یادداشت های یک دختر معمولی 2
یادداشت های یک دختر معمولی 2
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

چند خطی دلنوشته!


کاش دخترکی نوجوان بودم و سودای عشقی خام در سرم بود، شب را با یاد چشمان معشوقکی سپری می کردم و‌ روزهایم را امید دیدنش پر می کرد.

با دیدنش قلبم تند می تپید و دست و دلم می لرزید و عشقش را با تک تک سلول های بدنم حس می کردم‌. خیالم به آینده و روزهای با او بودن پرواز میکرد و از تصور بودنش دل گرم می شدم.

خودِ بی عشق و جدی و منطقی ام را دوست ندارم، دوست دارم همان دخترک خیال بافِ احساساتیِ رویا پردازِ غرقِ در شعر و کتاب باشم.

رویاهایم را بیشتر از واقعیت دوست دارم، در واقعیت کسی نمی تواند مانند شاملو که آیدا را دوست داشت مرا دوست داشته باشد، کسی نمی تواند مانند نادر ابراهیمی نامه های قشنگ برایم بنویسد، کسی نمی تواند مانند فروغ به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرد و کسی نمی‌تواند مانند فریدون مشیری شعر هایی به قلم آورد که هوش از سرم ببرد، در واقعیت هیچ کسی نمی تواند احساسات را به زیبایی فروغ بیان کند، هیچ مردی نمی تواند مانند نزار قبانی عاشقانه بگوید، در واقعیت آنشرلی و امیلی مونتگمری را کجا جستجو کنم؟!

در واقعیت مناظرِ دلبرِ ربه کای دافنه را کجا بیابم؟! سادگی و آرامی رمان های برونته را در کدام گوشه ی زندگی پیدا کنم؟

این روزها کمتر خیال میبافم و بیشتر زندگی میکنم، کمتر کتاب میخوانم و بیشتر غصه میخورم، کمتر احساساتی هستم و بیشتر منطقی....

این روزها شاید کمتر خودم هستم، شاید بیشتر درگیر زندگی، شاید دغدغه مند تر اما...

(فعلا)هیچ دغدغه و ناراحتی نمی تواند(نتوانسته است)لذتی رو که هنر و ادبیات به اعماق رگ و خونم رسوندن ار بین ببره.

خودِ آینده ام را دخترکی ماجراجو میبینم، شاد میبینم، در جریان و سرزنده، در حال تلاش برای بهتر شدن و یاد گرفتن و لذت بردن، جسور میبینم خودِ آینده ام را.





دلنوشتهپست موقت
مینویسم (بماند به یادگار) چون چیزی در درون من میخواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید