یادداشت های یک دختر معمولی 2
یادداشت های یک دختر معمولی 2
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

پرنده ی زرد رنگ کوچک زیبا


دیوار بلندی را دور تا دور خودم میبینم، نمیدانم دیوار را خودم کشیدم یا کار افسردگی است، اما این را میدانم رویاها و آرزوهایم پشت دیوار است. دیوار کوفتی روز به روز بلند تر می شود، طوری که این روز ها به سختی می توانم آن طرفش را ببینم، بعضی روز ها که حالم خوب است، پری های کوچک زیبایی را می بینم که مشغول خراب کردن دیوار هستند، دیوار کوتاه تر می شود، من لبخند پری های کوچک زیبا و تابش نور امیدبخش خورشید را می توانم ببینم، کسانی که دوستشان دارم هم آن طرف دیوار هستند، من به طرز غمگینی اینجا تنها هستم، بیشتر وقت ها دیوار زیادی بلند است و جلوی نور خورشید را هم گرفته است و من تنها، در تاریکی، خیره به سیاهی مطلق منتظر روزنه ی نور کوچکی هستم.

افکارم، ماننده ی پرنده ی زرد رنگ کوچکی که در قفس است، در ذهنم گیر افتاده اند، میله های محکم و فلزی ذهنم، مانع پرواز پرنده ی زرد رنگ کوچک شده اند، من خوب می دانم که اگر پرنده ی زرد رنگ کوچک زیبا پرواز کند، خبر دیوار بلند و میله های فلزی را در گوش پری های جادویی زیادی زمزمه خواهد کرد، زمزمه دهان به دهان می گردد تا به سرزمین رویاها برسد، آن جا که پرنده های رنگارنگ مشغول پروازند و رویا ها رنگ عمل می گیرند، آن جا، در سرزمین نور، همه برای کمک خواهند آمد، پری های کوچک زیبا، که در چشم به هم زدنی می توانند دیوار بلند را خراب کنند و چشمم را به دیدن رویاهایم روشن کنند.

روزنوشتدل نوشتهیادگار
مینویسم (بماند به یادگار) چون چیزی در درون من میخواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید