زبان جاندار بیهقی ماجراهای هزار سال پیش را مانند فیلم مستند از برابر چشم ما میگذراند؛ چنانکه بهخوبی میشود آنها را با امروز مقایسه کرد.
کتاب «تاریخ بیهقی» متنی است هزارساله از شاهکارهای کهنِ نویسندگی به زبان فارسی. آنگاه که ابوالفضل بیهقی سر قلمش را برای گفتن یکی از ماجراها روی کاغذ میگرداند، تا قصه به پایان نرسد نمیتوان چشم از نوشتهاش برداشت.
یکی از دوستان که روزنامهنگار بازنشسته است میگفت مهارت روایتگری بیهقی بهنظرش به نویسندگان نخبهٔ قرن بیستم همچون همینگوی پهلو میزند. نمونهٔ مشهور از نویسندگیِ او آن قسمت از کتابش است که چنین آغاز میشود: «بارانَکی خُردخُرد میبارید چنانکه زمین را تَرگونه میکرد...». این بخش که به «ذکر سیل» مشهور است، گزارش سیلی است که یک پل و کاروانسراها و بازارهای پیرامون آن را در غزنه خراب کرده است؛ ۹۹۲ سالِ شمسی پیش.
ما در تصویری که بیهقی از حادثهٔ هزار سال پیش نشان میدهد، همین حالا را میبینیم: اینکه آنوقت هم میدانستند و میگفتند که «مُحال بوَد بر گذر سیل بودن»؛ ولی آنوقت هم مانند حالا مردم «فرمان نمیبردند» و جایی اُتراق میکردند که «خطا بود». سرانجام هم مثل حالا ندانمکاری باعث خسارت و مرگومیر میشده است.
بیهقی میگوید به گروهی از مردم چند بار هشدار دادند که از مسیر سیل بیرون بروند. آنها هم دیدند که «باران قویتر شد»؛ ولی باز حالیِشان نشد و «کاهلوار برخاستند». در آن جای خطرناک چنان پهن شده بودند که وقتی ناگهان سیل درمیرسد، آنهم سیلی «که اِقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند»، فقط فرصت میکنند خودشان «بجهند و جان را بگیرند»؛ گاو و گوسفند و اسباب و زندگی همه را آب میبرد.
از طرفی میبینیم از آنچه پیش میآید، عبرت میگیرند و پل را بهتر از پیش و طوری بازسازی میکنند که چنین حادثهای دیگر پیش نیاید. بیهقی در توصیف پلی که خراب شد، میگوید پلی بود چنددهنه و زیبا و مستحکم که دهنههای آبگذرِ آن (طاقها) کمعرض بود. به همین دلیل چیزهایی که سیل با خود آورد، زود جلوی دهنهها را پر کرد و راهِ آب را بست؛ زیرا چگونه «ممکن شدی که چندان زغار و درخت و چهارپای بهیکبار بتوانستی گذشت». بدین ترتیب چیزهایی که سیل میآورد، «طاقهای پل را بگرفت؛ چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد». آب از سر پل گذشت و به شهر و بازار سرازیر شد و خود پل را هم خراب کرد. ولی در بازسازی پل، آن را «یکطاق بدین نیکویی و زیبایی» ساختند. یعنی پل را یکدهنه کردند که آبگذر بازتر باشد و دیگر این مشکل پیش نیاید.
همچنین میبینیم با اینکه این پلِ مهم در پایتخت خراب شده است، آن را نه حکومت بلکه یکی از پولدارهای نیکوکار شهر بازسازی میکند. در این کار هم چشمبهدست سلطان نمیماند. فوری دستبهکار میشود و پل را به بهترین و مرغوبترین و آیندهنگرانهترین شکل «بهچند روز» میسازد؛ چون میخواهد از خودش «اثرِ نیکو مانَد».
چون میخواهد از خودش «اثرِ نیکو ماند»، پل را چنان خوب میسازد که بیهقی پس از گذشتن حدود ۲۵ سال از آن بازسازی، آن را با گفتنِ «به این خوبی که اکنون هست» ستوده است. این مرد نیکوکار نخواسته یک چیزی سرهم کند و پولی به جیب بزند یا خودش را در چشم مردم خوب کند یا به مقامی برسد؛ بعد هم که خرش از پل گذشت، هرچه شد شد. نکتهٔ دیگری هم دربارهٔ این این مرد نیکوکار هست: اینکه به نظر نمیرسد در دمودستگاه حکومت بوده باشد؛ چون در سرتاسر کتاب که تاریخ پرجزئیاتِ فرمانروایی سلطان مسعود غزنوی است، مگر همین جا نامی از او نرفته است.
چنانکه میگویند این کتاب از شاهکارهای نثر فارسی است. تاریخ بیهقی متنی است روان و جاندار که خواندنش حسوحال تماشای فیلم یا خواندن رمان را دارد. این نوشته برای دورهای است که از نظر ما امروزیها، فارسیاش نه خیلی به زبان دورهٔ پیش از اسلام یعنی فارسی میانه نزدیک است، نه هنوز مانند پس از خودش عربیزده شده. «سیاستنامهٔ» خواجه نظامالملک و «قابوسنامهٔ» عنصرالمعالی نیز از نوشتههای همین دورهاند.
البته برای دستیافتن به شیرینیِ آن، مانند هر چیز ارزشمندی باید قدری برایش پافشاری کرد؛ مخصوصاً اولها که هنوز آهنگ زبانش دستمان نیامده است. از جمله برای دانستن واژههای خاص آن دوره که نیاز به نگاهکردن به پاورقی یا مراجعه به لغتنامه دارد. کمکم که جورش را بکشیم، دستمان میآید و نیازمان به قطعکردن متن برای فهمیدن معانی، کم و کمتر میشود. آخر کار هم افسوس میخوریم که کتاب تمام شد و عمر نویسنده قَد نداد که بیشترش را بنویسد.
از اینها گذشته آنچه به نظر من جالب است، شیوهٔ واژهسازیای است که فارسیزبانان آن زمان برای بیان مفاهیم داشتهاند. منظورم آن کلمه و ترکیبهایی است که ما فارسیزبانانِ امروز، اغلب بدون مراجعه به توضیح یا لغتنامه، معنای آن را در نوشتههای گذشتگان درمییابیم. اما خودمان آن معنا را به آن شکل نمیگوییم؛ الآن کلمه یا ترکیب دیگری برایش داریم. در همین بخشِ «ذکر سیل» از تاریخ بیهقی مثلا «بارانکَی خُردخُرد»، زمینِ «ترگونه»، گاوان «بداشته»، «کاهلوار» برخاستند، «نهفت» جستند، «خواسته است»، خود را به پای دیوار «افکندند»، سیل «بِداشت»، «جان را گرفتند»، سیل «آهنگ بالا داد» و در بازارها «افتاد»، «بزرگتر هنر آن بود که»، «شمارگیر»، سیل «بگسست»، پلها «راست کردند». متن را که میخوانیم معنی اینها را میفهمیم؛ هرچند نتوانیم فوری یک معادل امروزی برایش به زبان بیاوریم.
جالبتر اینکه برخی از این واژهها در فارسی امروز فراموش شدهاند و جایگزینی هم ندارند. این یعنی پیشتر واژهها و اصطلاحهایی برای بیان مفاهیم داشتهایم که دیگر نداریم و حالا برای بیانکردن آنها باید بهجای یک کلمه، عبارت یا جملهٔ توضیحی بگوییم. این کاستی را زبانورزان مانند نویسندگان و مترجمان خوب میفهمند که کارشان در تنگنای زبان است و خوب میدانند که در عمل یعنی چه.
اینک متن گزارش ابوالفضل بیهقی از آن سیل شهر غزنه. برای آسانخوانشدن بهنظرم آمد بازنویسیِ امروزی نمیخواهد؛ گذاشتن چند ویرگول و کسره و آوردن معنی واژهها در میان قلاب یا زیر متن، خواندنش را برای فارسیزبان امروزی روان میکند. در چنین متنهایی وقتی آدم معنی جمله را میفهمد، خواندنش آهنگ درست پیدا میکند و لذتبخش میشود. پس خوب است اول یک نگاهی به جملهها و به معنی واژهها بکنید، بعد برگردید و فقط متن اصلی را یکباره بخوانید.
هنگام خواندن متون کهن، آنگاه که از گیر زبان درمیآییم، نوشته زبانِ روان میگشاید و جادوی داستانها آشکار میشود: تصاویر و شخصیتها و ماجراها جان میگیرند؛ به حرکت درمیآیند و خواندن مانند فیلمدیدن میشود. تازه اینجای کتاب را که میخوانید گزارش سیل است؛ بروید ببینید وقتی کشمکشهای میان اشخاص و صحنهٔ جنگها را تعریف میکند چیست!
روز شنبه نهم ماه رجب میان دو نماز، بارانَکی خُردخرد میبارید؛ چنانکه زمین را تَرگونه میکرد.
خُردخرد = کَمکَمک؛ تَرگونه = نمناک
و گروهی از گلهداران در میانِ [بستر] «رود غزنین» فرود آمده بودند و گاوان بدانجا بِداشته.
فرود آمده بودند = اتراق کرده بودند؛ گاوان بدانجا بداشته = آنجا بسته بودند
هرچه گفتند «از آنجا برخیزید که مُحال بوَد بر گذر سیل بودن»، فرمان نمیبردند تا باران قویتر شد.
مُحال = ناممکن
کاهلوار برخاستند و خویشتن را به پای آن دیوارها افکندند که به «مَحلّت دیهِ آهنگران» پیوسته است و نهفتی جستند، و هم خطا بود، و بیارامیدند.
کاهلوار = بدون عجله؛ افکندند = کشاندند (؟)، جابهجا شدند؛ محلّت = محله؛ نهفت = سرپناه
و بر آن جانب رود که سوی «افغانشال» است، بسیار اَسترِ سلطانی بسته بودند در میان آن درختان، تا آن دیوارهایِ آسیا.
استر = اسب بارکش
و آخورها کشیده و خَرپشته زده و ایمن نشسته؛ و آن هم خطا بود، که بر راهگذرِ سیل بودند.
آخورها کشیده = آخورها مرتب کرده؛ خرپشته زده = خیمه پرپا کرده؛ ایمن = با خیال آسوده
و پیغامبر ما محمد مصطفی (ص) گفته است «نَغوذ باللهِ مِن الآخرَ سَینِ و الاَصَمّین». و بدین دو گنگ و دو کر، آب و آتش را خواسته است.
عربی = پناه میبرم از خدا به دو گنگ و دو کر؛ آب و آتش = سیل و آتشسوزی؛ خواسته است = منظورش بوده است
و این «پل بامیان» در آن روزگار بر این جمله نبود. پلی بود قوی بهستونهای قوی برداشته و پشتِ آن دو رَسته دکان [=بخشی از ساختار پل] برابرِ یکدیگر؛ چنانکه اکنون است.
بر این جمله نبود = به این شکل نبود؛ ستونها قوی برداشته = با ستونهای استوار ساخته
و چون از سیل تباه شد، «عبویهٔ» بازرگان، آن مرد پارسای باخیر رحمةالله علیه، چنین پلی برآورد، یکطاق بدین نیکویی و زیبایی.
تباه شد = خراب شد؛ برآورد = ساخت
و اثر نیکو مانَد، و از مردم چنین چیزها یادگار مانَد.
ماند = میماند
و نماز دیگر را پل آنچنان شد که بر آن جمله یاد نداشتند. و بِداشت تا از پسِ نماز خفتن.
نماز دیگر = زمان نماز عصر؛ آنچنان شد = به روزی افتاد؛ یاد نداشتند = ندیده بودند؛ بداشت = این وضع ادامه یافت
بهدیری و پاسی از شب بگذشته، سیلی دررسید که اِقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند. و درخت بسیار از بیخ بِکَنده میآورد، و مغافصه دررسید.
نماز خفتن = زمان نماز عشا؛ دیری = دیر، دیرهنگام؛ پاسی از شب = نیمهشب؛ مغافصه = ناگهانی
گلهدارن بجستند و جان را گرفتند و همچنان استرداران.
جان را گرفتند = فقط جانشان را نجات دادند
و سیل گاوان و استران را درربود و به پل رسید و گذر تنگ کرد. [آخر] چون ممکن شدی که چندان زغار و درخت و چهارپای بهیکبار بتوانستی گذشت؟ طاقهای پل را بگرفت؛ چنانکه آب را گذر نبود و به بام افتاد.
زغار = تکهچوب؛ طاقها = دهنههای پل؛ به بام افتاد = از پل سرریز شد
مددِ سیلِ پیوسته چون لشکر آشفته میدررسید و آب از فرازِ رودخانه آهنگِ بالا داد و در بازارها افتاد؛ چنانکه به صرافان رسید و بسیار زیان کرد.
سیل پیوسته = سیل بیوقفه ؛ آهنگ بالا داد = بالا آمد؛ در بازارها افتاد = سرریز کرد و به بازارها راه یافت؛ زیان کرد = خسارت زد
و بزرگتر هنر آن بود که پل را با دکانها [=بخشی از ساختار پل] از جای بکَنْد و آب راه یافت.
بزرگتر هنر آن بود که = خوب شد که، شانس آوردیم که؛ آب راه یافت = راه آب باز شد
اما بسیار کاروانسرای که بر رستهٔ وی بود، ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر انبوه زدهٔ [=پی] قلعت آمد. چنانکه در قدیم بود پیش از روزگار یعقوب لیث، که این شارستان و قلعتِ غزنین، «عمرو» برادر یعقوب آبادان کرد... .
بر رستهٔ وی = بر رستهٔ پل؛ ناچیز شد = خراب شد؛ شارستان = اطراف شهر، شهرستان
و این سیلِ بزرگ، مردمان را چندان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر نیاید.
مردمان را زیان کرد = به مردم ضرر زد؛ شمارگیر = حسابدار
و دیگرروز از دو جانبِ رود، مردم ایستاده بود بهنظاره.
مردم ایستاده بود = مردم ایستاده بودند؛ نظاره = تماشا
نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست.
نماز پیشین = هنگام نماز ظهر؛ سیل بگسست = سیل از شدت افتاد
و بهچند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان جانب و از آن جانب بدین میآمدند؛ تا آنگاه که باز پلها راست کردند.
بهچند روز = تا چند روز؛ پلها = پل؛ راست کردند = تعمیر کردند، بازسازی کردند
و از چند ثِقهٔ زاولی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست، مردمان زر و سیم و جامهٔ تباهشده مییافتند که سیل آنجا افکنده بود.
ثقه = شخص معتمد؛ زاولی = اهل زابل؛ تباهشده = از دست رفته
و خدای عزوجل تواند دانست که به گرسنگان چه رسید از نعمت.
خدای تواند دانست = فقط خدا میداند...
«ثقهٔ زاولی» را هم دیدید؟ ذکر خیر مردم سیستان و شهر زابل است؛ همشهریان یعقوب لیث که ۱۱۰۰ سال پیشتر با گفتن «چیزی که من اَندر نیابم چرا باید گفت»، پیشگام احیای زبان فارسی شد. شهر و دیارِ همشهریان امروزیاش از سیل و از خشکسالی و از فقر بدور باد.
منبع متن: تاریخ بیهقی / ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی؛ بهکوشش خلیل خطیبرهبر ــ تهران: مهتاب، ۱۳۸۱؛ ج ۲، ص ۴۱۰
تصویری از پل بامیان که بیهقی حرفش را زده پیدا نکردم. عکس زیر پل گاومیشان است؛ بازماندهٔ دورهٔ ساسانی در منطقهٔ ایلام. به نظرم آمد یادآور همان باشد.