همینطور که دستم زیر چونه م بود و از پنجره اتاقش خیره شده بودم به بیرون و داشتم رهگذرهای مرفه رو دید میزدم با یه لیوان قهوه و اسپیکر کوچیک بامزه که پلی لیست خواننده موردعلاقه هردومون ازش پخش میشد و اونم باهاش زمزمه میکرد! اومد نشست روبروم با اون چشمای گنده ش زل زد بهم!تصنعی لبخند زدم بهش...یه جوری نگاه میکرد قلبم درد میگرفت خجالت میکشیدم! نگاهش به قدری سنگین بود که منِ بچه پررو سرم رو انداختم پایین تا چش تو چش نشم باهاش...گفت سخت میگیری خانمِ پرفکشنیست، دیروزم بهت گفتم سطح توقع و انتظاراتت از خودت و زندگی خیلی بالاست!
نمیخواستم در اون مورد حرف بزنم گفتم ملافه و روبالشیت چقدر بامزه ست! اخه پسر اینقدر با سلیقه و مرتب ؟!
گفت خب منم پرفکشنیستم! تحمل چروک بودن روبالشی و روتختی م رو ندارم!
گفتم به این میگن OCD! اگه تو کار هم اینجوری باشی نمیتونیم باهم کار کنیما! حالا من سخت میگیرم یا تو؟!
گفت معلومه که تو! همینطوری پیش بری زندگی دردناک و سخت تر میگذره برات! ذات زندگی از درده تو دردناک ترش نکن!
گفتم زندگی از درده؟!!
گفت آره با درد شروع میشه با درد هم تموم میشه دیگه...بدنیا اومدن خیلی دردناکه...چه برای مادر چه بچه! مادر در حد مرگ درد میکشه تا بزاد! بچه هم بدنیا میاد دیدی چه جوری گریه میکنه؟! مرگ دردناکه هم برای کسی که میمیره هم برای اطرافیان! پس لااقل ماها بین شروع و پایان رو دردناک نکنیم...اینقدر خط کش و اصول سفت و سخت نداشته باشیم...لااقل سعی کنیم خوش بگذرونیم...تو زندگی چیزای مهم تری هم هست بخدا!
گفتم مثلا چه چیزایی؟
گفت مثلا اینکه عاشقِ کی بشیم خیلی مهمه! عشق خیلی چیز مهم و خطرناکیه...کل زندگی ت رو زیر و رو میکنه! مراقب نباشی بدبختت میکنه...این که عاشق کی بشی خیلی مهم تر ازینه که با کی سکس کنی! سکس هم مثل غذاخوردن و دسشویی رفتنه! از یه جایی به بعد فکر نمیکنی وقتی احساس نیاز کردی بدون فکر عمل میکنی! اصلا وقتی نیاز به تنظیم هورمون داشتی میتونی خودارضایی کنی خیلی هم لذت ببری! مثلا من با دیگران سکس میکنم روابط اجتماعی م رو قوی نگه دارم و گرنه دروغ چرا من هنوزم از خودارضایی لذت میبرم!!
از این صراحتش خنده م گرفت!
خیلی جدی ادامه داد...مثلا تو زندگی خیلی مهمه دروغ نگی و بدون ترس حرفت رو بزنی...بیشتر ادما لابلای دروغها دارن زندگی میکنن...با ترسها شب ها رو صبح میکنن صبحها رو شب...
آه کشیدم نگاهش کردم
گفت الان قیافه ت شبیه اوناست که میخوان گریه کنن!
خزیدم بغلش گفتم آره اما اینجا گریه نمیکنم میرم خونه مون گریه میکنم :))
گفت نه گریه نه! پاشو بریم هیچی نخوردی ..بیا بریم ببین دستپختم چطوریه...
گفتم اگه دستپختت مثل فارسی حرف زدنت باشه مطمئنا خوشمزه ست :))
خیلی لوس به فارسی گفت نه! نه! فاارسی من خوب نیست با اینکه غذاهاتون رو دوست ندارم اما برات دلمه درست کردم ...کلی چیز برات آماده کردم... فقط شیرینی ها رو موقع گرم کردن سوزوندم!
یادم میفته از دیشب تا حالا چیزی نخوردم و ضعف دارم!
تفاله های تلخ قهوه رو قورت میدم لباس میپوشم میرم...
عنوان از فاضل نظری