یادداشت های یک دختر معمولی 2
یادداشت های یک دختر معمولی 2
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

زیرِ درختِ توت، برای خواهری که خنده هایش آفتاب تابستان است.



گچ رو تو دستم جابجا کردم و محکم روی زمین کشیدم، بلند شدم و به خط هایی که روی زمین کشیده بودم نگاه کردم، و به خواهرم لبخند زدم، زیر سایه ی درخت توت، وسط حیات به موهای که کنار گوشش زده بود و با لبخند و ذوق به لی لی کشیدنِ من چشم دوخته بود نگاه کردم، پیش خودم فکر کردم شخص دیگه یی تو زندگیم هست که به اندازه ی خواهرم دوستش داشته باشم؟

خواهرم برعکس من، همیشه صدای خنده و گریه اش بلنده، اهل خوشحالی های یواشکی و گریه های قایمکی نیست، وقتی از چیزی خوشحاله حتی در و دیوار هم از صدای خنده هاش به شوق میان و وقتی ناراحته، گل های شاداب و خندون هم به نظر پژمرده میان.

خواهرم بیشتر از هر کسی تو عصبانی کردن من موفقه، یا بهتر بگم، تنها کسیه که میتونه منو تا حد مرگ عصبانی کنه، شما هم اگه تو خواب ناز باشین و یکی بالا سرتون دستاشو ترق بهم بکوبه و از صداش تک تک مویرگ های مغزتون به لرزه در بیاد، عصبانی میشین، نمیشین؟

یا وقتی دستشویی میرین درو پشت سرتون قفل کنه و نیم ساعت رو تو هوای دل انگیز و خوش رایحه دستشویی بمونین!

یا وقتی یه کار یا تماس مهم با تلفن موبایلتون دارین اونو هفت سوراخ قایم کنه و بگه تا باهام بازی نکنی گوشیتو پس نمیدم!

اگه یدونه ازین خواهرا داشته باشین خوراکی های خوشمزه ی یخچالتون قبل از اینکه شما دستتون بهش برسه تموم میشن.

همونطور که به لی لی کردنش نگاه می کردم، فکر کردم من چقدر خوشبختم که چنین خواهری دارم، چقدر خوشبختم که زیر سایه ی درخت توت به یاد بچگی هام لی لی بازی میکنم.

من یه خواهر دارم که هروز با شیطنت ها و خنده و گریه هاش به زندگیم رنگ میده، باعث میشه بخندم، عصبانی بشم یا حتی گریه کنم!

روزای های زندگیم با وجود خواهرم رنگی تر و شلوغ پلوغ تر شده انگار، خواهرم از همون روزایی که دفتر مشقمو پاره میکرد یادم داد که آدم میتونه از دست یه نفر عصبانی ترین باشه و در عین حال همون آدم دوست داشتنی ترین فرد زندگیش باشه.

همین وروجک شیطون وقتی ناراحتم و غصه دار، میاد کنارم میشینه و زل زل نگام میکنه، بعضی وقتا میگه ناراحت نباش درست میشه و بعضی وقتا بی صدا با دست های کوچولوش بغلم میکنه.

خواهر کوچولو و قشنگم، خوشحالم که کنارم دارمت، خوشحالم که هرروز تو سر و کله ی هم میزنیم، خوشحالم که ذره ذره بزرگ شدنت رو میبینم.


این شعرو فریدون مشیری رو خوندم و یاد تو افتادم:

بهاری پر از ارغوان
تو را دارم ای گل، جهان با من است
تو تا با منی، جان جان با من است
چو می‌تابد از دور پيشانی‌ات
كران تا كران آسمان با من است
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است !
كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختی بی‌كران با من است
روانم بياسايد از هر غمی
چو بينم كه مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است

خدا مراقب و همراه تک تک لحظه های زندگیت خواهر قشنگم.






خواهرانهخواهردرخت توتدلنوشته
مینویسم (بماند به یادگار) چون چیزی در درون من میخواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید