». پیوند ساده از یک واژه و پیوند مرکب از بیش از یک واژه درست شده که دیدیم اغلب «که» هم در ترکیب آن هست.
ـ نمونهٔ پیوند وابستگی ساده: که، اگر، چون، چو، تا، مگر.
ـ نمونهٔ پیوند وابستگی مرکب: وقتی که، برای اینکه، قبل از اینکه، بعد از اینکه، بهمحض اینکه، بدون اینکه، بهدلیل اینکه، در صورتی که، مگر اینکه.
پیوند وابستگی مرکب خودش دو نوع است: «پیوند وابستگی پیوسته» و «پیوند وابستگی گسسته».
ـ ویژگی پیوند پیوسته این است که تمام واژههای ساختمان آن در جمله، پشتسرهم و بدون فاصله میآید. مانند «در صورتی که» در جملهٔ «کتاب را میآورم؛ در صورتی که یادم بماند».
ـ ویژگی پیوند گسسته این است که اجزای آن در جمله پشتسرهم نمیآید؛ یعنی میان تکههایش فاصله میافتد. بدین شکل که بخش اول آن در آغاز جملهٔ پایه میآید، بخش دوم آن که همیشه «که» است، در آغاز جملهٔ پیرو میآید. مانند «چنان... که» در جملهٔ «چنان تظاهر کرد که کسی نفهمید». پیشتر گفتیم که از راههای تشخیص جملهٔ پیرو، یکی توجه به جای «پیوند» آن است.
دربارهٔ جای پیوند وابستگی و کارکرد آن در ساختار جملهٔ مرکب پیشتر گفتیم. در اینجا دو نکتهٔ کاربردی به آنچه گفتیم اضافه میکنیم.
۱ـ جای پیوند فقط در اول جملهٔ پیرو است؛ سرِ جملهٔ پایه نمیآید. پس جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو هر دو نباید پیوند داشته باشند؛ منطقی نیست و نادرست است. از آنجا که پیوند فقط نشانهٔ جملهٔ پیرو است، اگر این کار را بکنیم، انگار جملهٔ مرکبی داریم با دو جملهٔ پایه و بدون جملهٔ پیرو. مانند «گرچه» و «ولی» در این جمله: «گرچه هوا سرد است، ولی برف نمیبارد». درست این است که یا بگوییم «گرچه هوا سرد است (پیرو)، برف نمیبارد (پایه)». یا بگوییم «هوا سرد است (پایه)؛ ولی برف نمیبارد (پیرو)».
۲ـ «که» اول بند موصولی را در سه حالت میشود نگفت. یکی اگر بند موصولی بعد از جملهٔ پایه بیاید؛ یعنی بعد از فعلش. مانند: «این چهکسی بود که آمد؟» یا «این چهکسی بود آمد؟». دوم اگر «که» بعد از عبارتهای مبهم بیاید. مانند: «هرکس که کوشش کند موفق میشود» یا «هرکس کوشش کند موفق میشود». نمونهٔ عبارت مبهم مانند: هرکس، هرجا، آنچه، هریک، هرکدام. سوم اگر یکی از این عبارتهای مبهم مفعول شود و «که» بعد از آن بیاید. مانند: «هرکس را که دیدی بگو بیاید» یا «هرکس را دیدی بگو بیاید».
دانستن این نکته به چه کار میآید؟ کاربردش این است که اگر دیدید چند «که» پشتسرهم افتاده و خواستید آنها را کم کنید، میدانید کدام «که»ها را میتوانید بردارید که جمله را خراب نکند. برای نمونه به تکهٔ «نتیجه گرفت که دنیایی که» در این جملهٔ نگاه کنید: «میتوان چنین نتیجه گرفت که دنیایی که در آن زندگی میکنیم،...». اینجا میشود بگوییم «میتوان چنین نتیجه گرفت دنیایی که در آن زندگی میکنیم،...»؛ ولی نمیشود بگوییم «میتوان چنین نتیجه گرفت که دنیایی در آن زندگی میکنیم،...». میبینیم جمله ایراد پیدا میکند؛ درست درنمیآید.
به این دو مشکل که اینجا خواهیم گفت، پیشتر در بخش «جای بند موصولی در جملهٔ مرکب و جابهجاکردن آن» اشاره کردهایم. ولی چون بر روانی نوشته تأثیر میگذارند، برای تأکید و شرح بیشتر در اینجا به آنها جداگانه نیز میپردازیم. اول دربارهٔ هریک از دو مشکل میگوییم؛ در آخر راهحل هر دو را یکجا میآوریم.
تتابع افعال در اینجا یعنی دو فعلِ صرفشدهٔ جملهٔ مرکب بدون فاصله پشتسرهم بیفتد؛ یعنی فعل جملهٔ پایه و فعل جملهٔ پیرو. نمونهاش تکهٔ «به خاطر بسپارید، یادآوری میکنم» است در جملهٔ «نکتهای را که باید خوب به خاطر بسپارید، یادآوری میکنم». اینجا فعل اصلی و فعل بند موصولی پیدرپی شدهاند. به این وضعیت «تتابع افعال» میگویند.
اشکالش چیست؟ این است که اگر از آن نمونهٔ ناجورِ «است است» هم بگذریم که پیشتر دربارهاش گفتهایم، تتابع افعال بهطور کلی جمله را از کمی تا خیلی گیجکننده میکند؛ بهویژه که جملهٔ مرکب ما بلند و پیچیده با بندهای پیرو طولانی باشد.
گفتیم که بند پیرو موصولی وسط جملهٔ مرکب میآید و دربارهٔ یکی از اجزای جمله توضیحی میدهد. چون بند موصولی بهاصطلاح وسط حرف میآید، اگر طولانی باشد، میان اجزای جمله و فعل فاصله میاندازد. در این حالت انتظار خواننده برای رسیدن به فعل و دریافتن مفهوم اصلی که «عمل» باشد به طول میکشد.
ایرادش چیست؟ بهطور کلی برای «فهمیدن» جمله، «فعل» مهمترین چیز است و به همین دلیل گوینده باید آن را هرچه زودتر به خواننده بدهد. بند موصولیِ طولانی با فاصلهای که بین جملهٔ اصلی و فعلش میاندازد، بار ذهن را برای فهمیدن سنگین میکند. در این وضعیت خواننده باید نیمهٔ اول جملهٔ اصلی را در ذهن نگه دارد، یک جملهٔ جدید را که بند موصولی باشد بفهمد، بعد نیمهٔ دوم جمله اصلی را که فعلش باشد بخواند تا بتواند دو بخش جمله را ربط بدهد و معنا را درک کند. این تازه برای وقتی است که جملهٔ مرکب یک پایه و یک پیرو داشته باشد؛ اگر از این پیچیدهتر باشد ممکن است ناچار بشود چند بار دیگر هم این از فاصلهها تحمل کند.
گفتن این توضیح بهنظر واجب میآید که ساختار دستوریِ زبانهایی همچون انگلیسی و فرانسه طوری است که فعل آنها در بخش اول جمله است؛ به همین دلیل مشکل پیشگفته در آنها پیش نمیآید. یعنی خواننده اول فعل را میبیند بعد حرفها دیگر را؛ پس طولکشیدن حرفهای دیگر عیبی ندارد. ولی اگر در جملهبندیِ زبان فارسی که ساختارش بهاصطلاح «فعلآخر» است، از این زبانها پیروی کنیم و وسطش شرحهای دراز از نوع بند موصولی بیاوریم، فهمیدن جمله سخت و گاهی ناممکن میشود.
۱ـ فعل جملهٔ پایه را تا میشود پیش از «که»ی بند موصولی بیاوریم. این همان «قاعدهٔ ترجیح خروج» است که گفتهایم.
۲ـ تلاش کنیم جمله را بهشکلی تغییر بدهیم که بعضی فعلهای جملهٔ مرکبِ طولانی حذف بشوند. مثلاً همانطور که گفتیم، جملههای پیرو را به گروه تبدیل کنیم. البته در این کار باید دقت کرد؛ زیرا با کنارگذاشتن هر فعل، مقداری از مفاهیم از بین میروند.
۳ـ جملهٔ مرکب طولانی را که گفتیم ممکن است خیلی هم تودرتو باشد، به جملههای مستقل کوتاهتر خرد کنیم. این راه سوم از دو تای دیگر بهتر است.
میدانید که «را» در فارسی امروز علامت مفعول است و هر جملهای ممکن است مفعول داشته باشد. اگر جای «را» نادرست باشد، معلوم نمیشود مفعول کدام قسمت از جمله است؛ گم میشود. مفعول از اجزای مهم سخن است؛ اگر گم بشود، سخن مبهم میشود و خوانند را گیج و سردرگم میکند.
حالا این را که هر جمله ممکن است مفعول داشته باشد، بگذارید کنارِ اینکه جملهٔ مرکب در واقع بیش از یک جمله است که ممکن است تودرتو نیز باشد و هر تویش یک مفعول داشته باشد. از سوی دیگر ممکن است کلمهای که مفعول است، بهشکلی در جملهٔ پایه و جملهٔ پیرو مشترک باشد و این تکرار در نظر نویسنده ناخوشایند بیاید که بخواهد حذفش کند. مثلا چنانکه خواهیم گفت، در یکی مفعول باشد و همزمان در دیگری فاعل. چنین ویژگیهایی جملهٔ مرکب را اشکالخیز و گاهی پیچیده میکند.
در این بخش دربارهٔ مفعول و جای «را» در جملهٔ مرکب، چند نکتهٔ کاربردی میگوییم.
گفتیم که بند پایه و بند پیرو در جملهٔ مرکب از نظر ساختاری نه معنایی، مستقل هستند و اجزایشان باید جداگانه کامل باشد. معنیاش این است که نمیشود بخشی از جملهٔ پایه همزمان و بهاشتراک، بخشی از جملهٔ پیرو باشد. مثلاً یک کلمه در جملهٔ پایه مفعول باشد و همان بدون تکرار، در جملهٔ پیرو نهاد باشد. از سوی دیگر نمیشود یک بخش یا واژه در یک جمله، دو نقش متفاوت داشته باشد. مثلاً هم «مفعول» و هم «نهاد» یا فاعل باشد.
برای نمونه این جملهٔ مرکب را ببینید: «نکتهای را که باید به خاطر داشت، این است...». در این جمله «نکته... این است...» بند پایه و «نکتهای را که باید به خاطر داشت...» بند پیرو از نوع موصولی است. میبینید که «نکته» در بند پایه نهاد و در بند پیرو مفعول است. حالا توجه کنید در اینجا با اینکه «نکته» در دو جمله دو نقش جداگانه دارد، یک بار آمده و میان آن دو مشترک است.
این وضعیت دو اشکال دارد: یکی اینکه «نکته» در جایگاه نهاد «را»ی نشانهٔ مفعول گرفته؛ یعنی از نظر معنا نهاد است ولی از نظر زبانی مفعول شده. در واقع اینشکلی شده: «نکته را این است». دیگر اینکه «نکته» در جایگاه مفعول با فعل لازم آمده که هیچگاه با مفعول نمیآید. اینطور شده: «نکته را... است»(؟)
برای اینکه اینجور نباشد باید به این شکل گفت: «نکتهای که باید آن را به خاطر داشت، این است...». در این شکل از جمله، «نکته» یک بار در جایگاه نهادِ بند پایه آمده، یک بار هم جداگانه با ضمیر «آن» در جای خودش در درون بند موصولی آمده و «را» گرفته است.
گمشدن مفعولها در میان جملهٔ مرکب آن را گاهی بسیار گیجکننده میکند. اگر بگویید به این بدیها هم نیست، میگویم تکرار همین اشکالهای ناپیدا و ابهامهای رقیق خردخرد نوشتهٔ آدم را تیره و فهمیدنش را دشوار میکند.
بهطور کلی جای «را» باید نزدیکترین جا به مفعول، بلکه چسبیده به خودش باشد. برای نمونه این جمله که «سودان استرداد فلانی از مصر را تقاضا میکند» اشکال دارد؛ زیر «از مصر» میان «را» و «فلانی» که مفعول است فاصله انداخته. درستش اینشکلی است که «سودان استرداد فلانی را از مصر تقاضا میکند».
حالا سؤال این است که اگر مفعول وابسته داشته باشد، جای «را» درست بعد از مفعول است یا پس از وابستههایش؟ «مفعول وابسته داشته باشد» یعنی مفعول بهجای یک واژه، بهشکل «گروه» یا «بند» (جمله) باشد. پاسخ این است که امروزه میگویند «را» بعد از وابستههای مفعول میآید؛ مگر اینکه وابستهٔ مفعول «بند موصولی» باشد.
اگر وابستهٔ مفعول بند موصولی باشد، «را» باید پیش از «که»ی بند موصولی بیاید؛ نه آخر بند موصولی که وابستهاش است. در نتیجه بهجای جملهٔ «فیلم خوشساختی که فرهادی کارگردانی کرده را دیدهای؟» باید گفت «فیلم خوشساختی را که فرهادی کارگردانی کرده دیدهای؟». پس «را» باید پیش از بند موصولی و درست بعد از مفعول بیاید.
بهطور کلی «را» برای مفعولی میآید که از نظر معنایی و دستوری معرفه و معیّن باشد، نه نکره و نامعین. به زبان دیگر برای مفعولی که نکره باشد «را» نمیآوریم. برای نمونه گاهی میگوییم «کتاب خریدم». میبینیم که «را» ندارد چون اینجا کتاب نکره است؛ معلوم نیست کدام کتاب است. گاهی هم میگوییم «آن کتاب را خریدم». اینجا چون با «آن» به «کتاب» اشاره کردهایم، معرفه شده و به همین دلیل «را» هم گرفته است.
بند موصولی این قاعده را تغییر میدهد. یعنی مفعولی که یای نکره داشته باشد، اگر با بند موصولی همراه باشد، با اینکه ظاهراً نکره است، «را» میگیرد که گفتیم جایش پشت «که»ی بند موصولی است. پس میگوییم «خانه خریدم» و میگوییم «خانهای را که پسندیدی خریدم».
این تناقضِ مفعول نکره با «را»ی علامت معرفه چگونه درست میشود؟ یکی اینکه پیشتر گفتیم بند موصولی دربارهٔ موصوفش توضیحی میدهد و معرفهکننده است. دیگر اینکه گفتیم بعضی میگویند آن «ی» اول بند موصولی را اصلاً نباید «ی» نکره دانست. کارکرد نکرهکنندگی ندارد؛ فقط جزء ساختار بند موصولی است.
دربارهٔ نشانهٔ «را»ی مفعول، این مطلب را نیز بخوانید: «را را سر جایش بگذارید»
۱ـ دستنامه ویرایش / بهروز صفرزاده ــ تهران: کتاب سده، ۱۳۹۶
۲ـ دستور زبان فارسی / پرویز ناتل خانلری ــ تهران: انتشارات توس، ۱۳۹۶
۳ـ دستور زبان فارسی ۲ / حسن انوری و حسن احمدی گیوی ــ تهران: انتشارات فاطمی، ۱۳۹۰
۴ـ غلط ننویسیم / ابوالحسن نجفی ــ تهران: سمت، ۱۳۷۱
۵ـ فرهنگ توصیفی دستور زبان فارسی / علاءالدین طباطبایی ــ تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۵
۶ـ کارگاه دستور زبان فارسی / دکتر مونا ولیپور ـ تهران: موسسه ویراستاران حرفهای پارس
۷ـ کارگاه ویرایش و درستنویسی / محمدمهدی باقری و مهدی صالحی ــ تهران: موسسه ویراستاران حرفهای پارس
۸ـ مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار / ناصر نیکوبخت ــ تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۹
۹ـ نگارش و ویرایش / احمد سمیعی (گیلانی)؛ ویرایش ۳ ــ تهران: سمت، ۱۳۹۸