18 برام مثل یه پل بود... پلی که انگار تصمیم داشت به یه جهت کاملا خاص و غیر تصادفی من رو هدایت کنه!
سنی که مثل یه کتاب به سبک مبانی یه علم بود... یه زمان که انگار بهم داده بودن تا بتونم یه سری چیزای جدیدو ببینم!
سنی که به کار/ نگرانی/ تصمیمای درست و غلط زیاد و یادگرفتن لازم ترین چیزا گذشت...
بیشتر روزاش حال خوبی نداشتم... یا از درون یه باگ رو احساس میکردم!
هنوزم اون باگو درک نکردم و هنوزم یه سری اثرات اون باگ رهام نمیکنن!
و حتی هنوزم ارزش واقعی خودم رو نمیدونم...
اما
به یه نتیجه رسیدم
همه ی مشکلا تنهایی حل نمیشن((: